۱) چند نفر از دوستانی که به پرسش پست دو تا قبلی پاسخ دادند گلدان اول را انتخاب کردند به این دلیل که خبر دارند که احتمال آمدن گوی سفید در آن ۴۹% است ولی از گلدان دوم هیچ خبری ندارند. این دقیقا نتیجه ای است که در این آزمایش در جاهای مختلف گرفته می شود.
۲) نکته جالب این جا است که وقتی این بازی را بین دانشجویان اقتصاد یا کسانی که با مسایل آماری سر و کار دارند بازی می کنید نتیجه متفاوتی می گیرید. این تیپ از پاسخ دهندگان گلدان دوم (که هیچ چیزی در موردش نمی دانیم) را انتخاب می کنند. به این دلیل که احتمال بیرون آمدن گوی سفید از آن ۵۰% است!
۳) چرا احتمال گلدان دوم بیشتر است؟ برای این که ما هیچ اطلاعی از تعداد گوی ها نداریم و لذا تعداد گوی سفید می تواند هر عددی بین صفر تا صد باشد. اگر میانگین تمامی حالت های ممکن را بگیریم به عدد ۵۰ می رسیم. به عبارت دیگر اگر فرض کنیم که گلدان دوم شانس کم تری به ما می دهد پس باید احتمال بیرون آمدن گوی سفید در آن کم تر از ۴۹% (گلدان سفید) باشد. ما هیچ مدرکی برای این موضوع نداریم چون هیچ چیزی در مورد آن نمی دانیم.
۴) این بازی با بحث ریسک گریز بودن بازی گران کمی متفاوت است. ریسک گریزی وقتی است که با دانستن احتمال ها بین دو گزینه احتمالی انتخاب می کنیم. موضوع اصلی در این بازی بحث رفتار در زمان نداشتن اطلاعات و به اعتقاد شخص من (که چندان مورد توافق بقیه نیست) محدودیت ظرفیت پردازش ذهن در مسایل پیچیده است. در واقع این مبحث به اسم “ابهام گریزی” یا “عدم قطعیت گریزی” معروف است که فرقش با ریسک گریزی در این است که حتی توزیع احتمال را هم نداریم.
۵) اقتصاددانان فرض می کنند که تابع مطلوبیت افراد در شرایط عدم اطمینان مجموع مطلوبیت موقعیت های مختلف ضرب در احتمال آن موقعیت است. این آزمایش نشان می دهد که مردم همیشه از این قانون پیروی نمی کنند. چون اگر از این تابع پیروی کنند باید خیلی ساده روی مقدار های مختلف احتمال سفید بودن در گلدان دوم انتگرال (یا مجموع) بگیرند و به آن عدد ۵۰ برسند. در واقعیت مردم این کار را نمی کنند. پس احتمالا تابع تصمیم گیری آن ها پیچیده تر از این است. تابع تصمیم گیری خصوصا در شرایط مرزی یک باره جا به جا می شود. بعدا در موردش مثال می زنم.
۶) متفاوت بودن رفتار اقتصاددان خوانده ها ممکن است نشانه ای از این باشد که قواعد علمی مطالعه شده ممکن است روی رفتار شخصی ما تاثیر گذارد. این گروه به طور ناخودآگاه جوری رفتار می کنند که با تئوری های اقتصادی سازگار باشند. آریل رابن اشتاین که بعدا در موردش خواهم نوشت تحقیقی کرد و نشان داد که تحصیل در اقتصاد دیدگاه آدم ها را نسبت به اخلاق و نوع دوستی عوض می کند.
۷) مباحثی از این جنس نشان می دهد که بر خلاف تبلیغات مخالفان، اقتصاددانان در واقع حتی پایه ای ترین فرضیات خود را تحت نقد قرار می دهند و تطابق آن را با دنیای واقع می سنجند. نکته این جا است که اولا نتیجه تعدادی آزمایش از این جنس باید تبدیل به یک نظریه قابل دفاع شود تا قابلیت بحث علمی پیدا کند و ثانیا این نظریه آن قدر قوی باشد که جای گزین مدل قبلی گردد. این ماجرا به زمان نیاز دارد و تا زمانی که مدل بهتر نیامده است مدل قدیمی (همراه با دانستن ضعف هایش) پابرجا است.
علی شوریده هم لطف کرده و لینک یک مقاله مرتبط با این موضوع را گذاشته. دوست داشتید بخوانید. حرف مقاله این است که هر قدر عدم اطمینان گریزی کم تر باشد (مثال دانشجویان اقتصاد که عدم اطمینان را با محاسبات ریاضی کم می کنند) تمایل به سازگاری با رفتار استاندارد پیشنهاد شده در کتاب های درسی اقتصاد (فروکاستن خطی گزینه های ریسکی به یک گزینه قطعی معادل) بیشتر است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید