آن موقع که من ایران درس میخواندم درس کلان که میگرفتیم همان چارچوب IS-LM بود و یکی دو جلسه آخر در مورد پایههای خرد اقتصاد کلان صحبت میشد که به نظر ما بیشتر جنبه یک چیز فانتزی و جدید و جالب بود. (بگذریم که من تقریبا هیچ آن تیپ اقتصاد کلان IS-LM ای را نفهمیدم و ملکه ذهنم نشد چون نمیتوانستم شهود خرد روی مبانی آن داشته باشم.).
فکر میکنم شیوه آموزش تغییر کرده و الان دیگر بیشتر دانشگاهها اقتصاد کلان را با رویکرد RBC و نئوکینزی و نظایر آن درست میدهند. با این همه به نظرم میرسد ذهنیت خیلی از سیاستگزاران نسل قبل همچنان در آن چارچوب کلان بدون پایههای خرد است. باور من این است که وقتی چارچوب خرد را در زمان تحلیل مورد استفاده قرار نمیدهیم نقد معروف لوکاس صادق خواهد بود.
به زبان ساده و غیراقتصادی لوکاس میگفت جامعه در پاسخ به محرکها و تغییرات مثل یک موجود مکانیکی (با اجزای ثابت) عمل نمیکند بلکه مثل سیستمی است که وقتی شرایط٬ انتظارات یا سیاستها عوض شود تکتک اجزای آن هم شکل و رفتار خود را عوض میکنند. لذا شاکله کلی سیستم هم متناسب با تغییرات این اجزاء تغییرمیکند و نمیتوان قاعده قبلی را برای تحلیل به کار برد. به عبارت دیگر تابع تبدیل سیستم خودش در پاسخ به محرکها تغییر میکند و باید این تغییر تابع تبدیل را (که از روی قاعده رفتاری عناصر خرد قابل استخراج است) در تحلیل وارد کرد.
من وقتی به مسایل اقتصاد ایران فکر میکنم ارزش این رویکرد خرد محور را بیشتر و بیشتر میفهمم. این رویکرد چارچوب خیلی بهتری برای فهم رفتارهای بهینه عاملها در سطح بنگاه و خانوار فراهم میکند و باعث میشود برخی جزییات مهم در تحلیلهای کلان گم نشود.
اصولا نقطه قوت اقتصاد کلان جدید این است که قادر است انتظارات آتی و دینامیک رفتارها را در تحلیل وارد کند. این چیزی
مردم وقتی انتظاراتشان عوض میشود پورتفولیوی داراییهایشان را تغییر میدهند٬ رفتارشان در بازار کار عوض میشود
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید