• نوبلیست ها در وین

    امروز نشست سالیانه پایونر اینوستمنتز بود که امسال در وین برگزار می شد. جلسه را در یکی از سالن های عمارت معروف هوفبورگ برگزار کرده بودند -همان جایی که دو سال پیش خاتمی سخن رانی کرد- و سه نفر مهمان ویژه هم داشتند: ورنون اسمیت برنده جایزه نوبل ۲۰۰۲ به خاطر کارهایش در زمینه اقتصاد تجربی، جو استیگلیتز بچه معروف (البته در ایران) و برنده نوبل به خاطر کارهایش در زمینه اطلاعات نامتقارن و نهایتا رابرت انگل برنده سال ۲۰۰۳ به خاطر معرفی مدل های ریسک خصوصا مدل معروف آرچ. با توجه به مخاطبین جلسه که عمدتا مدیران بانک ها و صندوق های سرمایه گذاری و تحلیل گران مالی بودند سخن رانی ها بیش تر جنبه توصیه های سیاستی داشت و خیلی فنی نبود. اسمیت و انگل هر دو خیلی عمومی صحبت کردند. اولی راجع به محدودیت های ذهنی افراد در محاسبه استراتژی های بهینه مالی و دومی هم در مورد نقش مدل های آرچ در تحلیل ریسک های محلی و رابطه آن با بازده حرف زد. استیگلیتز دو برابر بقیه صحبت کرد و برای من سخنانش جالب تر بود. محور صحبتش این بود که مدل کپ ام (مدل قیمت گذاری دارایی های سرمایه ای) در سطح فرد ناقص است و یک سری فاکتورها را در انتخاب پورت فولیو بهینه در نظر نمی گیرد که به نظر استیگلیتز عبارتند از:

    ۱) سرمایه انسانی و صعود و تخریب آن در طول عمر و اثر آن در سود انتظاری آینده
    ۲) مسکن در نقش سرپناه و سرمایه گذاری بیش از حد در آن به عنوان ریسک تورمی
    ۳) ساختار خانواده و تاثیر آن نوع پورت فولیو
    ۴) فعالیت های کارآفرینانه فرد و درآمدهای ناشی از آن
    ۵) ناکارآیی های مهم بازار سرمایه مثل محدودیت های اعتباری

    حرف هایش حاوی نکته های مهمی برای زمینه های تحقیقاتی جدید در حوزه مدیریت پورت فولیو و مالیه سطح خانوار بود. جای طرف داران ایرانی اش هم خالی بود که ببینند پیامبرشان در چارچوب علم اقتصاد حرف می زند. عصر پانل سه نفری داشتند و آن جا بود که استیگلیتز جنبه های دیگری از شخصیتش را به نمایش گذاشت. خیلی زیاد و با هیجان حرف می زد و دور می گرفت و حداقل در دو مورد رابرت انگل (که شخصیت دقیقی و بسیار دوست داشتنی داشت) نگهش داشت و مجبورش کرد حرفش را تدقیق کند و بعد هم قبول نکرد که ادعای استیگلیتز درست است. از جلسه که آمدم بیرون یکی از دوستان آلمانی ام را دیدم و پرسید که چه خبره تیپ زدی و گفتم دارم از این سخن رانی می ایم. گفت من یک کتاب از استیگلیتز خواندم به اسم “جهانی شدن” که به نظرم حرف های دقیقی در آن مطرح نشده بود و جنجالی بود. توی دلم گفتم کجای کاری که خیلی ها در ایران با همین یک کتاب اقتصاددان شدند و فاتحه کل علم اقتصاد و تصمیم گیری عقلانی و اقتصاد آزاد و تعادل و صندوق بین المللی پول و لیبرالیسم و غیره را یک جا خواندند.

    انگل فردا می آید موسسه ما که در یک جمع کوچک یک سخن رانی تخصصی در مورد “همبستگی پویا با ابعاد بالا” ارائه دهد.

  • پذیرش مدرسه فاینانس وین

    دانشگاه ما پذیرش امسالش را شروع کرده است که فرم های مربوطه را می توانید از همان صفحه اول دریافت کنید. برای این که اطلاعات بهتری پیدا کنید این جا فهرست اساتید، این جا فهرست دانشجویان فعلی و این جا فهرست دروس جاری (دروس اختیاری ترم بعد اضافه نشده است) و این جا فهرست سمینارهای تحقیقاتی را ببینید. یک خبر مهم که فکر کنم در سایت به طور رسمی منتشر نشده است بحث تشکیل خانه فاینانس وین (Vienna House of Finance) است که از دو ماه دیگر کارش را شروع می کند. این موسسه تمامی اساتید و گروه های تحقیقاتی مرتبط با فاینانس در دانشگاه های وین، بیزنس اسکول وین، آی اچ اس و دانشگاه فنی وین را یک جا جمع می کند و جمع بزرگی از اساتید و محققین را ایجاد می کند که به لحاظ اندازه و کیفیت احتمالا در اروپای قاره ای جزو برترین ها (نمی گویم برترین چون خانه فاینانس فرانکفورت یک رقیب است) خواهد بود. خبر بعدی این که دو نفر استاد جدید به جمع اساتید اضافه شده اند که اسمشان هنوز در لیست نیامده است. اولی الکساندر مورن است که هفت سال استاد وارتون اسکول بود و امسال به وین منتقل شد (دیروز من را توی دانشگاه دید و گفت دیشب وبلاگت را پیدا کردم ولی فارسی بود و سر در نیاوردم! باید بهش بگویم که امروز ازش یاد کردم 🙂 ) و دومی هم دمیر فیلیپویچ که قبلا زوریخ / مونیخ بوده و دو ماه پیش به وین نقل مکان کرده است.

    FAQ:

    ۱) دوره دکترا است و برنامه حداقل چهار سال است. اگر کسی بخواهد بیش از چهار سال هم بماند مساله ای نیست.
    ۲) همه چهار نفری که پذیرش می گیرند کمک هزینه دریافت می کنند. کمک هزینه برای یک زندگی دو نفره راحت کاملا کافی است. علاوه بر آن رقم نسبتا خوبی هم بودجه تحقیقاتی به هر نفر می دهند تا برای هزینه های کنفرانس و اشتراک مجلات و مدرسه تابستانی و الخ استفاده کند.
    ۳) زبان کاملا انگلیسی است و هیچ نیازی به دانستن آلمانی نیست. فضا هم سبک آمریکای شمالی است.
    ۴) دو سال اول برنامه درسی فشرده ای دارد که مجموعا حدود ۲۵ درس را شامل می شود که می شود چیزی حدود ۵۰ واحد تحصیلی ایران. طبیعی است که همه درس ها شدیدا ریاضی است و درس توصیفی / مدیریتی وجود ندارد.
    ۵) برای تز می شود یک تز منفرد یا سه مقاله قابل انتشار در ژورنال های رده بالای فاینانس نوشت.
    ۶) مدارس فاینانس رده بندی جداگانه جدیدی ندارند بنابراین من نمی دانم رده بندی وی جی اس اف چند است ولی برای این که بهتان حسی بدهم باید بگویم که دانشجویان فعلی پیشنهادهایی از استکهلم، بوستن، وارویک، مانهایم و … را رد کرده و این جا را انتخاب کرده اند.
    ۷) اتریش به همسر آسان ویزا نمی دهد. ویزای همسر یک سهمیه دارد و فرد برای گرفتن ویزای وابسته ممکن است یک سال در نوبت بماند.
    ۸) وی جی اس اف هنوز فارغ التحصیل نداشته که عملکردش را در بازار کار آکادمیک بدانیم. هدف گیری موسسه به سمت جا دادن فارغ التحصیلان در بازار آمریکای شمالی است. پیش از وی جی اس اف یک برنامه غیررسمی برای چند سال اجرا می شود که بعدا رسمی شد و تبدیل به این برنامه شد. از فارغ التحصیلان آن برنامه امسال یک نفر در ویسکانسین و یک نفر در یوتا شغل دانشگاهی گرفتند. یکی از اساتید جوان ما هم که فارغ التحصیل اوایل آن دوره رسمی بود یک قرارداد دوساله تدریس در اسلون گرفت و الان آن جا است.
    ۹) اگر به فاینانس ریاضی علاقه دارید غیر از دمیر که در خانه فاینانس است یک گروه قوی فاینانس ریاضی در دانشگاه فنی وین هم هست که می توانید روی آن هم به عنوان یک منبع جانبی حساب کنید.

    من شخصا از انتخاب این گزینه در مقابل پنج گزینه دیگرم خیلی راضی هستم. وین شهر خوبی برای زندگی است، به ایران هم نزدیک هستم و محیط آکادمیک وی جی اس اف هم جوان و پویا و دارای فرصت های یادگیری فراوان است. کیفیت آموزشی هم بسیار خوب است.

    راستی من عضو کمیته پذیرش نیستم!! و واقعا نمی دانم که اگر معدل لیسانس شما ایکس بود و نمره تافلتان وای شانس پذیرش در این جا یا هر جای دیگری چه قدر است. خواهش می کنم این سوال را از من نپرسید. اگر ابهام دیگری بود در خدمت هستم. حدس من این است که شانس ایرانی ها برای پذیرش بالا است و امیدوارم که امسال حداقل یک نفر ایرانی بگیرند (پارسال هم به دو نفر ایرانی پذیرش دادند که یک نفر نیامد) پس تلاشتان را بکنید.

  • زن بودن و آپشن بارداری

    اختیار معامله (Option) یعنی “حقی” برای انجام دادن عمل خاصی در زمان مشخص بدون آن که “الزامی” به همراه داشته باشد. مثال معمولش در دنیای کسب و کار آپشن خرید نفت در سال آینده به قیمت ۸۰ دلار است. این آپشن به دارنده این حق را می دهد که نفت را یک سال دیگر ۸۰ دلار بخرد. هر آپشنی به تبع به مساله تصمیم گیری برای استفاده/عدم استفاده از حق منجر می شود. مثلا اگر قیمت نفت سال بعد ۷۰ دلار باشد دارنده آپشن کاغذش را پاره می کند و مستقیما از بازار نفت را ۷۰ دلار می خرد (اصطلاحا آن را اجرا (اگزرسایز) نمی کند) و اگر قیمت نفت شده بود ۱۰۰ دلار کاغذش را رو می کند و ۲۰ دلار سود می کند. نکته آپشن هم همین است که طرف مجبور نیست نفت را ۸۰ دلار بخرد بلکه اختیار آن را دارد که بخرد یا نخرد. در عمل دارنده آپشن موقعی آن را به اجرا می گذارد که از آن مطلوبیت مثبت به دست آورد. اگر مطلوبیت ناشی از رو کردن آپشن منفی باشد به سادگی آن را دور می ریزد یا فراموشش می کند.

    در زندگی روزمره بسیاری موقعیت ها هستند که اسم آپشن ندارند ولی دقیقا مفهوم آپشن دارند. فرض کنید نوبت وام مسکن تان شده است. شما می توانید وام بگیرید یا کلا قضیه را فراموش کنید. یا در دانشگاه قبول شده اید، می توانید ثبت نام بکنید یا نکنید. طلاق یک آپشن است. می توان زندگی را ادامه داد یا جایی قطعش کرد (در واقع ادامه زندگی یعنی عملی نکردن حق طلاق). قرارداد شغلی که به طرفین اجازه پایان یک طرفه می دهد (قیاسش کنید با قراردادی که اجازه اخراج یا استعفا را نمی دهد و لذا جنبه آپشن ندارد). نکته بدیهی این است که آپشن پدیده ای با ارزش مثبت است یعنی داشتن آپشن قیمت دارد و این قیمت مثبت است به عبارت دیگر قیمت آپشن هیچ وقت منفی نمی شود.

    یکی از موضوعات بحث برانگیز بارداری زنان است که برخی فمینیست ها آن را جزو تبعیضات نسبت به زنان می دانند. آیا قابلیت زنان برای باردار شدن در قیاس با مردان که چنین قابلیتی ندارند یک آپشن نیست؟ زن می تواند آپشنش را اجرایی کند و بچه دار شود و می تواند آن را فراموش کند. طبیعی است که مثل هر آپشن دیگری موقعی از این حق استفاده می شود که ارزش خالص آن مثبت باشد وگرنه دلیلی برای استفاده از آن وجود ندارد. با توجه به این که می دانیم که ارزش هر آپشنی مثبت است آیا قابلیت بارداری موهبتی نیست که به زن اعطا شده؟ می دانم موضوع بسیار بحث برانگیز است و دوست دارم بحث ها را بخوانم.

    پ.ن: تعحب می کنم از برخی رفقا که اصل قضیه را فراموش کرده اند و فعلا دنبال تدریس زبان فارسی هستند. من تا می توانم فارسی می نویسم مگر این که کلمه فارسی معنی دقیقی که می خواهیم را نداشته باشد. ترجمه فارسی آپشن “برگه اختیار معامله” است و برای اگزرسایز کردن کلمه ای که معنی را در آن بستر برساند نمی شناسم (حتی “به کارگیری” هم کلمه دقیقی نیست) لذا کلمات انگلیسی را ترجیح می دهم. در اول متن هم هر دو کلمه را توضیح داده ام و بعد به کار گرفته ام. بنابراین دوستان نگران “اگزرسایز کردن آپشن ها” نباشند و به بحث های مهم تر بپردازند.

    پ.ن۲: یک معادل نیمه خوب برای اگزرسایز پیدا کردم و در جایی که به معنی متن لطمه نمی زند جای گزینش کردم که دوستان ادبیات خوانده ناراحت نشوند.

    پ.ن۳: چیزی که من در این نوشته دنبالش هستم “نظرات مخالف” با آپشن دیدن بارداری زنان (ادعای پست) است. از دید من قابلیت بارداری آپشن است ولی چه طور این ” آپشن” تبدیل به وسیله سرکوب یا فرودستی زنان می شود (از دید من واقعا هم می شود) برایم روشن نیست.

  • فرضیه بازار کارا

    تصویری که خیلی از مردم از یک اقتصاددان که اقتصادسنجی هم می داند این است که روندهای گذشته قیمت یک دارایی (سهام، ارز، نفت، مسکن) را می گیرد و “پیش بینی” می کند که قیمت به چه سمتی می رود و از این طریق پول دار می شود یا بقیه را پول دار می کند. اگر قیمت رو به رشد باشد آن چیز را می خرد و نگه می دارد تا بفروشد و اگر نزولی باشد الان می فروشد و بعدا می خرد.

    حالا ببینیم در عمل چه اتفاقی می افتد. فرض کنید من بر اساس پیش بینی تخمین بزنم که قیمت سهام الف که امروز ۱۰۰ تومان است در عرض یک سال می شود ۱۵۰ تومان. خب طبیعی است که این سهم را می خرم و نگه می دارم تا سال بعد به اندازه ۵۰ منهای بهره ۱۰۰ تومان سود ببرم. پس بروم و پیش بینی یاد بگیرم و میلیونر بشوم. عالی و خوش خیالانه! خوش خیالی از این حیث که که فقط من از این کارها بلد نیستم بلکه صدها و هزاران نفر دیگر هم بلدند مدل پیش بینی بسازند و بفهمند که قیمت سهام ۱۵۰ تومان خواهد بود. وقتی همه این را بدانند چه اتفاقی می افتد؟ همه این سهم را می خرند و تقاضا برای سهم می رود بالا و قیمتش گران می شود و فاصله اش با ۱۵۰ تومان آن قدری می شود که دیگر خریدنش سود خاصی ندارد.

    فرضیه بازار کارا (در شکل های مختلفش) همه حرفش این است که هر چیزی که می توان راجع به آینده یک دارایی دانست همین الان در قیمت فعلی اش منعکس شده و جایی برای سود بردن سیستماتیک ناشی از پیش بینی باقی نمی گذارد. در واقع همه عصاره اطلاعات از آینده گرفته شده و هر مدل پیش بینی فقط یک مشت نویز تصادفی تولید می دهد که خرید و فروش بر اساس آن گاهی سود و گاهی ضرر می دهد و به طور متوسط هم “بازده اضافی اش” صفر است. به قول اقتصاددان ها نمی توان به طور سیستماتیک از بازار جلو زد. حرفی تقریبا معادل آن این است که روند قیمت در لحظه بعدی قدم زدن تصادفی است یعنی هیچ ایده ای نداریم که آیا بیش تر یا کم تر از قیمت فعلی خواهیم بود. اگر روند بازده قیمت سهام را در طول صد سال ترسیم کنید این پدیده را مشاهده می کنید. بازده کوتاه مدت سهام گاهی مثبت و گاهی منفی و میانگینش است و وقتی بهش نگاه می کنید چیزی شبیه به نویز می بینید (یعنی هیچ الگوی خاصی ندارد). تنها آنالیز معنی دار روی آن تغییر در واریانس بازده است که از برخی الگوها پیروی می کند.

    مطالعات مختلف صحت یا عدم صحبت نظریه بازار کارا را در بازارهای مختلف بررسی کرده اند و حداقل در مورد بازار سهام وزن بررسی ها به سمت رد نشدن این نظریه است. برداشت من در مورد بازار نفت هم به سمت قبول کردن نظریه بازار کار است. اگر این نظریه را بپذیریم در واقع به طور تلویحی می گوییم که هر کس که ادعا می کند که بر اساس یک سری اطلاعات عمومی (و نه اطلاعات درونی) می تواند بگوید که سرمایه گذاری در کدام دارایی بهتر است حرف بی پایه ای می زند.

    خب می فهمم که دوستان تکنیکال و چارتیست قطعا شدیدا با این ادعای من مخالف خواهند بود ولی این یک دعوای قدیمی بین اقتصاددان معتقد به انتظارات عقلانی و تعادل بازار و چارتیست ها است. دعوایی که گاهی ماجراهای خنده داری در آن رخ می دهد. به هر حال من بیش تر در این مورد خواهم نوشت. این مقاله مرور خوبی از ماجرا دارد.

  • عقلانیت و رفتار در شرایط عدم اطمینان

    از برخی کامنت های دوستان این طور برداشت می کنم که نتایجی که در بحث های اقتصاد و فاینانس رفتاری مطرح می شود را با پیش فرض “غیرعقلانی” بودن تحلیل می کنند. این برداشت به نظر من درست نیست. مساله این نیست که اگر آدم ها مثلا وزن بیشتری به احتمال های حدی بدهند یا شکل تابع مطلوبیتشان در اطراف نقطه خاصی تغییر کند (نظریه چشم انداز) و یا در برابر گزینه مبهم طوری رفتار کنند که معیارهای معمول احتمال را نقض کند (ابهام گریزی) و الخ دارند “غیرعقلانی” رفتار می کنند.

    کل پروژه این است که سعی کنیم که مدلی برای ترجیحات آدم ها تحت شرایط عدم اطمینان استخراج کنیم که “عقلانی” باشد. ترجیحات عقلانی هم در این فضا دو خصوصیت دارد: اولا کامل (Complete) است به این معنی که قادر است که هر دو گزینه ای را رده بندی کند و ثانیا خاصیت تراگذاری (Transitivity) دارد یعنی اگر الف به ب و ب به پ ترجیح داده شد الف به پ ترجیح داده شود.

    کار دانشمندان تئوری تصمیم این است که به انواع و اقسام رفتارهای آدم ها در شرایط عدم اطمینان نگاه کنند و مدلی برای مطلوبیت تحت این شرایط بسازند که بتواند رفتار را چارچوب بندی کند. مدل ساده و رایج فعلی مدل مطلوبیت انتظاری فون نویمان مورگن اشترن است که ثابت می کند که می توان تابع مطلوبیتی روی تک حالت ها داشت که بتواند رفتار روی گزینه های ریسکی را عقلانی کند. انواع آزمایش های بعدی نشان داده که رفتار تجربی همیشه منطبق با این مدل کار نمی کند (مثلا نقش احتمال ها بر خلاف ادعای این مدل خطی نیست) و لذا باید به دنبال مدل های بهتری بود. در واقع این آزمایش ها موارد ابطالی برای نظریه مطلوبیت انتظاری هستند و نه برای نظریه عقلانیت.

  • ارزش گزینه ریسکی کم تر از بدترین حالت آن

    از رفتار ریسک گریز می دانیم که افراد امید ریاضی یک گزینه غیرقطعی را به خود آن ترجیح می دهند. یعنی مبلغ ۷۵ تومان را به فرصتی که به احتمال ۵۰% مبلغ ۵۰ تومان و به احتمال ۵۰% مبلغ ۱۰۰ تومان می دهد ترجیح می دهند. این موضوعی شناخته شده است. یکی از نتیجه گیری های مرتبط با این قضیه فرض برتری داخلی است. به این معنی که مردم فرصتی که به احتمال یک دوم ۵۰ تومان و به احتمال یک دوم ۱۰۰ تومان می دهد را به گزینه ای که به طور قطعی ۵۰ تومان می دهد ترجیح می دهند. به لحاظ شهودی هم ماجرا روشن است. بلاخره گزینه اول در بدترین حالت ۵۰ تومان می دهد و اگر خوش شانس باشیم در نصف حالت ها ۵۰ تومان هم بیشتر می دهد (مجموعا ۱۰۰ تومان) و لذا طبیعی است که آن را ترجیح دهیم.

    با این همه این مقاله که در QJE سال ۲۰۰۶ چاپ شده است پیشنهاد دیگری دارد. در آزمایش های متعددی که نویسندگان انجام داده اند شرکت کنندگان گزینه ریسکی را کم تر از وضعیت قطعی بدترین حالت آن ارزیابی می کنند. یکی از آزمایش ها این بوده که از افراد می خواهند تا بگویند چه مبلغی برای سه بن کتاب زیر حاضرند بپردازند.
    ۱) بن کتاب قطعی ۵۰ دلاری
    ۲) بن کتاب قطعی ۱۰۰ دلاری
    ۳) بن کتابی که به احتمال نیم ۵۰ دلار و به احتمال نیم ۱۰۰ دلار قدرت خرید دارد.

    با کمال تعجب قیمتی که شرکت کنندگان به دو گزینه ۱ و ۲ داده اند بالاتر از گزینه ۳ بوده است. آزمایش برای موضوعات مختلفی تکرار شده (مثلا از افراد پرسیده شده تا به ازای مقداری پول چند ساعت حاضرند یک کار خسته کننده را انجام دهند) و باز دیده اند که افراد در قیاس با کم ترین گزینه قطعی مبلغ کم تری به گزینه ریسکی که این مبلغ حداقل و یک مبلغ بزرگ تر را تولید می کند داده اند. این کاملا در تضاد با آن شهود اولیه است.

    آیا نتایج این مقاله هم قرار است پاراداکس جدیدی هم چون پاراداکوس آلیس و پاراداکس السبرگ را مطرح کرده و ابعاد جدیدی به نظریه مطلوبیت غیرانتظاری بیفزاید؟

    خب طبعا اولین چیزی که به نظر می رسد این است که ممکن است یافته های مقاله قابل تعمیم نباشد. یکی از حدس هایی که به ذهن من می رسد این است که چون مبلغ جایزه خیلی زیاد نبوده هزینه محاسبات ذهنی برای افراد بیش از تفاوت منافع گزینه ریسکی و بدترین گزینه قطعی بوده است. شاید اگر مبلغ دو حالت غیرقطعی به ۵۰۰۰۰ دلار و ۱۰۰۰۰۰ دلار افزایش می یافت ماجرا تغییر می کرد. این مقاله هم نقد دیگری وارد کرده و موضوع را به نوع طراحی سوال مربوط می دهد. در هر حال ماجرا جذاب است و فکر کنم به دانستنش می ارزد.

  • بازده شرکت و بازده سهام: بخش دوم

    اصولا چارچوب نگاه به مساله بازده در هنگام سرمایه گذاری مستقیم در یک شرکت و یا سرمایه گذاری در خرید سهام کاملا با هم متفاوت است.

    ۱) وقتی “راسا” تصمیم به سرمایه گذاری فیزیکی در ایجاد یک شرکت می گیریم مساله شدت رقابت تعیین کننده نرخ سود به سرمایه ما است. این طور فکر کنید که مزد کار کردن در صنایع مختلف متفاوت است. مثلا قرار این است که کسانی که دارو تولید می کنند از کسانی که زیرپله خانه شان رایانه مونتاز می کنند پول بیشتری گیرشان بیاید و همه هم این را می دانند ولی نکته این جا است که هر کسی امکان یا شایستگی ورود به هر صنعتی را پیدا نمی کند. صنایعی که ورود به آن ها نیازمند فن آوری، سرمایه اولیه، ارتباطات بازاریابی، رانت های سیاسی و الخ بالاتری است سودهای بالاتری دارند و سود بالاتر آن ها شبیه به جایزه کسانی است که توانسته اند به حلقه بزرگان راه یابند.

    ۲) وقتی تصمیم می گیریم که در بازار سهام سرمایه گذاری کنیم مساله کاملا متفاوت می شود. در بازار سهام هزاران سهم وجود دارد (از جمله سهام آن داروسازی و آن رایانه ساز زیرپله ای) و افراد تقریبا می توانند هر سهمی را که دلشان بخواهد بخرند. حال فرض کنید که یک سهم بازده بالاتری از سهم دیگر داشته باشد. چه اتفاقی می افتد؟ خوب جواب ساده است. تقاضا برای سهم جذاب تر بالا رفته و قیمت آن افزایش می یابد و چون درآمد سهم ثابت است بازده آن (نسبت درآمد* به قیمت) کاهش می یابد تا به سطح بقیه برسد. بر عکس اگر بازده سهمی کم باشد تقاضا برایش کاهش پیدا کرده و قیمتش افت می کند و بازدهش دوباره در تعادل قرار می گیرد. همیشه شکل تعادل در ظروف مرتبطه را برای شبیه سازی بازار سهام در ذهن داشته باشید.

    ۳) ولی این همه قصه نیست و جذابیت مساله از این جا شروع می شود. سهام مختلف به لحاظ خصوصیت مثل هم نیستند. مثلا میزان ریسک یا قدرت نقدشوندگی سهام مختلف با هم متفاوت است. ریسک بالا یا نقدشوندگی پایین چیزهای بدی هستند و مردم چون از وجود این چیزهای بد آگاه هستند بابت خرید سهامی که مشخصه های بد بیشتری دارند بازده بالاتری طلب می کنند و اگر این بازده بالاتر نباشد هرگز سراغ این سهام نمی روند. نکته خلاف شهود مردم همین جا است. مردم معمولی اکثرا فکر می کنند که باید سهام “خوب” بخرند تا بازده خوبی به دست آورند. یعنی سهامی که دردسرهایی مثل ریسک و نقدنشدن کم تری داشته باشد ولی مساله این است که هم فروشنده این تیپ سهام و هم دیگر خریداران به این موضوع وافقند و همین “قیمت” این تیپ سهام خوب را بالا می برد و در نتیجه از بازده آن ها می کاهد. هر قدر سهامی دردسر بیش تری داشته باشد اتفاقا بازده “بالاتری” دارد.

    اگر بخواهیم با بحث سرمایه گذاری مستقیم فیزیکی در یک شرکت مقایسه کنیم باید بگوییم که بازده بالاتر در آن حالت “پاداشی” است که به برنده رقابت که توانسته به مرحله بالایی راه یابد اعطا می شود ولی بازده بالاتر در بورس “رشوه ای” است که به خریداران سهام “بد” داده می شود تا حاضر باشند این سهام را بخرند.

    خب حالا فکر کنم جواب سوال قبلی روشن شده باشد. صنایعی که تمرکز بالایی دارند معمولا ریسک کم تری دارند و در مقابل صنایع رقابتی با ریسک های شدیدتری مواجه هستند. لذا در تعادل بورس سهام شرکت های گروه دوم باید بازده بالاتری بدهد تا مردم را تشویق به خرید این نوع سهام کند. اگر می خواهید بیش تر بخوانید به این مقاله که در ژورنال فاینانس ۲۰۰۶ چاپ شده مراجعه کنید.

    می توانید به این هم فکر کند که اگر بازده سهام شرکت های خوب و سودده در بورس کم تر از بقیه است پس سوددهی بالای این شرکت ها نصیب چه کسانی می شود؟

    * درآمد یک سهم عبارت است از سود سهام آن سهم به علاوه افزایش قیمتش در پایان دوره

  • بازده شرکت و بازده سهام

    می دانیم که به دلیل تفاوت در موانع ورود و شدت رقابت بازده سرمایه گذاری در صنایع مختلف یک سان نیست. صنایعی مثل داروسازی که درجه تمرکز بالایی دارند بازده بسیار بالاتری از صنایع خیلی رقابتی مثل مونتاژ وسایل الکترونیک یا تولید فرش ماشینی دارند. از تئوری اقتصاد هم می دانیم که در صنایعی که امکان ورود افراد جدید راحت باشد سود در درازمدت به سمت صفر اقتصادی میل می کند و در عمل هم همین طور است یعنی سود این شرکت ها تقریبا معادل بهره بانکی به علاوه مقداری برای جبران ریسک است.

    حالا می توانیم بپرسیم که بازده سهام این دو نوع شرکت در بازار بورس چه فرقی با هم دارد؟ بر خلاف شهود اولیه مردم بازده سهام شرکت هایی که نرخ بازگشت سرمایه “پایین تری” دارند در بازار بورس “بالاتر” است. البته هیچ ماجرای عجیبی وجود ندارد و قضیه با تئوری اقتصاد خیلی ساده توضیح داده می شود.

    توضیحی دارید؟

  • نرخ دلار ثابت

    کاهش ارزش دلار در برابر یورو خیلی هم برای ما بد نشده است. حداقل فایده اش این شده که تا اندازه ای از اثرات منفی سیاست تثبیت نرخ ارز در شرایط تورمی کاسته است. آقایانی که در راستای “حفظ ارزش پول ملی” تلاش می کنند خوش حال هستند که نرخ برابری ریال-دلار را تقریبا ثابت نگه داشته اند و این در شرایطی که دلار در مقابل ارزهای دیگر تضعیف شده است یعنی تضعیف ارزش ریال در مقابل سبد ارزهای بین المللی. صادرکننده هایی که به یورو جنس صادر می کنند یا تولیدکننده هایی که محصول خارجی رقیبشان با ارزهایی غیر از دلار وارد می شود از این وضعیت خوشحال خواهند بود. فقط امیدوارم که دوزاری دولت این قضیه نیفتد و گرنه اگر قرار باشد به سیاست چندساله پایبند باشند باید نرخ ریالی دلار را کاهش دهند و دوباره همان آش و همان کاسه.

  • از نویسنده مهمان: سیاست‌گذاری توسعه تکنولوژی

    جواد ناصربخت (ایمیل) عزیز روی مطلب سیاست گذاری صنعتی من نقد داشت و معتقد بود که روی کرد تکاملی به سیاست گذاری صنعتی توصیه ای متفاوت از ایده من را ارائه می کند. بعدش هم لطف کرد و تز فوق لیسانسش را که در دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف نوشته بود برایم فرستاد. من هم نقدهایی روی برداشت های جواد از اقتصاد نئوکلاسیک و وزنی که به روی کرد تکاملی می دهد داشتم که برایش نوشتم. ضمن این که ازش خواهش کردم تا مطلبی برای وبلاگ بنویسد که خوانندگان هم با دیدگاه تکاملی (که اندکی با مدل ذهنی حاکم بر این وبلاگ متفاوت است) آشنا شوند. جواد لطف کرد و این مطلب مفصل را نوشت که در ادامه می خوانید. برای این که کل مطلب را راحت تر داشته باشید من آن را در یک فایل هم قرار داده ام.

    یکی از سوالات و چالش‌های رایج سیاست‌گذاری در کشور، نحوه دخالت دولت در بازار فناوری و بازارهای مرتبط با آن است. متواترترین و ساده‌ترین پاسخ به این سؤال آن است که بازارها ذاتاً کارا هستند و دولت‌ها ذاتاً ناکارا و چنین نتیجه‌گیری می‌شود که مناسب ترین نقش دولت آن است که هیچ نقشی نداشته باشد.
    از سوی دیگر، یکی از چالش‌های عمده گروه‌های مشاوره مدیریت و سیاست گذاری در کشور آن است که در هنگام تدوین سیاست‌های توسعه‌ای در سطح صنعت، غالباً از ابزارهای برنامه‌ریزی در سطح خرد بهره می‌برند و از چارچوب نظری مشخصی برای سیاست‌گذاری در سطح صنعت برخوردار نیستند.
    این مقاله وبلاگی با درنظرداشتن موارد فوق، درصدد بررسی این موضوع است که چرا بازار تکنولوژی نیازمند دخالت دولت است و از سوی دیگر چگونه می‌توان موارد نیازمند سیاست‌گذاری در سطح فرابنگاهی را تشخیص داد. محتویات این مقاله عمدتاً از دیدگاه تکاملی و تا حدی از نظریات نئوکلاسیک به تکنولوژی و نوآوری نظیر پارادوکس ارو نشأت گرفته است.

    ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها