دوستی که اگر اشتباه نکنم از دانشگاه تهران فوق لیسانس اقتصاد دارد (اسم نمی برم چون دوست ندارم اختلاف علمی با رابطه شخصی خلط شود) پستی در نقد پست طول عمر من نوشته و مدعی شده که در واقع نتیجه ای که دو مقاله (مقاله اول و مقاله دوم) گرفته اند یک سان است چون هر دو مقاله می گویند “میانگین طول عمر برندگان نوبل بیش از بازندگان آن است”. بعد هم اضافه کرده که “در صورتی که این گزاره انتخاب شود، دعوای این دو گروه به آسانی قابل رفع است. در اصطلاح خودمان: چه «رجب علی»، چه «علی رجب». از این دست مسائل در الگوهای ذهنی مبتنی بر ریاضیات بیشتر است و به نوعی بازی با الفاظ است! ”
من اول برایش توضیحی نوشتم و توضیح دادم که فرق دو مقاله چیست. گفتم که اولی نتیجه گرفته بود که مسابقات شهرت باعث “افزایش طول عمر برندگان می شود” حال آن که مقاله دومی این نتیجه را رد کرده و نشان داده که این مسابقات باعث “کاهش طول عمر بازندگان می شود” (و در واقع هر دو سر این گزاره ای که دوستمان فکر می کند کشف کرده است مشترکند). دوستم جواب داد که “من هم دقیقاَ همین نکته رو گفتم. گفتم نتایج قدیم و جدید هر دوتا یکی هستند”
من مانده بودم (و هنوز هم درمانده ام) که چه طور می توان این تفاوت را برای یک نفر که منکر آن است توضیح داد و برایش بیان کرد که اگر فاصله دو متغیر در دوره زمانی افزایش یافته باشد دو تفسیر ممکن از آن (افزایش یکی یا کاهش دیگری) تفاوت عظیمی با هم دارد. راستش نتوانستم راهی برای بیان موضوع پیدا کنم و فقط به این نکته اکتفا کردم که آدم اگر از قیاس “رجب علی” و “علی رجب” برای بررسی تفاوت نتایج دو مقاله اقتصادسنجی استفاده کند حتما به چنین نتایجی هم می رسد.
دوست خوبم باز جواب داد که “مشکل (اقتصاد) سنجی همین است. اگر نتایج سنجی درست است، پس چرا نتایج مختلف گرفته اند؟” این جمله را که شنیدم دیگر به لحاظ عصبی فرو ریختم و مدتی گیج بودم. خودم را که جمع و جور کردم با زبان تندی ازش پرسیدم که آیا در عمرش یک مقاله علمی چاپ شده در یک ژورنال خوانده است؟ و آیا حسی از متدولوژی “علم” و رفتار جامعه علمی و فرآیند نوشتن مقاله و الخ دارد؟
دل و دماغ ندارم تا بدیهیات را برایش به تفصیل تکرار کنم و بگویم که هر رشته علمی (از روان شناسی گرفته تا فیزیک حالت جامد) همین طوری کار می کند. یکی فرضیه ای و شواهدی برای فرضیه اش می آورد و دیگری ردش می کند و چیز به تری جای گزین می کند و آن دیگری قبلی را رد می کند و علم جلو می رود (رفقای فلسفه علم لطفا موقتا گیر کوهنی و لاکاتوشی و فیرآبندی ندهید که اوضاع خراب تر از این حرف ها است). خود متدولوژی هم هی به تر و به تر می شود و خطاهای قبلی کشف می شود. کسی هم معمولا مدعی نمی شود که اگر مثلا متدولوژی علم اپیدمیولوژی یا جامعه شناسی “درست” است پس چرا هر چند سال یک بار نتایج متفاوتی راجع به یک موضوع مشخص بیان می شود و چرا مثلا مقاله های سال ۲۰۰۰ به بعد دلایل متفاوتی برای ریسک فاکتور سکته قلبی بیان می کنند؟
بدبختی این است که آدم فردا باید در ایران با این رفقا سر و کله بزند. تصورش را می کنم که نشسته ای و زور زده ای و داده جمع کرده ای و مدل ساخته ای و مدلت خوب جواب نداده و دوباره ساخته ای و تست های مختلف اجرا کرده ای و به نظرت به یک نتیجه کوچک جدید رسیده ای. آن وقت آن را در یک سمینار علمی اقتصاد در ایران ارائه می کنی و منتظر نقدهای مخرب هستی (من هم مثل مراد فرهادپور از این عبارت مهوع “نقد سازنده” متنفرم) و یکی از همین رفقا پا می شود و می گوید “این که شما گفتی که چیز خاصی نداشت. چه رجب علی چه علی رجب”. راستش من در چنین موقعیتی نمی توانم جوابی بدهم و فقط باید نگاه کنم. احتمالا هم آن دوستمان با این جواب بومی و ایرانی اش خیلی از من نوعی محبوب و پذیرفتنی تر خواهد بود.
گاهی به نظرم می رسد روش دکتر مشایخی و سیلی های علمی که هر کداممان چند بار ازش خورده ایم برای اصلاح این وضع جامعه علمی ما خیلی مفید خواهد بود. بارهای بارهای بار دیده ایم که جوانکی پا شده و با استدلالی شبیه دانش آموزان دبیرستانی که نظریه های انشتین را رد می کنند یک مقاله مهم در یک حوزه علمی را رد کرده است. جواب استاندارد دکتر (که معمولا با خشونت مناسبی که باعث می شود آدم تا عمر دارد جوابش را فراموش نکند هم راه است) این بود که “ببین پسرجان نویسنده این مقاله از یک دانشگاه خیلی خوب دکترا دارد و سی سال هم هست که به صورت متمرکز دارد روی این موضوع کار می کند (و من اضافه کنم که احتمالا این مقاله را در سی کنفرانس که در آن سیصد تا آدم باهوش و مطلع از موضوع نشسته اند ارائه کرده و کامنت گرفته است) و احتمالا هوش و سوادش هم از تو کم تر نیست. اگر این اشکال به قول تو بدیهی در این مقاله وجود داشت این احتمال را بده که ماجرا خیلی زودتر از این ها کشف شده بود و بعد بیا با این قاطعیت صحبت کن. برو و دنبال اشکالات عمیق تری بگرد.”
الان دیگر اعصاب ندارم. می خواهم بروم و مرگ فروشنده آرتور میلر را تماشا کنم. وقتی برگشتم امیدوارم حوصله کنم و چیزی راجع به لزوم داشتن “سپر غم” در ایران که خیلی وقت ها توصیه اش را به بقیه کرده ام بنویسم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید