• بازهم احمدی‌نژاد محمود احمدی‌نژاد در

    بازهم احمدی‌نژاد محمود احمدی‌نژاد در آخرین سخنرانی‌اش به روشنی ماجرایی را که من به خلاصه‌ نقل کرده بودم شرح داده است. گفته که ما دیدیم دریافت بهره از طلب‌های شهرداری خلاف است و آن‌را حذف کردیم. هر دانشجویی می‌داند که ارزش یک تومان پول امروز با یک تومان سال بعد یکی نیست. وقتی بدهی یک نفر را تقسیط می‌کنی و سال بعد همان مبلغ را ازش می‌گیری معنی‌اش این است که رسما بهش تخفیف می‌دهی. شهردار محترم اضافه کرده است که به خاطر پافشاری بر اصول خداوند راه‌هایی را برایشان گشود که بدون این‌که نیاز باشد تراکم بفروشند یا عوارض را گران کنند بتوانند شهر را اداره کنند. البته ایشان هیچ توضیحی در مورد این موضوع نمی‌دهد که این‌ راه‌ها چه بود و بلاخره در عمل کسری بودجه شهرداری از چه راهی تامین شد.
  • خصوصی‌سازی مردمی یکی از شعارهای

    خصوصی‌سازی مردمی یکی از شعارهای انتخاباتی که بیشتر کاندیداهای محافظه‌کار سر می‌دهند بحث خصوصی‌سازی مردمی است. منظورشان هم این است که سهام کارخانجات دولتی به جای فروش به تعداد محدودی سرمایه‌گذار عمده به عده‌ زیادی سرمایه‌گذار خرد عرضه شود. ایده اصلی آقایان هم این است که به این ترتیب جلوی رانت‌خواری در واگذاری‌ها گرفته شود. راستش تا جایی که من می‌دانم اکثریت مطلق شرکت‌های سهامی عمده در دنیا توسط چند سهام‌دار اصلی اداره می‌شود. ممکن است هزاران نفر دیگر هم سهام داشته باشد ولی مساله این است که هزاران سهام‌دار خرد هرگز نمی‌توانند بر سر انتخاب هیات مدیره شرکت به توافق برسند. پس همه جا قبول می‌کنند که عمده‌ها که ممکن است فقط بیست سی درصد سهم داشته باشند این انتخاب را انجام دهند. نامزد‌های محترم لازم است در مورد روش اداره شرکت‌ها پس از واگذاری هم توضیح بدهند. یکی از دوستان که زمانی از مسوولان خصوصی‌سازی بوده تعریف می‌کرد که یکی از شرکت‌های زیان‌ده و دردسر دار را چهار میلیارد قیمت گذاشته بودند ولی خریداران حاضر نبودند بیش از سه میلیارد پای آن پول بدهند. این‌ها هم از ترس بازرسی و دادگاه و غیره نتوانستند با خریدار کنار بیایند. الان ده سال از آن ماجرا گذشته و دولت چند برابر این یک میلیارد تومان اختلاف را به صورت پنهانی و آشکار برای سرپا نگه داشتن شرکت خرج کرده و هنوز هم کسی حاضر به خریدنش نشده است. در این رابطه تجربه کشورهای دیگر یک موضوع را آشکارا بیان می‌کند: «در زمان خصوصی‌سازی روی قیمت حساس نباشید. مهم این است که از شر شرکت‌های دولتی خلاص شویم و آن را به توانمندترین آدم‌ها بسپاریم». چه بسا حساسیت زیاد روی «حفظ بیت‌المال» نتیجه‌اش تحمیل هزینه‌هایی به مراتب بیشتر به مردم باشد.
  • در دفاع از بازار امیدوارم

    در دفاع از بازار امیدوارم بتوانم به سوالات علی جواب مفصل‌تر بدهم ولی علی‌الحساب این‌ را بگویم که من مداخله در بازار را خطرناک می‌دانم به این دلیل که این مداخله نظام اطلاعاتی جامعه را به هم می‌ریزد و به بازیگران اطلاعات غلط می‌دهد یا قواعد انتخاب درست را تخریب می‌کند. وقتی منابع ما محدود است مجبوریم آن‌ها را به بهترین موقعیت ممکن تخصیص دهیم. قیمت نقش حامل اطلاعاتی برای این تخصیص را بر عهده دارد – اطلاعاتی در باب کمیابی‌ها و ترجیحات-. به وضوح گوشت از سیب‌زمینی گران‌تر است چون قاعدتا خوشمزه‌تر است و وقتی خوشمزه‌تر شد طبعا کمیاب‌تر هم خواهد شد. گوشت گران‌تر دارد به روشنی به خریدار می‌گوید که این چیزی که تو دوست را خیلی‌های دیگر هم دوست دارند و گوشت موجود در کشور این قدری نیست که همه شما به اندازه دلخواهتان از آن مصرف کنید. در بازار کار هم سطح دستمزد‌ها میزان نیاز جامعه به تخصص‌های مختلف را بیان می‌کند. دانش‌آموزان با استعدادتر و کوشاتر طبعا رشته‌های پولسازتر را انتخاب می‌کنند و این یعنی جامعه بهترین منابع انسانی‌اش را به سمت مهم‌ترین نیازش هدایت کرده است. هایک از همین زاویه دخالت دولت را نقد می‌کند. می‌گوید آن‌چه ما در جامعه می‌بینم حاصل هزاران تصمیمی است که بخش عمده آن بر مبنای اطلاعات ضمنی (غیر صریحی) است که قابل تبدیل به کاغذ و مستندات نیست. اگر هم بود پردازش چنین حجم عظیمی از اطلاعات که هر لحظه هم تغییر می‌کند از عهده هر نظام سیاسی خارج است. یک مثال دم دستی‌ برای این قضیه توزیع بقالی‌ها و نانوایی‌ها در ایران است. توزیع بقالی در ایران – که نیازی به مجوز دولت ندارد – بسیار عالی است. کم‌تر خانه‌ای در تهران است که در فاصله ۵۰ متری‌اش یک بقالی موجود نباشد. تاسیس نانوایی اما مستلزم مجوز دولت است. نتیجه مداخله در انتخاب طبیعی این می‌شود که...ادامه مطلب ...
  • همان طور که در یکی

    همان طور که در یکی از یادداشت‌های قبلی هم گفتم به عقیده من تا جرم بحرانی در بسیاری از حوزه‌های علوم انسانی در کشور شکل نگیرد انتظار معجزه‌ای نمی‌توان داشت. به دلایل بسیار از این جرم بحرانی فاصله بسیاری داریم. وضعیت آموزش علوم انسانی در برخی رشته‌ها حلقه معیوبی است که با کمال تاسف در خیلی موارد خودش را تکرار می‌کند. واضح‌تر نمی‌توانم بگویم. امروز با محمد مروتی – دوستی که درباره‌اش در اورکات گفته‌ام که مرا یاد نسلی گمشده در شریف می‌اندازد – گپی زدیم و بعدش این یادداشت را نوشت. محمد که مهندسی برق را ادامه نداد و اگر خدا بخواهد به زودی می‌رود تا در یکی از دانشگاه‌های خوب آمریکا دکترای اقتصاد بگیرد خیلی خودمانی چیزهایی نوشته که حرف دل من هم هست ولی جرات نمی‌کنم این‌جا بزنم. در وبلاگ خودش بخوانیدش.
  • در کجای جهان ایستاده‌ام؟ به

    در کجای جهان ایستاده‌ام؟ به بهانه خیلی از مطالب این روزها دانشگاه که بودیم با دو گروه مشکل داشتیم. گروه اول سوسول‌ها بودند که ما در ساده‌سازی‌ها و خامی‌های جوانی‌مان رفتارشان را مبتذل می‌دانستیم و گروه دوم بسیجی‌ها بودند که ما به گیر دادنشان به خلق‌الله اعتراض می‌کردیم. ما کتاب‌های سروش را می‌خواندیم که برای گروه اول کسالت‌بار بود و برای گروه دوم کفر آمیز. به نوعی با هر دو گروه هم رفیق بودیم چون سر نماز و دعای کمیل جماعت بسیجی‌ها را می‌دیدیم و سر ناهار آن یکی گروه‌ را. ولی هیچ کدام ما را محرم نمی‌دانستند. نه به پارتی‌ها دعوت می‌شدیم و نه به جلسات خصوصی در خوابگاه. این‌جا هم که هستیم باز همین قضیه را داریم. نه حوصله برنامه‌های کسالت‌ بار مرکز اسلامی را داریم و نه علاقه‌ای به حضور در بارها و دانسینگ‌ها. به قول مهران چوب دو سر طلا هستیم. پیش خودم تاریخ را که مرور می‌کنم می‌بینم به بعضی‌ها احترام می‌گذارم. بعضی‌هایی که ممکن است اسمشان حسن مدرس باشد یا محمد مصدق یا علی شریعتی یا موسی صدر یا محمود طالقانی یا اکبر گنجی یا مهدی بازرگان یا میرحسین موسوی یا مصطفی چمران. با این وجود وقتی به نتیجه حرف‌هایم فکر می‌کنم دست آخر خودم را هوادار گروه دیگری می‌یابم که مهم نیست اسمشان امیرکبیر باشد یا حسین‌خان سپهسالار یا علی‌اکبر داور یا محمدعلی فروغی یا ابوالحسن ابتهاج یا علینقی عالیخانی یا غلامحسین کرباسچی یا بیژن زنگنه یا حتی ماشاا.. شمس‌الواعظین. موقعیت کاری و اجتماعی‌ام را هم که نگاه می‌کنم باز در این وضعیت دوگانه هستم. ایران که بودم به طور همزمان هم مشاور صدا و سیما و شرکت‌های بنیاد بودم، هم مدیر پروژه شرکتی‌ که متعلق به اعضای نهضت بود و هم به آن شرکت معروف که بهش می‌گفتم شاخه آب و نیروی جبهه مشارکت مشورت می‌دادم. با هرسه گروه هم رفیق بودیم...ادامه مطلب ...
  • نابرابری جنسیتی و بازار آزاد

    نابرابری جنسیتی و بازار آزاد در اکثر کشورهای دنیا نه تنها امکان قانونی برای تبعیض قایل شدن در مسائل استخدامی زنان وجود ندارد بلکه معمولا ابزارهای قانونی برای رسیدگی به چنین تبعیض‌های احتمالی نیز وجود دارد. با این وجود در عمل تفاوت‌های جدی بین مردان و زنان وجود دارد. تعداد زنان در رده‌های مدیریتی کم‌تر از مردان است و متوسط حقوق زنان نیز در بیشتر کشورها از مردان کم‌تر است (فی‌المثل این رقم در آمریکا دو سوم است). علاوه بر آن سهم زنان در نیروی کار در تمامی کشورها به طور قابل ملاحظه‌ای کم‌تر از نصف (در ایران ۱۴٪) است. به باور من مدیران بنگاه‌ها سطح دستمزد و ارتقاء افراد را بر اساس عملکرد آن‌ها تعیین می‌کنند. این واقعیت که در عمل زنان موقعیت پایین‌تری از مردان دارند می‌تواند از دو چیز ناشی شود. یا تصور مردان از قابلیت‌های زنان اشتباه و قالبی است و یا واقعا بهره‌وری نیروی کار زنان کم‌تر از مردان است. به نظر من هر دو موضوع درست است. از یک سو تصور اکثر ما از عملکرد زنان متناسب با قابلیت‌هایی که زنان در این سال‌ها به دست آورده‌اند نیست و از سوی دیگر مجموعه مسائلی مثل مرخصی زایمان، اجبار زنان برای ترک زودتر محل کار در روز، کاهش عملکرد در برخی روزهای خاص و محدودیت برای سفر‌ها در مجموع هزینه‌های اداره نیروی کار زن را برای بنگاه‌ها در ایران زیاد می‌کند. یک طرفه به قاضی نمی‌روم. زنان امتیازاتی مثل صبر، نظم و تمرکز را دارند. مثل همکاران مردشان فکرشان به چند شغل دیگر نیست و از همه مهم‌تر این‌که حضورشان در محیط کار هم انضباط و هم نشاط به همراه می‌آورد. در هر حال عامل تعیین‌کننده ارتقاء و دستمزد زنان در سازمان‌ها مجموعه‌ای از این جنبه‌ها است. (همان‌ طور که برای مردان هم همین طور است) من به تحلیل‌های فمینیست‌ها در مورد ریشه‌های تاریخی نابرابری...ادامه مطلب ...
  • درآمدی یا رفاهی؟ فرض کنیم

    درآمدی یا رفاهی؟ فرض کنیم به خانواده فقیری پولی به ارث رسیده است. این خانواده می‌تواند دو کار بکند. این پول را صرف خرید دوچرخه برای رضا و جهیزیه برای رباب و تعمیر سقف اتاق نشمین کند یا این‌که بهش دست نزند و با کمی قرض و قوله مغازه‌ای بغل خانه باز کند. من طرفدار روش دوم هستم. چون این‌ جوری شانس این هست که وضع زندگی خانواده کلا بالاتر برود ولی اگر به شیوه اول رفتار کنیم زمان خوشی‌مان محدود خواهد بود. به همین قیاس فعالیت‌های توسعه‌ای در یک کشور را به دو گروه تقسیم می‌کنم. گروه اول آن‌هایی که درآمد سرانه کشور را ارتقاء می‌دهد و گروه دوم آن‌که سعی می‌کند کیفیت زندگی مردم را بالا ببرند. فعالیت‌های گروه اول به نوعی نقش یک لکوموتیو را دارند که روی تمام واگن‌های بعدی جامعه اثر می‌کنند. برای ملموس شدن موضوع می‌گویم که اگر در یک برنامه توسعه راجع به گسترش صنعت نفت یا بهبود بهره‌وری کشاورزی یا توسعه مهارت‌های مدیریتی یا اصلاح نظام آماری یا بهبود سیستم قضایی صحبت شود من اسمش را می‌گذارم اقدامات لکوموتیوی. در مقابل اگر سعی شود که همه روستاها برق‌دار شوند یا در شهرهای کوچک فرودگاه یا دانشگاه زده شود یا شبکه اینرنت و موبایل همه کشور (از جمله روستاها) را در برگیرد به آن‌ها می گویم اقدامات رفاهی. مرز این دو نوع فعالیت البته خیلی شفاف نیست. همه اقدامات رفاهی به هر حال تاثیرات لوکوموتیوی هم دارند ولی این که یک ریال سرمایه‌گذاری در هر یک از دو بخش چقدر کل درآمد را بالا می‌برد برای من مهم است. بزرگ شدن سهم فعالیت‌های رفاهی در برنامه‌‌های توسعه‌ای دو خطر دارد. اول این‌که شادی امروز را می‌افزاید و چیزی برای فردا و فرداها نمی‌سازد. دوم این‌که توقعات را بالا می‌برد و در نتیجه میل به مصرف بیشتر و پس‌انداز نکردن را دامن می‌زند. این...ادامه مطلب ...
  • شهرداری مدل کوچک کشور بگذارید

    شهرداری مدل کوچک کشور بگذارید برایتان ماجرایی را تعریف کنم. در زمان شهرداری ملک‌مدنی معاونتی به نام توسعه مدیریت شهری درست شد که با استفاده از ارتباط با نخبگان و دانشگاهیان و غیره ظرفیت‌های شهرداری را ارتقاء دهد. این معاونت شد پاتوق دانشگاهیان و روشنفکران و روزنامه‌نویسان و جوانان عضو ان‌جی‌او ها و غیره. خود من دبیر کمیته‌ای بودم که عباس عبدی و بهروز گرانپایه و همین نیک‌آهنگ خودمان و دکتر امیرارجمند و آدم‌های معروف دیگری عضوش بودند. (این کمیته با زندان اوین هم همکاری داشت چون اول گرانپایه و بعد عبدی و دست آخر هم سینا مطلبی را به آن‌جا اعزام کرد!) معاونت یک سال کار کرد و مخزن فکری (تینک تانک) درست کرد و همایش برگزار کرد و جلسه گذاشت و فیلم ساخت و سایت راه‌ انداخت. دست آخر که نگاه می‌کنم می‌بینم از درون این تشکیلات کم‌ترین ایده‌ای برای اداره بهتر شهر بیرون نیامد. به نظرم یکی از دلایلی که ملک‌مدنی نتوانست کاری بکند همین اتکای بیش از حدش به دانشگاهیان و روشنفکران بود. کرباسچی را تا به حال چهار بار دیده‌ام. این آدم اعتماد به نفس وحشتناکی دارد، می‌داند چه می‌خواهد بکند، کم صحبت و عملگرا است و مهم‌تر از همه این‌که در کارش جدی است و لاس نمی‌زند. (بی‌ادبی را ببخشید ولی این تعبیر خیلی رسا است). نمی هوانی پیشش بنشینی و حرف‌های مدروز بزنی و بعد هم تحویل گرفته شوی. چنان سوال پیچت می‌کند که از حرف الکی زدن پشیمان می‌شوی. کرباسچی نخبه‌گرا بود. رفت و آدم‌های با قابلیت را از جاهای مختلف جمع کرد و آورد و تیم کوچک و هماهنگ و کاری درست کرد که رکورددار نوآوری عملی در تاریخ بعد از انقلاب شدند. امپراطور کرباسچی به نق‌های روشنفکرانه کاری نداشت. نمی‌گویم همه کارهایش درست بود یا همه نقدها بی‌ربط. ولی من هم اگر جای او بودم ایده‌های اعضای دانشکده‌ای را که...ادامه مطلب ...
  • سوال دوم : توسعه دانایی‌محور

    سوال دوم : توسعه دانایی‌محور (اختصاصی دارندگان مدرک دکترا) البته می‌توان پرسید که مگر توسعه اصولا بدون دانا بودن ممکن است ولی از این که بگذریم از دانایی پول درآوردن لوازمی دارد. حداقل ده سال است که همه دارند در مورد رویای صادرات نرم‌افزار صحبت می‌کنند. در یکی دو سال اخیر هم فقط به لطف طرح تکفا بیش از دویست میلیارد تومان پول به این صنعت تزریق شد. با این همه صادرات نرم‌افزار کشور تکان نخورده است. کاندیداهای محترم بفرمایند که از عنوان پرطمطراق این مدل توسعه که بگذریم چه ایده مشخصی دارند تا کشوری را که هنوز در کسب و کار سنتی‌اش در دنیا موفق نیست را قادر به صادرات محصولاتی مثل نرم‌افزار و مواد بیوتکنولوژیک و تجهیزات میکروالکترونیک بنمایند. در عمل توسعه دانایی‌محور شرط‌های حداقلی مهمی مثل ارتباط با شرکت‌های بزرگ خارجی، داشتن مدیران تجاری دنیا شناس، جذب سرمایه‌های خارجی و حضور مستقیم شرکت‌های صاحب فن‌آوری، نیروی انسانی منضبط و بهره‌ور و از همه مهم‌هر ارتباط خوب با دنیا را لازم دارد. شما از این لوازمش کدام یک را فراهم خواهید کرد؟
  • سوال اول : کلیات صنعت

    سوال اول : کلیات صنعت نفت و گاز و پتروشیمی مهم‌ترین و آینده‌دارترین بخش اقتصادی، صنعت خودرو بزرگ‌ترین بخش صنعتی و مساله یارانه‌ها و جذب سرمایه خارجی دو چالش مهم‌ مدیریت اقتصادی کشور هستند. هر رییس‌ جمهوری باید قسمت اعظم وقتش را صرف این چهار محور کند. ولی تا جایی که من دنبال کرده‌ام هیچ یک از کاندیداهای محترم در مورد آن‌ها صحبتی نکرده‌اند. فکر می‌کنید چرا؟

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها