۱) این را می دانم که رابطه ارزش و واقعیت در مکاتب مختلف به شکل های مختلف آموزش داده می شود. دانش جویان اقتصاد معمولا در اولین دقایق اولین جلسه درس می آموزند که بین امور «نرماتیو» و «پوزیتو» تفکیک کامل قایل شوند. اقتصاددان ها وظیفه خود را صرفا گزارش امور واقع و نیز پیشنهاد سیاست بهینه «بر اساس معیارهای بهینگی اعلام شده از طرف سیاست گذار» می دانند و در مقابل حق یا وظیفه قضاوت در باب خوب یا بد بودن آن را برای خود قایل نیستند. کار اقتصاددان این است که بگوید سیاست ایکس منجر به افزایش/کاهش فاصله توزیع درآمد می شود. این که فی المثل افزایش/کاهش فاصله طبقاتی امری خوب یا بد است در نظر وظیفه علمای اخلاق و در عمل کار سیاست مداران است.
۲) در مقابل دانش جویان جامعه شناسی و رشته های مشابه آن می آموزند که حداقل یک سنت قوی در این علوم بر جدایی ناپذیری ارزش های محقق و موضوع و روش کار او تاکید می کند. می دانیم که سنت های رقیب دیگری در این علوم هستند که این تفکیک را ممکن و الزامی می دانند ولی در مجموع تفکیک واضحی که در اقتصاد بین ارزش و واقعیت است در این حوزه ها کمی گنگ تر یا ضعیف تر است.
۳) نوشته های دوستانمان مدتی است من را به فکر برده است که آیا این تفکیک در عمل رعایت می شود یا نه. به عبارت دیگر آیا این ارزش های پیشین دوستان نیست که آن ها را به سمت مشاهده روابط خاصی منطبق بر علایق قبلی آن ها هدایت می کند؟ مثال هایی می زنم. دوستان ما که طرف دار طبقه محروم هستند معمولا نشان می دهند که سیاست های معطوف به این طبقه (مثلا حداقل دستمزد) نتایج به تری به بار می آورد. دوستان علاقه مند به ارزش های اسلامی نشان می دهند که سیستم بانکی بدون ربا موفق تر است. دوستان طرف دار حقوق زنان تئوری های توسعه ای را پیش می کشند که معتقدند بدون زنان هیچ توسعه ای امکان پذیر نیست. دوستان طرف دار پناهندگان و مهاجرین سعی می کنند نشان دهند که این قشر هیچ نقشی در افزایش ناامنی اجتماعی ندارند. مشکل من این است که نتایج تحلیل این دوستان از واقعیت معمولا از قبل قابل پیش بینی و کاملا منطق بر *جهان بینی ارزشی* آن ها است.
۴) به نظر می رسد دفاع از طبقه محروم یا محیط زیست یا زنان یا اقلیت ها یک موضوع اخلاقی و یک تکلیف انسانی است. ارزش های اخلاقی برای انسان ها« تکلیف و تعهد» مشخص می کند ولی کاری به روابط عینی حاکم بر جهان بیرون ندارد. ممکن است امری برای ما بسیار اخلاقی باشد ولی روابط جهان بیرون بر آن اساس چیده نشده باشد. باز مثال می زنم. من هم مثل خیلی های دیگر دلبسته دموکراسی هستم. با این همه وقتی ادبیات مربوط به رابطه دموکراسی و رشد اقتصادی را می خوانم با ناامیدی کامل می بینم که رابطه معنی دار جدی بین آن ها مشاهده نشده است. در این شرایط مجبورم نیستم خودم را گول بزنم و داده ها و تحقیقات را جوری دست کاری کنم که حتما این رابطه را نشان دهد. بارها شده است که وقتی این نتیجه را اعلام کرده ام دوستانی برآشفته اند و گفته اند اشتباه می کنم و دنبال انواع توجیه ها برای معنی دار بودن این رابطه گشته اند. این دوستان فکر می کنند چون دموکراسی به عنوان یک ارزش سیاسی امر مثبتی است حتما باید نتایج اقتصادی مثبت هم به بار آورد.
۵) به گمان من باید بین جهان بینی اخلاقی و جهان بینی علمی تفاوت گذاشت. فی المثل دفاع من از نظام بازار به هیچ وجه یک دفاع اخلاقی نیست بلکه تا این جا قانع شده ام که این نظام قادر است در مجموع نتایج کاراتری به بار آورد. حتی این واقعیت که این فرآیند در بخش هایی ممکن است به نتایجی منجر شود که با ارزش های اخلاقی من در تضاد است چیزی به امتیازات نظام های رقیب در معیار کارآیی نمی افزاید. بنا بر این می توان نقد اخلاقی بر نظام بازار داشت. هم چنین می توان نقد کارکردی داشت و نشان داد که نظام های دیگری کارآمدتر هستند ولی از زاویه نقد اخلاقی نمی توان به نقد کارآیی نزدیک شد.
۶) این که یک محقق همواره در بررسی جهان بیرون نتایجی به دست آورد که موید ارزش های اخلاقی او باشد به نظر من امری کاملا غیراخلاقی است. محقق باید عکاس واقعیت باشد و در این عکس بر اساس علایق زیبایی شناختی خودش دخل و تصرف نکند. فکر می کنم بسیار هیجان انگیز و قابل تحسین باشد که ببینیم که مثلا یک محقق طرفدار حقوق زنان نشان می دهد که رفع نابرابری بین زن و مرد اثری روی رشد ندارد. یا یک مدافع حقوق مستضعفان نشان دهد که فاصله طبقاتی بیشتر باعث تسریع رشد می شود. یک اصل مهم اخلاق گرایی پایبندی به حقیقت است. ما حق نداریم حقیقت را ولو به خاطر ارزش های دیگر بپوشانیم یا به شکل دیگر جلوه دهیم.
* طبیعی است که همه مثال هایی که آوردم صرفا برای روشن کردن یک بحث روش شناختی بود و بحثی در باب درست و غلط بودن محتوای هیچ کدام ندارم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید