• تعطیلی زنان نمادی از پایان نوسازی

    به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد… (حافظ)

    آخرین بازمانده نسل مطبوعاتی که در سال های آخر وزارت ارشاد خاتمی و اوایل دولت هاشمی سر برآورده بودند تا نویدگر وزش “بادهای غربی” در این سرزمین باشند تمام شد. دوران مقالات تامل برانگیز جهانگیر صالح خو (سعید حجاریان) در کیان و یادداشت های خیال برانگیز و مستعار مسعود بهنود در پیام امروز و سرمقاله های آدینه و داستان های دنیای سخن و میزگردهای ایران فردا. آن هایی که من به خاطر دارم و تعطیلی رسمی و غیررسمی تک تک شان را به وضوح به یاد می آورم: آدینه، گردون، تکاپو، دنیای سخن، کیان، جامعه سالم، پیام امروز، نگاه نو، ایران فردا و دست آخر زنان. به زبان ضیاء موحد “هر نهالی که صبح کاشتیم غروبش از ریشه برکند”.

    من ترجیح می دهم تعطیلی زنان را نمادین تفسیر کنم. از دید من زنان هم بسته شد تا نشانه ای به نشانه های “پایان” آن دوره ۱۶ ساله شور و امید به تغییر -با همه افت و خیزهایش – اضافه شود. دوره ای که مشخصه محوری اش – آشکار و نهان – در همه سال ها “نوسازی” بود. طنز تلخ ماجرا این که پایان این دوره را مردم همین سرزمین با دست های خودشان رقم زدند. ما نسل امیدهای اول دهه هفتاد – نسلی که زندگی و زمانه اش در عرض چند سال دگرگون شده بود- در خیال هایمان شهردار وقت تهران را رییس جمهور بعدی می دیدیم که قرار است فرآیند نوسازی را در این کشور به سرانجام برساند. همین ما ناگهان دو سال قبل با شب تلخی رو به رو شدیم که در آن مردمی که به پاداش کارهای شهرداری که شهرشان را نو کرده بود او را دزد خوانده بودند جانشینش را که با تمام قدرت کمر به تخریب نمادهای نوسازی – از بوروکراسی گرفته تا فرهنگ – در شهرداری بسته بود به ریاست رساندند.

    خیلی از ما همان شب فهمیدیم که کار تمام است و روزگاری دیگر سر برآورده است. دورانی که نه به فلسفه ارج می نهد و نه به ادبیات و سینما و نه به علم اقتصاد کاری دارد و نه مجله زنان را برمی تابد. هر کدام از ما به اقتضای کارمان فهمیدیم که دوره مان برای مدتی تمام شده است و باید به کار دیگری مشغول شد. عصر عصر دیگری است و برای ما نوبت کناره نشینی و تماشا. حال سوال این است که تکلیف در این عصر کناره نشینی چیست؟ من باور دارم که از هر امر دیگری گذشته همه یک کار مهم مشترک داریم و آن تزریق انگیزه و زندگی و امید و شور و حال به خودمان و به همه آن هایی است که باید این عصر را به سر برسانند. من بر خلاف خیلی از دوستان از نوشتن صرف در وصف سیاهی ها بدم می آید آن هم وقتی که خودش به اندازه کافی آشکار است. به نظرم به ترین کار این است که در میانه تلخی ها از شیرینی های کمی که می شود به کام گرفت بنویسیم – از خلاقیت ادبی، از عقلانیت و از عشق – به این امید که بدانیم و یادمان باشد که همه آن چه هست اینی نیست که در اطراف می گذرد. بنویسیم و بگذاریم نوشته ها حداقل مسکنی باشند که گذران دوران را آسان می کنند. آن کس که تاریخ خوانده می داند که هیجان ساکنان این سرزمین – و چه بسا همه سرزمین ها – همیشه عمر کوتاه دارد. باز چند سال دیگر مردم خسته از روزگار خاکستری طلب رنگ دیگری خواهند کرد. کاش برخی هم این را می دانستند و به خود می گفتند که “گره به باد مزن گرچه بر مراد وزد”

    مدت ها بود که می خواستم به این مطلبی که چند وقت پیش در مجله زنان نوشته بودم لینک بدهم و فراموشم می شد. الان ظاهرا وقتش شده است. چیزی مثل رسیدن نامه سرباز به خانواده اش بعد از آمدن جنازه اش. وقتی خبر تعطیلی مجله را شنیدم مریم در ذهنم آمد که با چه ذوقی روزهای متعدد روی مقاله ای با عنوان “زبان و جنسیت” کار کرده بود و قرار بود مقاله اش همین شماره چاپ شود …

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها