برای اقتصاددانها حداقل دو نقش متفاوت میتوان متصور بود. نقش اول این است که به عنوان صاحبان دانش و ابزارهای مشخص دقیقا نقش یک *اقتصاددان* را بازی کنند. این نقش برای کشور ما در سطح کلان کاملا محسوس است و فکر کنم به دلیل خلاءی که در این حوزه هست بیشتر دوستان اقتصادخوانهم به این سمت کشیده میشوند. وقتی از این نقش صحبت میکنم دارم به جایگاههای شغلی مرتبط با مسایلی از قبیل سیاستگزاری اقتصادکلان، سیاستهای پولی و مالی، ساختن مدلهای اقتصادسنجی، طراحی نظامهای تعرفه تجاری و یا تحلیلهای مربوط به بازارهای مالی اشاره میکنم. شکی نیست که کشور ما در این حوزهها آن قدر دچار کمبود اقتصاددان خوب است که تا سالهای سال بعد هم بر طرف نخواهد شد و لذا این سطح اهمیت خاص خودش را دارد.
ولی به نظر من نقش اقتصاددانها فقط در این حوزهها که در واقع سرقفلیاش متعلق به اقتصادخواندهها است خلاصه نمیشود. از یک زاویه دیگر میتوان گفت که مطالعه اقتصاد بینشی به آدم میدهد که بتواند در *عقلانیسازی* انواع و اقسام نظامهای خردتر موجود در کشور نقش موثری ایفا کند. اینجا جایی است که لزوما سرقفلیاش متعلق به اقتصاددانها نیست و همه کسانی که به نوعی عنوان مشاور را همراه دارند در این حوزه کار میکنند. اگر بخواهم دقیقتر باشم شاید بتوانم بگویم که این نقش الان در تصرف تحصیلکردههای رشتههایی مثل مدیریت یا مهندسی صنایع یا سایر رشتههای علوم انسانی است. وقتی از عقلانیسازی سیستمهای خردتر صحبت میکنم یعنی دارم اشاره میکنم به بهبود وضعیت نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی، نظام حقوقی و قضایی، حمل و نقل، خدمات شهری و آب و برق، نظام انتخابات و سیستم سیاسی، خدمت سربازی، مواد مخدر و الخ. دقت کنید که از مسایل اقتصادی در این حوزهها صحبت نمیکنم منظورم سوالات کاملا عمومی است مثل اینکه «آیا خدمت سربازی باید اختیاری و حرفهای باشد یا نه؟» یا «آیا برای چنین جرمی واقعا چنین مجازاتی بهتر است؟» یا «آیا فروش تراکم باید متوقف شود؟» و یااینکه «آیا مبارزه با مواد مخدر باید متوجه طرف عرضه باشد یا تقاضا؟». اگر در این یک سال توانسته باشم حرف حساب در این وبلاگ بزنم باید قاعدتا قانع شده باشید که اقتصاددانها هم میتوانند حرفهایی برای گفتن در این زمینه داشته باشند.
من چون در طول این چند سال کار عمدتا با نظامهایی از جنس سطح دوم سر و کار داشتهام به خوبی حس میکنم که کیفیت طراحی این سطح از نهادها و محتوای سیاستهای آنها در کشور ما چقدر با یک وضعیت معقول حداقلی فاصله دارد. متاسفانه به علت نبود اقتصاددان ورزیده معمولا طراحیها و بهبودهایی که الان دارد اتفاق میافتد توسط کسانی است که فاقد بینش نظری کافی برای طراحی یک ساختار سازگار و کارا هستند. به این معنی که مثلا اصل بهینگی پارتو در آن رعایت شده باشد، ناکارآمدیهای ناشی از مسایلی مثل رانتجویی ساختاری، تضاد منافع و مساله عاملیت دیده شده باشد، پایداری سیستم تضمین شده باشد، مساله اثرات جانبی و بحثهایی مثل اطلاعات نامتقارن و ضعف علامتدهی حل شده باشد و الخ. این ها مسایلی است که فقط با یک طراحی پایهای درست حل میشود و حرفهایی مثل بهبود فرآیندها و توسعه نیروی انسانی و فرهنگسازی و غیره تاثیر چندان جدی در آن ندارد. این را همه اضافه کنم که حرفزدن در این زمینهها لزوما نیازی به یک بحث خیلی فنی اقتصادی شبیه به آنچه در سطح کلان اتفاق میافتد ندارد. هنر اقتصاددانها باید این باشد که برای افراد درگیر در سیستم ماجرا را به زبان ساده توضیح دهند.
خلاءهایی که کشورهای توسعه یافته در این جور حوزهها دارند- که البته بسیار فنیتر و جزییتر از مسایل کشور ما است- باعث شده تا هم بخش قابل توجهی از فارغالتحصیلان اقتصاد به این سمت کشیده شوند و هم حوزههای بخشی جالبی مثل حقوق و اقتصاد، انتخاب عمومی (اقتصاد سیاسی)، انتخاب اجتماعی (نظریه رایگیری) یا اقتصاد بازار کار که عمدتا بر پایه نظریههای اقتصاد خرد و تئوری بازیها بنا شدهاند در علم اقتصاد شکل بگیرد. گفتم که البته بچهها در ایران به این حوزهها کم اعتنا هستند و تقریبا همگی یا به سمت اقتصاد کلان کشیده میشوند و یا اقتصاد مالی. چیزی که خود من در آینده شغلیام دنبال میکنم همین ایده «اقتصاددان به عنوان گسترشدهنده عقلانیت ابزاری» است ولو اینکه در اسم و رسم و نوع کارها بهم اقتصاددان نگویند. البته با تصوری که از وضعیت ایران دارم ایفای چنین نقشی به ترکیبی از مهارتها در حوزه اقتصاد و حوزههایی مثل روانشناسی اجتماعی و مدیریت تغییر نیاز دارد – در واقع در یک ساختار درست به یک کار تیمی موثر از چنین افرادی-. به بقیه دوستان هم همیشه میگویم که یک بازار کار عالی و یک خلاء اساسی در این حوزهها در کشور هست که به همان اندازه یا شاید بیشتر از بحثهای کلان به اقتصاددان نیاز دارد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید