امروز دیدم تلفن و اینترنت کار نمی کند. با موبایل زنگ زدم به شرکت سرویس دهنده. کلی عذرخواهی کرد و گفت مشکل منطقه ای است و رفع می شود. ده دقیقه بعد مساله حل شد. با مریم داشتیم خاطراتی از خرابی های تلفن که در ایران دو سه روز طول می کشد را مرور می کردیم.
عصری یکی از مهندسان بخش آی تی موسسه مان را دیدم. گروه فیلم موسسه را احیاء کرده ام و از هفته بعد کارمان را شروع می کنیم. وسط صحبت ازش پرسیدم که آیا سیستم صوتی سالن به لپ تاپ هم وصل می شود یا نه. طبعا چنین چیزی به تکنیسن ها مربوط می شود و نه کسی که مسوول امنیت شبکه است. ده دقیقه وقت گذاشت و رفت و آمد و پرسید و بررسی کرد و خلاصه مساله را یک جوری حل کرد و رفت. بیش از آن که من انتظارش را داشتم. یاد خانم های توی اداره های ایران می افتم که دارند چرت می زنند و در عین حال هم کلی آدم معطل کار آن ها هستند.
یک بار توی تراموای سرخط نشسته بودم که تازه رسیده بود. راننده چند دقیقه برای استراحت وقت داشت ولی ظاهرا رویه چیز دیگری می گفت. آمد و زیر تک تک صندلی هایی که باید شن داشته باشند را بررسی کرد تا از حجم شن کاسته نشده باشد. درها را کنترل کرد و کلی کار دیگر تا وقت حرکت شد. با یک جدیتی این کار را می کرد که انگار دارد یک بویینگ ۷۴۷ را برای پرواز آن سر دنیا آماده می کند.
پروژه اقتصادسنجی داشتیم و باید یک برنامه مت لب می نوشتیم که همه روش های اقتصادسنجی را اجرا می کرد. من طبق معمول چند ساعتی وقت گذاشتم و چیزی نوشتم که وقتی رفتم پیش استاد سخت گیر از سر و رویش خطا در حالت های خاص می بارید. نمره من شد ۱۲ از ۲۰ ولی دو گروه از بچه هایمان ۲۰ شدند. بعدا فهمیدم چرا. بعد از سه روز کار مداوم تا صبح ساعت ۴ در دفتر مانده بودند و تک تک خروجی های نرم افزارهایشان را با هم و با یک نرم افزار دیگر مقایسه کرده بوند تا مبادا کوچک ترین خطایی در کارشان راه پیدا کند.
این دو هفته چند تا سمینار و کارگاه مختلف بوده ام. یک چیز در همه مشترک بود: وقتی یک جلسه ۵ دقیقه (فقط ۵ دقیقه) دیرتر شروع شده بود وقت تنفس را ۵ دقیقه کوتاه می کردند تا جلسه دوم دیگر دیر شروع نشود. سمینارها دقیقا (به معنی دقیق کلمه) سرموقع شروع می شود و سرموقع تمام می شود ولو این که اول کار با ۵ نفر شروع شود. یاد کلاس ها و سخن رانی های خودم در ایران می افتم که همیشه مجبوری ۲۰ دقیقه صبر کنی تا جلسه شروع شود.
آن موقع که کار می کردم یک نکته به شدت توجهم را جلب کرد. امکان نداشت موضوعی در جلسه ای تصمیم گیری شود و وسط کار رها شود. یک بار داشتیم یک ایده را در سازمان توسعه می دادیم و برای مشورت با یکی از کارشناسان یک جلسه نیم ساعتی گذاشتیم. چند وقت بعدش زنگ زد که نتیجه آن جلسه چی شد؟ شما سی دقیقه وقت من را گرفتید ولی خروجی تولید نشد. باز یاد بسیاری از تصمیمات سازمانی در ایران می افتم که با شور و هیجان تصویب می شود و چند هفته بعد همه آن را فراموش می کنند انگار نه انگار که ساعت ها برای تصویبش وقت صرف شده است.
از این داستان ها فراوان است. این ماجرای “جدیت” این ها برای من درس مهمی است. تقریبا هیچ چیز را سرسری نمی گیرند و مفهوم “دو در کردن” اساسا برایشان تعریف نشده است. تک تک “جزییات” برای این ها خیلی مهم است. این خلق و خو در فکر کردنشان هم به شدت رسوخ کرده است. این جا کسی با مفاهیم لاس نمی زد. هر حرف و نظری که می گویند به شدت پخته و فکر شده است و الله بختکی از خودشان تئوری نمی دهند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید