در میز بغلی قهوهخانه دو تا دختر جوان نشستهاند. پیرمرد موآشفته و خمیدهای که حداقل از ظاهر لباس و قیافه و رفتارش کمی “غیرمعمول” به نظر میرسد و مدت طولانی پشت یکی از میزها نشسته بود راهش را به طرف میز آنها کج میکند. خیره میشوم که ببینم چه میشود. (با تاسف) یک لحظه ذهنیت رایج در ایران بر پیشبینیام غلبه میکند: دخترها رو ترش خواهند کرد و با نگاه تحقیرآمیزی به سرتاپای پیرمردِ عجیب به نوعی او را دفع خواهند کرد. خوشبختانه این اتفاق نمیافتد. کارشان را متوقف میکنند و به حرف پیرمرد گوش میکنند. گویا سوالی میپرسد یا شاید نظری میدهد و یکی دو دقیقه بعد راهش را میگیرد و میرود.
یک نکتهای که در زندگی در غرب – با زاویههای مختلف در اروپا و آمریکای شمالی – مشاهده کردهام و یاد گرفتهام، احترام حداقلی برای همه افراد مستقل از موقعیت اجتماعی و اقتصادی آنان است. نزدیک همین قهوهخانه یک ایستگاه بزرگ مترو است که محل تجمع پانکها و الکلیها و معتادان بیآزار است. آدمهایی که برخیشان حتی نمیتوانند درست روی پای خود بایستند و عملن این طرف و آن طرف ولو هستند. با مریم چندین بار از موقعیتهایی صحبت کردهایم که دیدهایم پلیس به دلیلی آمده که راهروی اصلی مترو را خلوت کند و مهمترین مانع هم همین جماعت بودهاند. لحن گفت و گوی پلیس را که به فارسی ترجمه کنیم چیزی میشود مثل “خانمها و آقایان، لطفن تشریف ببرید یک جای دیگر الان اینجا کار داریم”.
نمیگویم محبت یا ملایمت. ممکن است لحنشان خشن، صدایشان بلند و جوابشان خودپسندانه باشد ولی مهم این است که در زبان آلمانی که “تو” و “شما” مثل فارسی ضمایر جداگانهای هستند به ندرت خطاب “تو” به یک فرد غریبه (ولو خارجی قانونشکن) میشنوی. یک بار مامور بلیط قطار دو پسر آسیایی را که بدون بلیط سوار شده بودند را گیر انداخته بود. پسرها حاضر نبودند کارت شناسایی بدهند. مامور داشت تهدیدشان میکرد که در ایستگاه بعدی دست پلیس میسپاردشان. احتمالن اصلن هم مهربان نبود ولی حق نداشت در زمان خطاب کردن تحقیرشان کند.
وضعیت ما در ایران معکوس این است. همین بازی با “شما” و “تو” و مفرد و جمع فعل و حالت چهره و الخ ابزاری است که “قدرت” یک نفر را به رخ دیگری بکشد و از طریق فراهم کردن این امکان برای یک طرف مکالمه عملن نقش فرودست یا مجرم یا بیمار (فوکویی بخوانید) را برای دیگری بازسازی کند. میخواهد مامور پلیسی باشد که قرار است در یک موقعیت عادی گذرنامه یا گواهینامه تو را بررسی کند، معلمی باشد که شاگردش را خطاب میکند، زنی باشد که مردی را بدون دلیل کافی به آزار جنصی متهم میکند، فروشندهای است که مشتری افغانتبارش را خطاب قرار میدهد، خانم ثروتمندی باشد که با مستخدم خانهاش صحبت میکند، کسی که با شاگرد میوهفروش صحبت میکند و دکتری که با بیمارش مکالمه دارد. این موقعیتها بیشمارند.
۱۵ سال پیش به عنوان دستیار شایان داشتیم یک پروژه فرهنگی را برپا میکردیم. چند نفر را استخدام کرده بودم که محوطهای را تمیز کنند. نوجوان ۱۲-۱۳ سالهای که جزو گروه بود را به اسم کوچک و لحن امری صدا کردم که کاری بکند. کاری که (متاسفانه) خارج از عرف معمول کارفرما- کارگر در ایران (خصوصن کارگری که از اقلیتهای قومی است) به حساب نمیآید. شایان فورن تذکر داد که حق نداری با آدمها این طوری حرف بزنی. احترام طرف را ولو نوجوان این سنی و در این موقعیت را باید حفظ کنی. درس عمرانهای برایم شد. مطلب را که نوشتم آخرش این خاطره هم در ذهنم آمد. به عنوان سندی از اینکه من هم جزو متهمین هستم و خودم را مبرا نمیدانم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید