اقتصاد سیاسی به ما یاد می دهد که در تحلیل پدیده ها به انگیزه ها و منافع محرکین و پیش برندگان آن پدیده دقت کافی داشته باشیم. شاید بشود از همین زاویه چیزهایی هم راجع به “تورم اهمیت کار فرهنگی” در ایران فهمید. سوال قدیمی برای من و احتمالا خیلی های دیگر است که چرا این قدر این راه حل کلی و همیشگی “لزوم کار فرهنگی” در ایران ارائه شده و خریدار دارد؟ مثلا به مساله ترافیک نگاه کنید. یک روی کرد می تواند این باشد که برویم و ببینیم که در هر گلوگاهی چه عاملی باعث کاهش بهره وری معبر می شود. این کار البته آسان نیست و نیاز به عرق ریختن و گاهی هم به نتیجه نرسیدن دارد. روی کرد مقابل هم می تواند این باشد که “باید بچه ها را از دبستان آموزش دهیم تا فرهنگ ترافیکی پیدا کنند”. من ادعا نمی کنم که رفتار افراد در این ماجرا تاثیر ندارد. مثلا بخشی از ترافیک وحشت ناک برخی خیابان ها مثل فلسطین زمانی به این خاطر بود که عابرین به چراغ سبز خودرو و چراغ قرمز پیاده توجه نمی کنند و لذا سرعت عبور خودروها از چهارراه ها کم شده و ترافیک ایجاد می شود. احتمالا با تغییر دادن رفتار افراد تا حدی این مساله حل می شود ولی راه های دیگری هم هست که جزیی تر یا اجرایی تر است. مثلا بهینه کردن زمان چراغ قرمز یا جریمه کردن عابرینی که از چراغ قرمز عبور می کنند یا تغییر مقررات به گونه ای که اگر کسی در زمان چراغ قرمز عابر روی خط تصادف کند راننده هیچ مسوولیتی نداشته باشد. موارد دوم از جنس کار فرهنگی نیست و نیاز به کار مهندسی (در معنی عام آن) دارد. ولی چرا راه حل “کار فرهنگی” برای این مساله این قدر فراگیر است؟
به نظر می رسد حداقل دو طرف در این ماجرا ذینفع هستند. یک طرف افراد کارفرما و طرف دیگر پیمان کاران کار فرهنگی که عمدتا اهل قلم و روشن فکران هستند. از زاویه مدیران کارفرما پروژه های کار فرهنگی به ترین وضعیت موجود است. فرض کنید مدیری موفق شود که برای بهبود فرهنگ ترافیک چند میلیاردی بودجه بگیرد. اولا این تیپ پروژه ها با هنرمندان و روشن فکران سر و کار خواهد داشت و لذا برای مدیر مطلوبیت شخصی ایجاد می کند. ثانیا این مدیر قرار است در محافل و تریبون ها ظاهر شود و حرف های جذاب کلی بزند و لذا اعتبار کسب کند. نهایتا این که معمولا پروژه هایی از این جنس خروجی مشخص و ملموس ندارند و لذا کسی مدیر را به خاطر تاخیر در زمان اجرا یا کیفیت پایین “کار فرهنگی” مواخذه نمی کند. بودجه برای کار فرهنگی خرج کردن عمدتا معادل یک لذت بدون پاسخ گویی صریح است. در مقابل اگر قرار باشد مدیر بهبود ترافیک را از طریق اصلاح هندسی یا تغییر در مقررات ترافیک انجام دهد باید مطالعات مشخصی را انجام دهد و سیاست های او در زمان مشخص به نتایج ملموس برسد (اگر هم کسی بازخواست نکند حداقل برای ناظرین تاثیر مستقیم و کوتاه مدت این خروجی ها قابل ردیابی و ارزیابی است). خب اگر شما مدیر باشید کدام پروژه را برای مدیریت انتخاب می کنید؟ حالا همین مثال را به بخش های مختلف تعمیم بدهید و مثلا لذت و دردسر مدیریت کار فرهنگی برای کاهش مصرف سوخت را با مدیریت تعمیرات اساسی یک پالایش گاه مقایسه کنید.
از طرف دیگر هم واضح است که روشن فکران هم باید از گسترش هر چه بیش تر پروژه های کار فرهنگی استقبال کنند چرا که این تیپ کارها برای روشن فکران و نهادهای اقتصادی که آن ها در آن جا فعال هستند (مثلا موسسات فرهنگی یا انتشاراتی ها یا مطبوعات و غیره) پروژه و پول ایجاد می کند. این جا روشن فکر را در معنی عام تری تفسیر کنید. مثلا انگیزه متخصص منابع انسانی هم که معتقد است آموزش امر کلیدی است را هم در این چارچوب ببینید. بگردید و ببینید چند نفر متخصص منابع انسانی یا بازاریابی و غیره می شناسید که به جای تشویق شرکت ها به حرف های قشنگ روی بالا بودن هزینه های این تیپ مسایل در سازمان های ایرانی و لزوم کنترل و کاهش آن صحبت کنند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید