یونان و ایتالیا دولتهای فنسالارانه (تکنوکراتیک) تشکیل دادهاند. در ایتالیا ماریو مونتی، اقتصاددان برجسته و رییس سابق دانشگاه بوکونی(۱) رییس دولت شده است. در کارنامه او فعالیتهای متعددی از جمله ریاست بروگل و SUERF به چشم میخورد که برای اهالی اقتصاد اسمهای آشنا و باپرستیژی هستند. وزرای او هم از میان متخصصان حوزههای مختلف و همهگی بدون وابستگی حزبی انتخاب شدهاند. نخست وزیر یونان هم استاد دانشگاه و از مقامات سابق بانک مرکزی یونان و اروپا است. احتمالن انتخاب این دولتها بخشی از تضمینهایی است که کشورها باید برای دریافت بستههای حمایتی از نهادهای مالی بینالمللی بدهند.
در نگاه نمادین پیشینه تحصیلی این دو رییس دولت جدید (اقتصاد ییل و اقتصاد امآیتی) هم چندان با فضای عمومی سیاستمداران اروپایی همگون نیست. هر چند در اروپا خیلی از سیاستمداران لقب “دکتر” را یدک میکشند ولی این دکترها معمولن فارغالتحصیلان دانشگاههای محلیتر هستند. لذا از دید من حضور آدمهایی با این نوع پیشینههای تحصیلی نشانهای از حضور “غیرخودیها” در فضای سیاسی است. نباید فراموش کرد که سیاست در بخشهای زیادی از اروپا به یک معنی “مردمیتر” از آمریکا است و این واقعیت که سیاستمدار از پیشینه نخبهای میآید و لذا با متوسط جامعه فرق دارد ممکن است به زیان او تمام شود. لذا این نوع نخبهها معمولن برای مشاغل پشتپرده مناسبتر هستند تا رهبری روی صحنه.
صحبت از دولت تکنوکرات میکنیم ولی سوال این است که دولت تکنوکراتیک چیست؟ جاشوا تاکر در مصاحبهای که با الجزیره انگلیسی داشته است به این سوال پاسخ میدهد: دولتی که از “متخصصان” و نه “سیاستمداران حرفهای” تشکیل میشود. این به معنی نیست که تکنوکراتها پستهای حاکمیتی ندارند ولی برخلاف سیاستمدارانی که معمولن سمتهایشان را از راه انتخابات و فعالیت حزبی به دست میآورند، تکنوکراتها بیشتر در مشاغل سیاسی انتصابی و تا حدی تخصصیتر فعال هستند.
به طور سنتی فهمی که از حاکمیت تکنوکراتها هست چیزی در مقابل نظامهای دموکراتیک است. تصویری معمول این است که تکنوکراتها در پی دیکتاتوری علم و فن هستند در حالیکه دموکراسیها باید بر مبنای “خواسته مردم” شکل بگیرد. اکثر ادبیات موجود هم تکنوکراسی را به صورت کلیتی از یک نظام سیاسی تصویر میکند که در تضاد با کلیت نظام دموکراتیک قرار دارد. ادعای من این است که در دل نظام دموکراتیک هم میتوان تصمیم به برقراری موقت حاکمیت فنسالار گرفت بیآنکه لزومن کلیت نظام سیاسی تحت تاثیر قرار گیرد.
اتفاقات اروپا به عنوان یک مثال عینی نشان میدهد که چرا حتی جهان دموکراتیک هم گاهی به دولتهای فنسالار نیاز دارد. در واقعیت، نظامهای دموکراتیک واقعن موجود عملن تبدیل به رقابت بین احزاب و سیاستمداران حرفهای میشوند که برای انتخاب شدن نیازمند جلب نظر حزب و رایدهندگان و تامین منابع مالی و الخ هستند. در شرایط بحران که اقتصاد نیازمند به جراحیهای با درد و خونریزی دارد (مثلن در مورد یونان و ایتالیا که کاهش سطح بدهیهای موجود نیازمند کاهش بخشهایی از بودجه و افزایش مالیاتها در برخی بخشها است) سیاستمداران حرفهای دائمن باید نگران عواقب تصمیمات خود برای آینده حرفهایشان باشند. در مقابل تکنوکراتهایی که به سیاست علاقه زیادی ندارند و ترجیح میدهند زودتر به کارراهه حرفهای خود برگردند چنین محاسباتی را در ذهن نخواهند داشت. ادبیات اصلاحات اقتصادی هم به ما میگوید که یک پیششرط مهم موفقیت این نوع اصلاحات گردهمآوردن یک تیم متخصص، اعطای اختیارات قابل توجه به آنها و محافظت از آنان در مقابل فشارها و بدهبستانهای سیاسی است.
تعبیر من این است که فنسالاران “نه به این دلیل که خیلی میدانند که چه باید کرد” به این سمتها منصوب میشوند (اتفاقن راهحلهای زمان بحران گاهی برای همه روشن است) بلکه به این دلیل به قدرت میرسند چون که حاضرند راهحل مورد قبولی را که بقیه نسبت به اجرای آن بیتمایل هستند پیاده کنند. در واقع با این نگاه دوگانه سیاستمدار/فنسالار از چالش تخصص و دانش به چالش انگیزهها تحول پیدا میکند. به عبارت دیگر فنسالار داستان ما کمتر در معرض مساله عاملیت (Agency Problems) در زمان اجرای اصلاحات اقتصادی است (۲). به همین دلیل هم دامنه افراد بالقوه برای قبول چنین مسوولیتها از فنسالاران فراتر میرود. سیاستمداران وجیه المله که بیرون مینشینند و در شرایط بحرانی وارد شده و بعد از بحران از قدرت خارج میشوند شاید نمونههای دیگری از کسانی باشند که چنین نقشی را ایفا میکنند. (۳).
یک تفاوت اساسی بین دولت تکنوکرات و دولت سیاستمدار را البته نباید از یاد برد. سیاستمدار معمولن با دستور کار (Agenda) مشخص وارد شده و نقش رهبری برای جا انداختن دستورکار را ایفا میکند و لذا نقش کارآفرینانهای در عرصه سیاست دارد. در مقابل دولت تکنوکرات معمولن با صورت مساله مشخصی که جنبه پروژه دارد وارد عرصه میشود و لذا قابلیت تعیین دستور (Agenda Setting) را ندارد. این محدودیتها نگرانی از گسترش حاکمیت علم بر عرصههای مختلف را کاهش میدهد چون بعد از پایان پروژه بحران کار فنسالار هم تمام شده و بازی دوباره به عرصه رقابت دموکراتیک بر میگردد.
این شروع داستان است. تاریخ به ما میگوید که تکنوکراتهای که برای حل بحرانها فرا خوانده شدهاند گاهی موفق و گاهی ناموفق بودهاند. یک بخش مهم سیاست در جوامع دموکراتیک، راضی نگه داشتن عامه مردم و گروههای ذینفع (در اروپا نمایندگان بخشهایی مثل کشاورزی، صنایع انرژیبر قدیمی، محیطزیستیها، بازنشستهها، کارمندان بخش عمومی، …) است و این نیازمند مهارتهایی و تدابیری بسیار فراتر از صرف طراحی سیاستهای درست است. این اتفاقن جایی است که فنسالاران در آن ضعف دارند و میتواند باعث شکست کل برنامه شود.
پانوشتها:
۱) بوکونی یکی از معدود دانشگاههای خصوصی دانشگاه ایتالیا و به لحاظ شهریه و پرستیژ چیزی مثل هاروارد این کشور است. دورههای کارشناسیاش بسیار معروف (و گران) است و تقریبن بهترین هیات علمی اقتصاد و فاینانس را در ایتالیا دارد. اکثریت اقتصاددانهای برجسته و جوان ایتالیایی که من میشناسم زمانی در این دانشگاه درس خواندهاند.
۲) البته میشود از آن طرف هم استدلال کرد که به دلیل اینکه فنسالاران آینده شغلی خود را در عرصه سیاست تعریف نمیکنند ممکن است انگیزه آنها برای موفقیت اصلاحات کمتر از سیاستمدارانی باشد که آینده خود را در گرو موفقیت این اصلاحات میبینند.
۳) احتمالن احمد قوام را بتوان یکی از سیاستمداران علاقهمند به ایفای چنین نقشهایی در تاریخ ایران تلقی کرد.
پ.ن: ممنون از کامنتهای دوستان. به نظرم رسید که خوانندگان عملن بحثهای هم را تکمیل میکنند و نیازی به پاسخ از طرف من نیست.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید