تنهایی از دید اگزیستانسیالیستها چیز اصلن بدی نیست اگر معنی آن ساختن هویت انسانی بر مبنای انتخابهای شخصی باشد. در میان ایرانیان خارجنشین اما یک نقد یا غر رایج این است که “فلانی سالها است در شهر ایکس زندگی میکند ولی همان طور زندگی میکند که گویی در تهران است”. این گزاره – به باور من بیمعنی – در نگاه اول خیلی منطقی جلوه میکند و همدلی شونده را جلب میکند. من میخواهم نشان هم که اتفاقن آن رفتار به ظاهر عقبافتاده میتواند کاملن منطقی و عقلانی باشد.
هسته حرفم این است که آدمهای امروزی اگر اهل انتخاب باشند، شخصیت و علایق و ارزشهایشان را برداری از عناصر گوناگون میسازد. به صرف مثال نمونههایی از بردار خودم را میگویم که بحث را ملموستر کند. این آدم عاشق غذای مکزیکی و تایلندی است، سینمای اروپایی را شدیدن دوست دارد، موسیقی ایران گوش میدهد، از خواندن فلسفههای تحلیلی غیرقارهای لذت میبرد، شعر مولانا و سعدی را دوست دارد و حوزه حرفهای که کار میکند در آمریکای شمالی توسعه پیدا کرده است.
این آدم مثالی داستان ما هر جای دنیا که باشد باید عناصر بردار خودش را بیابد و توسعه بدهد و از آن لذت ببرد. آنقدر در هر کدام از نقطههای انتخابشده این بردار جای انتخاب و تعمیق هست که هیچ نیازی نیست که وقتش را مداوم با گردش توریستی در عناصر فرهنگی شهری که به تصادف یا یک دلیل خاص زندگی میکند تلف کند. چه در شانگهای باشد و چه در برلین و چه در تورنتو زندگی خودش را میکند، مصرف فرهنگی خودش را دارد و کاری به محیطش ندارد.
چیزی که منتقدین جمله پاراگراف اول به کل نادیده میگیرند ارزش وقت انسان است. از باب مثال من اگر صدسال هم در آمریکا زندگی کنم حاضر نیستم یک دقیقه برای مراسم هالوین وقت صرف کنم یا اهمیتی برای آن در زندگیام قایل باشم. حتی اگر معنیاش از دید ناظر بیرونی سالها در غرب زندگی کردن و اجتماعی نشدن باشد.
خلاصه اینکه، این حرف در مقام توصیف کاملن درست است که برخی در هر جای دنیا همان طور زندگی میکنند که در تهران زندگی میکردند. نکته این است که در همان تهران هم جوری زندگی میکردند که خودشان میخواستند.
در همین چارچوب اینکه همین آدمها در یک جامعه زندگی کنند و بیشتر ارتباطاتشان ایرانی باشد میتواند کاملن عقلانی باشد. اول این که وقتی من ایرانی هستم به طور آماری بردار علایقم با ایرانی دیگر شباهت بیشتری دارد (با کدام خارجی نصف شب بشینیم و شعرخوانی لطفی و سایه را گوش کنیم؟). دوم اینکه هزینه ارتباط با ایرانی که علایق مشترک دارد خیلی کمتر است. اگر به اندازه کافی دوستان ایرانی دارم که آنها هم بردارهای خودشان را دارند و در دنبال کردن فیلم و کتاب و اتفاقات جهانی از خارجی متوسطی که من ممکن است بشناسم صد قدم جلوتر هستند چه دلیلی دارد که اصرار کنم به صرف خارجی بودن کسی با او ارتباط داشته باشم؟ اگر خارجی به اندازه کافی آدم جذابی بود احتمالن وارد سبد دوستان آدم میشود ولی اگر این فرآیند را شبیهسازی کنیم میبینیم که Ex-Postخیلیها که به راحتی توانایی بالقوه دوستی با افراد غیرایرانی را دارند دست آخر بیشتر دوستانشان ایرانی هستند.
ارتباط با خارجیها برای تنوع فرهنگی؟ درست است، تنوع چیز بدی نیست ولی حد و بازده و کیفیت خودش را دارد. یک جایی به بعد آدم از آن تنوع – گاهی بیمعنی – ارضاء میشود و دلش عمق و کیفیت رابطه و گفت و گو را میخواهد. در این مورد بازهم خواهم نوشت.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید