چیزی حدود ۲۴ ساعت به ترک آستین مانده است و من برای اولین بار پس از سالها واقعن دلم برای یک جا تنگ میشود. به همه کسانی که پرسیدند گفتم که این سه ماه و نیم بهرهورترین دوره پنج ساله گذشته زندگیام (از زمان شروع اقامت موقت در وین) بوده است. یک مقالهام را تا حد خوبی بازبینی کردم و در جهتهای مختلف توسعهاش دادم. یک ایده تحقیق جدید توسعه دادم که به خاطرش پیشنهاد مهمان شدن در دانشکده اقتصاد منابع یکی از دانشگاههای خیلی خوب را دریافت کردم و اگر فرآیند ویزا درست جلو برود ترم آینده را آنجا خواهم بود و کار روی یک مقاله جدید با دو نفر از استادان اینجا را هم شروع کردم. فکر میکنم اگر در وین بودم این اتفاقات نمیافتاد. فعلن باید از این محیط فاصله بگیرم که بتوانم خوب بفهمم چرا اینجا بهتر کار کردم.
یک تئوری که دارم این است که کمپوس آستین از یک جهت به شدت شبیه شریف است و این در بهرهوریام موثر بوده است. تجربه جالبی که در شریف داشتم این بود که ما ها به طور متوسط عده زیادی از دانشجویان سالهای قبلتر و بعدتر از خودمان را حتی در رشتهای متفاوت از رشته خودمان میشناختیم. در همین سفر دوستان قدیمی را که هفت سال قبل از من ریاضی میخواندند تا کسانی که هفت سال بعد از من برق میخواندند را ملاقات کردم و همه را هم فقط از طریق همدانشگاهی بودن میشناختم. یکی از توضیحات ابتدایی که برای این موضوع دارم تراکم بسیار بالای محوطه شریف بود. فکر کنم از حیث اندازه (و نیز نسبت اندازه به تعداد دانشجو) این دانشگاه یکی از کوچکترین دانشگاههایی است که من در همه ایران دیدهام. در مقابل سپهر عمومی که آدمها را از نقاط مختلف دانشگاه به هم وصل کند یکی از بزرگترینها در ایران بود که تجلیاش را در تعداد زیاد گروههای دانشجویی سالهای اواسط دهه هفتاد میشد دید. این کوچکی فیزیکی و بزرگی سپهر عمومی کمک میکرد تا آدمها با فرکانس بالا از کنار هم عبور کنند، سر صحبت باز کنند، کار مشترک کنند و هم را بشناسند که نهایتن اهرم موثری برای گسترش افقهای فکری بود.
وقتی کمپوس آستین را با دانشگاههای دیگری که دیدهام مقایسه میکنم به حسهای مشترکی میرسم. اینجا هم میتوان از سر تا ته دانشگاه را ظرف ده-پانزده دقیقه قدم زد. لذا برای آدمی مثل من کاملن ممکن بود که در دفتر خودم کار کنم و خیلی راحت خودم را به سخنرانی یا ملاقات استادی در دانشکده سیاست عمومی یا روزنامهنگاری یا علوم زمین یا نفت یا مطالعات خاورمیانه برسانم یا به طور تصادفی و غیرتصادفی آدمهایی از زمینههای مختلف را ملاقات کنم.
در مقابل دانشگاههای متعدد دیگری را در ایران و خارج از ایران تصور میکنم که آن قدر بزرگ و در اندر دشت هستند و آنقدر مراکز مختلفشان از هم فاصله دارد که عملن هیچ فضایی برای تقاطع بین دانشکدهای شکل نمیگیرد و آدمها در بهترین حالت در مدت تحصیلشان فقط همرشتهایهای خودشان را میبینند. در این نوع دانشگاهها حتی اگر فرد علاقهمند به این تعامل سطح دانشگاهی باشد هزینههای فیزیکی مانع از یک ارتباط کمهزینه و موثر میشود.
درباره درکم از فرهنگ آلمانی و اینکه چرا میگویم زندگی در وین با روحیهام سازگار نیست بیشتر خواهم نوشت ولی به نظرم یکی از دلایل مهم نارضایتیام پخش بودن موسسات مختلف دانشگاهی در جایجای شهر است که مانع فیزیکی اضافهای را به محافظهکاری رایج در برقراری ارتباط با افراد خارج از گروه و موسسه کاری تحمیل میکند و باعث میشود این مزیت تعامل بین رشتهای یا دانشکدهای از دست برود. مرتب به این فکر میکنم که اگر وضع جوری بود که مثلن دانشکدههای منابع طبیعی و نفت و ریاضی کاربردی و اقتصاد و مدیریت و انرژی دانشگاههای وین در یک نقطه متمرکز بود چه قدر بازدهیام بالاتر بود. البته تاکید میکنم پراکندگی جغرافیایی فقط یک دلیل ماجرا است. خصوصیات ذهنی این فرهنگ به نظرم مانع بزرگتری است که بعدن در موردش صحبت میکنم.
این را هم روشن کنم که این درک از مثبت بودن حضور در کمپوسهای کوچک ولی فعال تا حد زیادی به گونه شخصیت فردی و نوع تحقیقات من برمیگردد که تا حد زیادی از گفت و گوی آزاد و/یا انتقادی با افراد دیگر از انواع پیشینههای فکری و پروراندن و تدقیق ایدهها در جریان تعامل با آنها لذت میبرد. شاید اگر شخصیت درونگراتر و/یا موضوع کاری فنی داشتم که تمرکز در یک اتاق و/یا آزمایشگاه را میطلبید ارزیابی کاملن متفاوتی میداشتم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید