با این که فاینانس می خوانم ولی به طرز عجیبی نسبت به برخی مشاغل مرتبط با رشته خصوصا آن مشاغلی که از دید مردم مشاغل تیپیک این رشته هستند بی علاقه ام و یا حتی می شود که گفت تا حدی بی زار ام. نمونه اش کار در حوزه فارکس (Forex) است که من نه چیزی راجع بهش می دانم و نه دوست دارم بدانم و نه از بودن در فضای و درگیر شدن در مباحث آن آن لذت می برم. البته این یک حس کاملا شخصی است و هیچ حکم اخلاقی / علمی راجع به این نوع فعالیت ها صادر نمی کنم و فقط ترجیح شخصی خودم را بیان می کنم. نمی دانم دلیل این بی علاقه بودنم چیست. شاید مد روز بودن این چیزها و بی زاری ام از هر چیزی که مد روز است یا شاید ابزاری بودن بیش از حد آن ها و فقدان پایه نظری و شاید هم چیزی عمیق تر.
یک چیزی که حس می کنم این است که در این نوع فعالیت ها – مثلا فارکس یا تجارت آپشن و امثال آن – مشارکت چندان مثبتی در رفاه جامعه نمی بینم و به نظرم می رسد که تمام آن صرفا دنبال کردن یک نفع شخصی مطلق در یک “بازی جمع صفر” است (دقیقا همین حس را سال ها پیش نسبت به تدریس کنکور خصوصا برای آدم های پول دار داشتم و با این که به خاطر موقعیت خودم در کنکور می توانستم خیلی راحت پول زیادی در بیاورم یک ثانیه هم وقتم را صرف این کار نکردم. در تدریس کنکور حس می کردم که این کار هیچ چیزی به مهارت طرف اضافه نمی کند و فقط موقعیت او را در یک مسابقه جمع صفر نسبت به بقیه به تر می کند). تا جایی که من می فهمم کسب درآمد در این بازارها معمولا از محل اشتباهات دیگران در تخمین قیمت درست دارایی ها صورت می گیرد (البته این که قیمت “درست” یک دارایی چیست البته جای بحث نظری فراوان دارد). در اکثر اوقات یک نفر یا یک جمع باید جایی اشتباه کند تا من نوعی پول دار شوم و این اصلا برایم دل چسب نیست. البته می دانم که این همه قضیه نیست و بحث های گسترده ای راجع به نقش مثبت سوداگران در تصحیح قیمت ها و فراهم کردن نقدینگی برای بازار وجود دارد با این همه آن حس یاس فلسفی ناشی از اتلاف عمر در این کار برای من بر این بخش مثبت قضیه غلبه می کند. (شبیه به این حس را تا حدی نسبت به مشاوره بازاریابی هم دارم).
این احساس من و این دوری من از فکر کردن نسبت به این نوع فعالیت ها در واقع کمی خنده دار است چون مردم انتظار دارند که به عنوان یک دانش جوی فاینانس چیزهای زیادی راجع به این چیزها بدانم و مثلا بتوانم راه نمایی شان کنم که آیا طلا بخرند یا دلار بفروشند و از این جور قصه ها و غافلند که دانش و فهم من در این مباحث نزدیک به صفر است. از زاویه دیگر منتقدین می توانند به سادگی تضاد درونی عقاید اجتماعی کسی که همیشه مخالف مکانیسم های اجتماعی محدودکننده پیگیری مطلق نفع شخصی و مدافع سرسخت این مکانیسم ها است با سبک زندگی شخصی خود او را در این داستان می توانند ببینند.
البته خوش بختانه همه حوزه اقتصاد و فاینانس محدود به این نوع بحث ها نیست و چیزهای دیگری هست که می توانم با علاقه فراوان آن ها را دنبال کنم هر چند که منافع مالی آن ها خیلی کم تر از موارد اول است. آن چیزهایی که جذبم می کند جایی است که حس می کنم مشارکت مثبتی در توسعه ابزارها و بازارها دارم مثلا در زمینه کمک به یک صندوق بازنشستگی برای پیاده سازی روش به تری برای انتخاب زمینه سرمایه گذاری یا توسعه ابزارهای مالی برای تامین مالی مسکن ارزان قیمت و یا در استفاده به تر یک کشور از مشتقات مالی در بازار بین المللی نفت و یا طراحی مکانیسم های به تر برای اداره صندوق های سرمایه گذاری خطرپذیر و موارد نظیر آن. در این فعالیت ها آدم احساس می کند که چیزی را به وضع موجود اضافه کرده و به زبان اقتصاد مالی به کامل شدن بازار (Market Completeness) کمک کرده است.
امیدوارم این نوشته نوعی عذرخواهی برای پاسخ ندادن به ایمیل ها و کامنت های دوستانی که از من در مورد موفقیت در بازار فارکس و تحلیل تکنیکال و نظایر آن راهنمایی می خواهند و پاسخی دریافت نمی کنند هم باشد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید