• توضیحاتی در باب مهاجرت

    خب ظاهرا این پست مربوط به بیان یکی از مشاهدات من واکنش‌های متعددی را بر انگیخته است. مثلا نگاه کنید به ۱ , ۲ , ۳ , ۴ , ۵ , ۶ , … ببخشید اگر نوشتید و من متوجه نشدم.

    فکر کردم حالا که این همه بحث گسترده شده چند توضیح را بدهم تا از سوء تفاهم جلوگیری شود.

    الف) تئوری مهاجرت: مهاجرت ماجرایی چند وجهی است و تصمیم در مورد آن تابع چندین عامل کلیدی از جمله روحیات و ترجیحات فرد‌ (از جمله میزان سازگاری او با وضعیت و محدودیت‌های کشور قبلی)، موقعیت و موفقیت‌های او در کشور قبلی، رشته تحصیلی، کشور میزبان، سن، جنسیت و … است. هیچ کس نمی‌تواند یک نسخه کلی برای مهاجرت بنویسد. میزان رضایت کسی که برای دکترا می‌آید با کسی که در ۱۸ سالگی سفر می‌کند با کسی که در سن بالا برای کار می‌رود با کسی که پناهنده می‌شود و الخ متفاوت است. مهاجر استرالیا و کانادا با مهاجر سوئد و آلمان فرق دارد. وضعیت مهاجر وسط آمریکا با مهاجر ساحل شرقی و ال ای متفاوت است. حتی اوضاع مهاجر ساکن مونیخ در آلمان می‌تواند به کل متفاوت از مهاجر ساکن برلین و هامبورگ باشد و الخ. مایلم این را تاکید کنم که من هر وقت هر چیزی در باب مهاجرت بنویسم «صرفا عکسی از یکی از ده‌ها زاویه ماجرا است». دوست دارم عکس‌های متفاوتی را روایت کنم و گرنه روایت رایج هالیوودی/اورکاتی (همان عکس پستی سابق) از مهاجران جوان آمریکای شمالی مبتنی بر تم «اوری نایت پارتی، اروی ویک‌اند هایکینگ، اوری دی بایکنیگ و اوری ایوینینگ دیتینگ» به اندازه کافی در ایران شناخته شده است. ما روایت‌های دیگری هم لازم داریم. مثلا روایت زنان از مهاجرت، روایت مدیران اجرایی، روایت اهل قلم و روشن‌فکران , …

    من هم روایت هم تیپ‌های خودم را می‌نویسم. شاید ما در بین مهاجران در اقلیت باشیم شاید هم نباشیم ولی به هر حال وجود داریم. دوستم که ساکن تورنتو است می‌گفت چه قدر این پستت را که شکایت می‌کردی از این که در ایران ۱۶ ساعت کار می‌کنم و باز خوابم نمی‌برد و این‌جا بعد هشت ساعت کار رمق هیچ کاری ندارم را می‌فهمم و حس می‌کنم و روزشماری می‌کنم که برگردم. قطعا این دوست من در بین مهاجران خوش‌حال از سکونت در کانادا در اقلیت است ولی نمی‌توان وجودش را نفی کرد. نمی‌توان تجربه‌اش را هم به همه گسترش داد.

    مثال از خودم بزنم. من کم کم دارم به ورود به بازار کار نزدیک می‌شوم. یک گزینه شغلی قابل دست‌رس برای کسانی مثل من تدریس در دانش‌گاه‌ها و بیزنس اسکول‌های متوسط به پایین آمریکا و انگلیس است. چنین گزینه‌ای یعنی این‌که بروی در شهر کوچکی شغل دانش‌گاهی بگیری، بیش‌تر وقتت را صرف تدریس دروس لیسانس برای دانش‌جویانی کنی که به قول یکی از دوستانم که دقیقا چنین تجربه‌ای دارد مدل لباس برایشان خیلی مهم‌تر از درسی است که تو می‌دهی، هم‌کارانت هم همه مثل خودت باشند و کم‌تر یک گفت و گوی تحریک‌کننده ذهن در طول هفته دریافت کنی. در عوض می‌توانی خانه خوبی داشته باشی، تا محل کارت را با دوچرخه بروی، آخر هفته‌ها را مسافرت کنی، هر روز ساعت شش خانه باشی و الخ. مطمئنم برای خیلی‌ها چنین زندگی آرامی کاملا ایده‌آل است. من اگر چنین شغلی داشته باشم احتمالا سه ماه دیگر از شدت افسردگی خود‌کشی می‌کنم!

    ب) نژادپرستی: این موضوع حساسی است که باید به دقت با آن برخورد کرد. مقدمتا باید این را گفت که علی‌رغم همه تلاش‌ها تبعیض به دلیل ملیت یا مذهب در اروپا واقعیت دارد. این را نمی‌توان منکر شد ولی با انواع ملاحظات: اول رفتار مردم عادی و اقشار تحصیل‌کرده کشورهای اروپایی در این باب کاملا متفاوت است. ضمن این که رفتار مردم شهر کوچک و بزرگ فرق دارد. ثانیا تبعیض قانونی یا آشکار بسیار بعید و خلاف ارزش‌هایی است که سال‌ها است در جامعه غربی روی آن کار شده است. این را باید کنار گذاشت ولی باید دو موضوع مهم را هم‌چنان در نظر داشت.

    ب.۱) این‌که رفتار مردم کشور میزبان با مهاجران در معنی عمومی آن چه‌گونه است بخشی از این ماجرا است. مثلا این‌‌که رفتار صندوق‌دار فروش‌گاه با خانم محجبه چه فرقی با بقیه افراد دارد. مثال شخصی بزنم. زنگ زده‌ام اداره ویزا و ساعت حدود ۱۱:۰۰ است. می‌گویم صبح بخیر. مثل سگ جواب می‌دهد که الان که صبح نیست! در واقع به آشکارترین شکلی بیان می‌کند که توی خارجی که زبان ما را خوب حرف نمی‌زنی باید تنبیه شوی. همین رفتار را مقایسه می‌کنم با ده ها مورد رفتار دوستانه ای که از ماموران انگلیسی – حتی در باجه کنترل امنیتی فرودگاه – دیده‌ام.

    ب.۲) این که قدرت فرهنگ یک کشور و میزان اشتباه پذیری آن چه قدر است عامل دیگری است. فرهنگ آلمانی به عنوان مثل فرهنگ خیلی قدرت‌مندی است. برای هر چیز قانون‌مندی محکمی دارد و کم‌تر اشتباه و تخطی از قوانین نوشته و نانوشته را تحمل می‌کند. وقتی در درون یک چنین فرهنگ قوی باشی و با آن آشنا نباشی خیلی بیش‌تر اذیت می‌شوی تا این که مثلا در جامعه‌ای با فرهنگ ضعیف (این ضعیف و قوی بار ارزشی ندارد) و سهل‌گیر کانادایی که در آن خیلی تفاو‌ت ها مجاز است.

    ب.۳) اهل یک کشور نبودن خصوصا در اروپا به شدت روی موفقیت شغلی افراد تاثیر دارد. این که من از سقف رشد صحبت می‌کنم معنی‌اش این نیست که قانونی وجود دارد که خارجی‌ها حق ندارند از حدی بالاتر بروند یا این که توطئه‌ای در کار است. ماجرا خیلی طبیعی است. کسب مشاغل سطح بالا نیازمند توانایی‌های متنوع و فراوانی است. دانش فنی فقط یکی از عناصر کم اهمیت است. برای چنین مشاغلی از رتوریتک زبان گرفته تا شبکه اجتماعی که فرد دارد تا حضور رسانه‌ای و مطبوعاتی وی تا دیپلماسی سازمانی و فردی نقش مهمی ایفا می‌کند. طبیعی است که برای یک خارجی موفقیت در این عناصر خیلی مشکل‌تر از یک فرد بومی است و لذا عجیب نیست که من خارجی مطئن باشم که هرگز موقعیت استادم را پیدا نخواهم کرد. نه به خاطر این‌که تبعیضی وجود دارد بل‌که به این دلیل ساده که آن موقعیت «قابلیت‌هایی» را لازم دارد که من برای کسب آن ها انرژی فوق‌العاده ای باید بگذارم و طبیعی است که وقتی این‌طور باشد در رقابتی که همه دائم در حال دویدن هستند از برخی جنبه‌های دیگر عقب می‌مانم.

    می‌دانم پراکنده نوشتم.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها