یادم هست بچه که بودم قرار بود برایم رایانه بخرند. بعد از چند ماهی بحث و راه رفتن روی اعصاب خانواده قضیه به این جا ختم شد که در عمل اگر امروز رایانه می خواستم کمودور ۶۴ نصیبم می شود و اگر مثلا یک ماه دیگر صبر می کردم ممکن بود آمیگاه ۵۰۰ گیرم بیاید. خب آمیگا خیلی بهتر از کمودور بود ولی بنده عملا راهی را رفتم که به کمودور ختم شد. تا این جا اشکالی ندارد بلاخره “ترجیح عقلانی!” من این بود که گزینه الف را به گزینه ب ترجیح بدهم چون گزینه ب در زمان دیرتری رخ می داد. حالا فرض کنید به همان من صورت مساله دیگری می دانند و می گفتند تا یک سال از رایانه خبری نیست ولی اگر ۱۲ ماه صبر کنی کمودور گیرت می آید و اگر ۱۳ ماه صبر کنی آمیگا. احتمالا همان من این بار آمیگا را ترجیح می داد. یعنی آن “تنزیل زمانی یک ماه” این جا به اندازه قبل قوی نبود وگرنه من باید به همان انتخاب قبلی وفادار می ماندم.
تئوری های قدیمی تر مطلوبیت معمولا “نرخ ثابتی” برای تنزیل مصرف آینده در نظر می گیرند و فرض می کنند که کاهش مطلوبیت ناشی از تاخیر مصرف در یک دوره زمانی مقدار مشخصی است مستقل از این که این تاخیر کی رخ دهد. آزمایش های متعددی نتایجی خلاف این فرض را نشان می دهد که برای همه ما مرتبا رخ می دهد. مثال آمریکایی قضیه این است که آیا شما یک ماساژ ۱۰ دقیقه ای را یک دقیقه بعد ترجیح می دهید یا یک ماساژ ۱۵ دقیقه ای را یک ساعت بعد؟ خیلی ها گزینه اول را انتخاب می کنند چون ماساژ طولانی تر دیرتر رخ می دهد ولی همین آدم ها بین دو گزینه ماساژ ۱۰ دقیقه ای یک هفته دیگر و ماساژ ۱۵ دقیقه ای یک هفته و یک ساعت دیگر گزینه دوم را انتخاب می کنند. اگر من ۵ دقیقه ماساژ کم تر را به دریافت ماساژ در زمان زودتر (یک ساعت) ترجیح بدهم باید همین ترجیح را هم برای هفته آینده حفظ کنم ولی معمولا نمی کنم.
چند بار شده رفته اید فروشگاه سر راهتان (می خواهم هزینه رفت و آمد به فروشگاه را حذف کنم) و کالای الف را که نیاز خیلی فوری هم بهش ندارید خواسته اید و فروشنده گفته که کالای ب را دارد (یا مثلا کالای الفی که دارد اندکی خرابی دارد) و کالای الف را فردا صبح می تواند بیاورد. با این که شما الف را کاملا به ب ترجیح می دهید ولی مصرف فوری ب را به الف ترجیح داده و همان ب را می خرید. حالا آن که وقتی که داخل فروشگاه نیستید و روز پنجشنبه دارید برای خرید برنامه ریزی می کنید بدانید که روز شنبه کالای ب و روز یکشنبه کالای الف موجود خواهد بود احتمال دارد که الف را انتخاب کنید.
در انتخاب شغل (یا همسر / پارتنر) فردی که مدت ها بی کار / مجرد بوده به یک گزینه می رسد. از طرف دیگری می داند که اگر مثلا زمان بیشتری صبر کند احتمالا گزینه بهتری گیرش می آید ولی تمایل به رفتن سر کار یا (…) به این سمت سوق می دهد که اولین گزینه اش را انتخاب کند. باز اگر مثلا در ابتدای دانشگاه بود و بهش می گفتند بعد از چهارسال این شغل گیرت می اید و بعد از ۴٫۵ سال این یکی که دومی خیلی بهتر از اولی است احتمالا دومی را انتخاب می کرد.
ماجرا تتزیل هذلولی (Hyperbolic Discounting) نامیده می شود و خلاصه آن این است که برخی آدم ها (در واقع خیلی از ما) به لحاظ روانی یک جور نزدیک بینی یا بی تحملی دارند و وقتی باید برای فاصله زمانی نزدیک بین دو گزینه تصمیم بگیرند وزن خیلی زیادی به کاهش مطلوبیت ناشی از تاخیر در مصرف می دهند. وقتی افق زمانی تصمیم دور است این وزن به شدت کم تر می شود. اگر این واقعیت را بدانیم می فهمیم که بسیاری از تصمیمات ما برای انباشت سرمایه انسانی، خرید بیمه بازنشستگی، خرید خانه، حفظ محیط زیست و ارتکاب انواع جرم ها می تواند متفاوت از حالتی باشد که از بیرون به قضیه نگاه کنیم یا تصمیم را با فاصله زمانی بگیریم. من اگر از بیرون نگاه کنم ممکن است مقدار قابل توجهی پول برای بازنشستگی ام ذخیره کنم ولی وقتی داخل ماجرا هستم تصمیمم چیز دیگری می شود.
کل بحث به لحاظ روان شناختی و حتی فلسفی برای من خیلی جالب است و البته حل نشده. در واقع برای من هنوز روشن نیست که آن دو “خودی” که یکی نزدیک بین است و دیگری “عاقل” کدام یک خود واقعی من است که مطلوبیتم را باید بر اساس خواسته های او بنا کنم. به این خاطر من از اصطلاحا رفتار “غیربهینه” که برخی برای توصیف این وضعیت استفاده می کنند مطمئن نیستم. برای یک مرور انتقادی از ماجرا این مقاله رابن اشتاین را ببینید.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید