چرا دست مزد کارگران کشورهای صنعتی و کشورهای توسعه نیافته با وجود کار یک سان این قدر با هم متفاوت است؟
اول از همه باید این را روشن کنیم که وقتی از تفاوت دست مزد صحبت می کنیم منظورمان تفاوت دست مزد واقعی یعنی دست مزد نرمال شده بر اساس هزینه های زندگی است. به عبارت دیگر گران بودن قیمت ها در یک کشور یا شهر (که البته موضوع دقیقی نیست و بعدا در موردش توضیح می دهم) توضیحی برای مساله ما نیست چرا که حتی پس از کسر این هزینه ها باز دست مزد یک کارگر اروپایی حدود پنج برابر یک کارگر ایرانی است. این تفاوت از کجا می آید؟
متناسب با فهم ما از مکانیسم های اقتصادی داستان های متفاوتی برای توضیح این تفاوت می توان روایت کرد. من روایت خودم را ارائه می کنم که البته مثل هر داستان دیگری مجبورم ساده سازی هایی در آن انجام بدهم. خوش حال می شوم دوستان منتقد روایت های دیگر را ارائه کنند.
فرض کنید دو روستا داریم با مجوعه ای از نیروی کار و مقداری زمین. فرض می کنیم کیفیت زمین (مواهب اولیه خدادادی) در دو روستا برابر است و زمین های هر روستا توسط یک مالک اداره می شود. سوال اول این خواهد بود که تعداد و مزد کارگرانی که روی زمین کار می کنند چطور تعیین می شود؟
ما می دانیم که هر کارگری که روی زمین کار می کند مقداری به محصول تولیدی اضافه می کند. در عین حال می دانیم که با یک زمین ثابت ارزش افزوده یک نفر کارگر اضافی با افزوده شدن به تعداد کارگران کم می شود. یعنی من اگر فقط یک نفر کارگر روی زمینم داشته باشم و یک نفر دیگر اضافه کنم، این یک نفر اضافی مقدار زیادی به تولید من می افزاید. در مقابل اگر صد نفر کارگر داشته باشم و نفر صد و یکم را استخدام کنم آن قدر به تولید من اضافه نخواهد شد. این ها شروط آشنای تابع تولید هستند که با مشتق اول مثبت و مشتق دوم منفی بیان می شود. به همین ترتیب اگر ادامه دهم پس از یک نقطه مشخص کارگر اضافی عملا بازده خاصی برای من نخواهد داشت. از یک زاویه دیگر هر قدر که کارگر بیش تری استخدام می کنم از تعداد کارگران باقی مانده در روستا کم می شود و لذا کارگر موجودی کم یاب تر و به نسبت گران تر می شود پس باید سطح دستمزد ها را به تدریج افزایش دهم. مالک زمین چند نفر استخدام می کند؟ آن قدر که بازده آخرین نفر استخدامی (که می دانیم در حال کاهش است) از حقوقی که باید به او بدهد بیشتر باشد. اگر تعداد کارگر کم تر از این رقم باشد او می تواند به تعداد کارگران افزوده و محصولش را اضافه کند. اگر تعداد کارگران بیش از این حد باشد کارگران اضافی کم تر از حقوقی که می گیرند تولید می کنند پس استخدام آن ها موجب زیان می شود. ظاهرا روشن است که «حقوق کارگران نمی تواند بیشتر از بازده متوسط آن ها باشد» چرا که باعث ضرر برای شرکت می شود یا به عبارت دیگر سودی وجود ندارد که این حقوق بیشتر از بازده متوسط پرداخت شود.
حال فرض کنید دو روستای داستان ما سطح متفاوتی از سرمایه را روی زمینشان استفاده می کنند. اولی با سرمایه کم و با تجهیزات ساده مثل بیل و داس و روش سنتی کشاورزی کار می کند. دومی حجم زیادی سرمایه گذاری کرده و از بذرهای به تر، آب یاری به تر و تجهیزات کشاورزی مدرن تر استفاده می کند. واضح است که بازده متوسط یک کارگر در این روستا خیلی بیشتر از روستای اول است. یعنی به ازای تعداد کارگران ثابت این زمین محصول خیلی بیشتری تولید می کند. در فرآیند چانه زنی بین مالک و کارگران حقوق کارگران این زمین می تواند خیلی بالاتر از زمین بغلی بوده و مالک هم چنان سود کند. ضمن این که داستان به این جا هم ختم نمی شود. چون این روستا محصول بیش تری تولید می کند درآمد بیش تری به این روستا سرازیر می شود. پس صاحبان زمین در این روستا پول بیش تری برای خرج کردن خواهند داشت و لذا تقاضا برای آرایش گر و قهوه خانه و تعمیرکار و بنا و معلم و دکتر بالا می رود و کارگران جدیدی در این شغل ها مشغول به کار خواهند شد. (می دانید که بر خلاف تصور موجود سهم بخش خدمات در اقتصادهای توسعه یافته خیلی بالا است)
حالا مثال روستا را به یک کشور تعمیم بدهید. جمعیت ایران و آلمان تقریبا برابر است. با این وجود به علت انباشت سرمایه خیلی بیش تر در آلمان کل تولید این کشور تقریبا ۱۵ برابر ایران است. به علت نسبت پایین تر سرمایه به نیروی کار در ایران بازده و در نتیجه دست مزد کارگر ایرانی هم پایین تر از کارگر آلمانی است. دقت کنید که بازده کارگر در این جا خیلی ربطی به خود او ندارد و به سطح انباشت سرمایه (یا دقیق تر نسبت سرمایه به نیروی کار) مربوط است که به ساختار اقتصاد مربوط می شود.
مساله را از زاویه دیگری هم ببینیم و نقش خود کارگر را هم وارد کنیم. فرض کنید دو کارگر مختلف داریم که اولی به علت ماهرتر بودن و پرکارتر بودن و منظم تر بودن به ازای ساعت مشخصی سه برابر نفر دوم تولید می کند. در این صورت مالک زمین تمایل خواهد داشت که به او حقوق دو برابر بدهد و در مقابل از بهره وری بالاتر او برخوردار باشد. کارگر آلمانی چون ماهرتر از کارگر ایرانی است به ازای ساعت کار مشخصی تولید بیشتری می کند و دست مزد بالاتری هم می گیرد. باز دقت کنید که مهارتی که کارگر آلمانی کسب کرده هم تماما مربوط به خود او نیست بلکه به سیستم تربیتی خانوادگی و کیفیت نظام آموزشی و تجارب کاری قبلی او و الخ نیز بر می گردد که خود البته تابعی از میزان درآمد کشور است.
جمع بندی کنم. احتمالا این جمله درست و عمیق را شنیده اید که بازده هر کسی سرکارش به اندازه حقوقی است که می گیرد. این جمله را به دو شکل کاملا متفاوت و متضاد می توان تفسیر کرد. برخی دوستان ممکن است بگویند حقوق افراد را ببرید بالاتر تا بازده آن ها رشد کند. در مقابل یک اقتصاددان می گوید بازده افراد را ببرید بالا تا حقوق آن ها بتواند افزایش پیدا کند. می دانیم که بالا بردن بازده لزوما دست خود افراد نیست.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید