از دید اقتصاددانان کلیدی ترین سوال پیش روی دولت ها این است که در هر جامعه و در هر مقطعی از زمان چه مقداری از کالای عمومی (Public Goods) و با چه ترکیبی (بهداشت، آموزش، دفاع، محیط زیست و …) تولید شود. این سوال به طور ضمنی متضمن سوال دیگری هم هست: چه مقدار مالیات باید از شهروندان دریافت شود یا چقدر از درآمد های دراختیار دولت (مثلا نفت) باید برای تولید چنین کالاهایی هزینه شود؟ به عبارت دیگر آیا مردم ترجیح می دهند پنجاه هزارتومان کروبی را بگیرند و در عوض شهریه مدرسه بدهند یا ترجیح می دهند این پول را نگیرند و مدرسه مجانی بروند.
در عالم نظر و با دانستن تابع ترجیحات شهروندان در هر مقطعی می توان این مقدار بهینه را تعیین کند. هر شهروند درآمدش را صرف ترکیبی از کالاهای خصوصی (درآمد پس از مالیات) و عمومی (خدمات ناشی از مالیات) می کند و سعی می کند این ترکیب را به گونه ای تعیین کند که میزان مطلوبیتش بیشینه شود. به لحاظ ریاضی نقطه بهینه جایی است که نسبت مطلوبیت حاشیه ای و قیمت های کالاهای عمومی و خصوصی برابر شود.در نتیجه اگر دولتی ناکارآمد باشد هزینه تولید کالای عمومی بالا می رود و لذا مقدار بهینه این کالاها در سطحی پایین تر تعیین می شود و بر عکس.
با این همه در عالم عمل مشکل این است که تابع ترجیحات هر کس در ذهن خودش است و ضمنا مرتبا تغییر می کند و لذا دولت این اطلاعات را در اختیار ندارد و تازه اگر هم داشت پردازش آن بسیار پیچیده می شد. بنابراین « انتخابات» مکانیسمی است که به صورت دوره ای چنین ترجیحاتی را به دولت منتقل می کند. مردم در دوره ای ترجیح می دهند مالیات کم بدهند و در عوض خدمات دولتی کم تر دریافت کنند پس به دولت های دست راستی رای می دهند و در دوره ای دیگر به افزایش سطح این خدمات و نرخ مالیات ها رای داده و دولت های چپ را سر کار می آورند. واضح است که همین مردم متناسب با شرایط ممکن است در دوره بعدی به سیاست متفاوتی رای بدهند.
بنابراین از دید اقتصاددانان انتخابات یعنی کارآمد ترین مکانیسمی که تاکنون برای تعیین مقدار بهینه کالای عمومی در سطح کل جامعه می شناسیم. با این تعریف می توان گفت که دولت های دیکتاتوری ادعا می کنند که تابع ترجیحات مردم را به تر از خود آن ها می دانند و برای تعیین سیاست کالای عمومی نیازی به سوال کردن مجدد ندارند.
پ.ت : پارسا باز چیزی در مورد من نوشته است که شاید برایتان جالب باشد. علی الحساب بگویم که ظاهرا دوستمان کمی عصبانی است و هر چه ما سر به سرش می گذاریم و می خواهیم از در شوخی وارد شویم یا تحویلش بگیریم و بگوییم نوشته هایش را دوست داریم و از نقدهایش می آموزیم (ذره ذره نوشته قبلی ام در باب پارسا جدی بود و هیچ متلکی در آن نبود) باز خشمش بیش تر می شود. من واقعا نمی دانم به چه زبانی بگویم باباجان بی خیال من هیچ دشمنی با تو ندارم و از نوشته هایت هم عصبانی نیستم که اتفاقا داشتم روی نقدهایت فکر می کردم. فکر کنم بهتر است بگذاریم یکی دو هفته بگذرد و آب خنکی بخورد و سیزده ی به در کند تا بعد ببینیم قضیه چیست. فقط برای این که «دوست ندیده» کمی شرمنده شود و بیش از این نادانسته حرف نزند و توهمات خود را این چنین بی پروا ننویسد به تر است بداند که آن دروغ مصلحتی را از سر احتیاط و به خاطر به خطر نیفتادن موقعیت خود او گفتم نه خودم! (خودش می فهمد چه می گویم) و گرنه از نگفتن آن دروغ که گزکی به من نمی رسید که کسی از راه رسیده بود و نقدی کرده بود و من هم جوابی داده بودم. آدم موقع حرف زدن فکر هم بکند مفید است. این اولین باری است که از دستش دل خور شدم چون تهمت ناجوان مردانه ای زد.
پ.ت۲: نوشته آخر پارسا را که دیدم برخی ابعاد قضیه برایم روشن شد. شاید سوء تفاهمی بیش نبوده. راستش من فکر می کردم پارسا که به اسم ناشناس می نویسد و یک بار طی ایمیلی اسم واقعی اش را به من گفته بود دوست دارد کاملا ناشناس بماند. به همین جهت اصرار کردم که او را نمی شناسم که نکند از زاویه آشنایی محتمل ما کسانی بخواهند هویت او را حدس بزنند. این موضوع سابقه هم دارد. در پالتاک وبلاگ نویسان وقتی دیدمش و باهاش خوش و بش رفاقتی کردم جوری رفتار کرد که فهمیدم نباید در جمع عمومی آشنایی مان را ابراز کنم. ولی انگار من اشتباه برداشت کرده بودم و او چنین اصراری نداشته است. پس من عذر می خواهم. وقتی خودش این طور صلاح می داند من چه باکی دارم که بگویم پارسا هم دانشگاهی و دوست قدیمی من است که در دوره ای تحولات فکری شبیه هم داشتیم و من خیلی هم دوستش داشتم و خاطرات بسیار شیرینی ازش دارم و هفته آخری که داشت می رفت کانادا و ما منزلشان میهمان بودیم از رفتنش واقعا دلتنگ شدم. حالا هر چه قدر می خواهد به من بد و بی راه بگوید و تهمت های عجیب و غریب بزند. راستش هنوز هم نمی دانم چرا این قدر داغ کرده است. نکند از خرمگس عصبانی است؟ من که خرمگس را در معنی مثبتش به کار بردم و حتی باعث ناراحتی سهند شدم که چرا لقب محبوبش را به کس دیگری بخشیده ام. از خوانندگان عذر می خواهم ولی هنوز هم پارسا را این قدر دوست دارم که به هر وسیله ای اسباب کدورت را بزدایم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید