چون در این یک هفته بارها به این سوال جواب داده ام که بر می گردم یا نه در پاسخ دادن حرفه ای شده ام 🙂 کوتاه ترین جوابی که می توانم بدهم این است که اگر سفر ایرانیان به اتحادیه اروپا نیازمند ویزا نبود من برای برگشت ظرف ۱۵ ماه آینده برنامه ریزی جدی می کردم. مشکل همین اجازه سفر ناقابل است که آدم را مجبور می کند اگر جمع کرد و برگشت این طرف برای شرکت در هر کنفرانس و کارگاه و جلسه و سفر معمولی کلی دردسر بکشد.
این باعث می شود که در برنامه زندگی ام با دل خوری تمام یک متغیر را هم اضافه کنم و آن هم به دست آوردن این اجازه سفر است. اگر بتوانم یکی از مسوولین مهاجرت هر کشور اروپایی را ببینم می توانم بهشان توضیح دهم که اگر یک کارت سفر ساده بدون هیچ گونه اجازه کار و خدمات اجتماعی و غیره به من بدهند برای شان خیلی کم هزینه تر است تا این که یک خارجی را در بازار کارشان برای دو سه سال بیش تر تحمل کنند صرفا به این منظور که این کارت را دریافت کند و بعد برود دنبال کارش.
وین کوتاه ترین زمان پردازش درخواست مهاجرت کانادا را در کل دنیا داشت (حتی کوتاه تر از خود کانادا). من چهار سال و نیم آن جا زندگی کردم و هم واره دچار مشکلات تئوریک اگزیستانسیال برای درخواست مهاجرت کانادا بودم. آن موقعی هم که مهاجرت شش ماهه می آمد می گفتم فرضا الان درخواست دادم و شش ماه دیگر کارم درست شد می خواهم بروم کانادا چه بوقی بزنم وقتی دارم این جا خوب زندگی می کنم. نزدیک برگشتن که شد گفتیم حالا تردیدهای وجودی را کنار بگذاریم و یک آپشن سفر آتی برای خودمان ایجاد کنیم که مقررات عوض شد و فقط مهندسان نفت و لوله کش ها و آش پزها را به کانادا راه می دهند و این آپشن هم از بین رفت.
خلاصه آدم بدجوری دلش می سوزد که درست در سنی که هنوز اول جوانی است و علاقه مند است برگردد جایی که دوست دارد و یک کار جدی را شروع کند چند سال دیگر از عمرش را باید آن طرف هدر بدهد فقط و فقط برای این که بتواند در آینده هر سال یکی دو ماه بی دردسر به جایی بیرون از این جزیره منزوی از بقیه دنیا سفر کند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید