نوشته ها و ایمیل هایی از دوستان قدیمی که نشان گر خستگی آن ها از تلاش برای تغییر امور است من را به فکر برده است. به این فکر می کنم که در اصیل ترین و غیرنمایشی ترین شکل ماجرا فلسفه اساسی اصلاح طلب بودن چیست و چرا برخی ممکن است آن را جدی بگیرند. کلمه اصلاح طلبی که این جا به کار می گیرم ربطی به جناح بندی سیاسی فعلی ایران و وضعیت ده سال گذشته ندارد و واژه ای عام است که شاید تنها بتوان آن را در بستر یک تاریخ صد و چند ساله محدود کرد و شاید پیش از آن معنی قوی نداشته باشد. من این جا حرف خیلی خاصی برای تئوری پردازی ندارم ولی دوست دارم در حد فهم خودم مساله را صورت بندی کنم و با دوستان راجع به این صورت بندی به بحث بنشینیم.
۱) روی کرد اصلاح طلبی قاعدتا شاخصی صفر و یک ندارد و احتمالا صدها هزار نفر از ایرانیان را با شدت های متفاوت شامل می شود. تعریف ابتدایی از آن می تواند صرف هزینه (در معنای عام آن) شخصی برای تغییر ساختارهای جامعه به سمت نقطه مطلوب باشد. این جا هزینه را محدود نکرده ایم و لذا مثلا می تواند شامل صرف پول، وقت، حیثت اجتماعی، فرصت های کاری، روابط خانوادگی و هر چیز دیگری باشد. تنها شرط این است که فرد منابعی را که می توانست صرف مصرف شخصی کند صرف تولیداتی می کند که باعث “تغییراتی” (معمولا در بلندمدت) می شود که بقیه هم بدون پرداخت هزینه از منافع آن تغییرات بهره مند خواهند شد. نکته مهم این است که عبارت هایی مثل “نقطه مطلوب” و “بهره مندی از منافع” هم تعریف محدودکننده ای ندارند و لذا مفهوم اصلاح طلبی احتمالا هم مبارزین چپ و هم مذهبیون و هم فعالین لیبرال را پوشش می دهد.
۲) برای تیزتر شدن بحث پیرامون اصلاح طلبی احتمالا باید بین این مفهوم و “خیر” بودن تفاوت بگذاریم. همانند اصلاح طلبی عبارت “خیر بودن” می تواند میلیون ها نفر را شامل شود (قطعا دامنه شمول آن گسترده تر از اصلاح طلبی است) که باز با شدت کم تر و بیش تر در زندگی افراد مختلف حضور دارد. بازاری ثروت مندی که بخشی از ثروتش را صرف کمک به خانواده های فقیر می کند و راننده ای که روزهای بارانی سعی می کند تا می تواند ماشینش را از مسافر رایگان پر کند فرد خیری است که با تعریف ما لزوما اصلاح طلب نیست و شاید درگیر سوالاتی که یک اصلاح طلب از خود می پرسد نباشد.
۳) اصلاح طلبان در معنی عام آن در مقاطع مختلف با این سوال مواجه می شوند که اصلا چرا باید اصلاح طلب بود و آیا توجیهی برای آن وجود دارد؟ موضع جدی من در قبال این سوال این است که ماجرا هر چه هست نباید برای آن “تئوری” تراشید. تئوری تراشیدن برای روحیه دادن به طرف داران سنت رایج گروه های سیاسی است. این دغدغه من نیست. من و فکر می کنم خیلی از دوستانم نیازی به موجه “جلوه دادن” عملی که از درست بودن آن مطمئن نیستیم نداریم. این نوشته را هم با این هدف نمی نویسم که احتمالا کسی را تشویق به چیزی کنم یا از آن منصرف کنم. گفت و گو پیرامون مساله صرفا در پی پاسخ به این سوال است که مستقل از شرایط زمانی (و شاید با درنظر گرفتن آن) آیا اصلاح طلب بودن توجیه ۱) عقلانی یا ۲) اخلاقی دارد؟ اگر چنین توجیهی وجود نداشته باشد به نظرم جایی برای دنبال کردن چنین روی کردی باقی نمی ماند.
۴) اصلاح طلبی فردگرا و دنیوی بیش تر در معرض چنین سوالی است تا اصلاح طلب مذهبی. در واقع مطمئن نیستم که اساسا اصلاح طلبان مذهبی (یا به طور دقیق تر فعالیت اصلاح طلبانه ای که موضوعش و منبع انگیزه اش مذهب است) هرگز با سوالی در باب توجیه پذیر/نبودن فعالیت اصلاح طلبانه مواجه شوند. معیار اخلاقی و به تبع آن عمل در چنین نظام های فکری مبتنی بر متافیزیک قدرتمندی است که تلاش اصلاح طلبانه را جزیی از معنای زندگی فرد می داند و با روشن کردن تکالیف اخلاقی فرد هر قدمی در راستای عمل به این تکالیف را امری فی نفسه مثبت می داند و الزاما در پی نتیجه ای برای توجیه پذیر کردن آن نیست. اصلاح طلبی در این پارادایم توجیه پیشینی دارد.
۵) اصلاح طلبی دنیوی در واقع گونه ای از تلاش است که هدف آن “عمدتا” بهبود شرایط زندگی مادی جامعه ای است که فرد برای بهبودش تلاش می کند. می گویم عمدتا و نه دقیقا چرا که فی المثل تلاش برای بسط آزادی با هدف گشودن فضای امکان اخلاقی زیستن هم می تواند جزیی از چنین تلاشی باشد بدون آن که لزوما معطوف به هدف های مادی باشد. ولی سعی می کنیم از چنین استثناهایی بگذریم و توجهمان را به تلاش هایی که معطوف به اهدافی هم چون کاهش فقر، بسط آزادی های سیاسی، برابری های حقوقی، بهبود امنیت و کاهش فساد معطوف کنیم.
۶) هدف های اصلاح طلبی دنیوی را شاید بتوان به طور اولیه به دو گروه تقسیم کرد. هدف هایی که تحقق آن ها نهایتا وضع خود فرد را هم مستقیما به تر خواهد کرد. زنی که برای حقوق بیش تر برای زنان فعالیت می کند یا وکیلی که در پی کسب قدرت صنفی بیش تر است احتمالا در این گروه قرار می گیرند. در مقابل اقتصاددانی که برای فقرزدایی در مناطق محروم تلاش می کند یا سفیدپوستی که برای بهبود وضعیت سیاهان می کوشد احتمالا از گروه دوم هستند. می تواند استدلال کرد که تلاش های گروه دوم هم نهایتا از طریق بهبود فضای اجتماعی وضع خود فرد را هم به تر خواهد کرد ولی به نظر می رسد احتمال چنین تاثیری آن قدر ضعیف باشد که نتوان آن را جزو انگیزه ها ذکر کرد (بهبود وضعیت روستاییان سیستان تا چه حد ممکن است زندگی یک استاد اقتصاد مقیم تهران را به صورت مستقیم تحت الشعاع قرار دهد؟). سوال مهم این است که هر چند این تفکیک به نظر معنی دار می رسد ولی آیا در نوع توجیه مساله تفاوت ایجاد می کند؟
۷) حتی تلاش برای اهداف که مستقیم به خود فرد مرتبط می شوند (گروه اول بند قبل) هم چندان مبنای فایده جویانه ندارد و لذا آن را جزو تلاش های اصلاح طلبانه می گذاریم. هزینه ای که فرد برای چنین فعالیتی می پردازد احتمالا بسیار بزرگ تر از منافع انتظاری آتی آن (خصوصا در نظر گرفتن فاکتور تنزیل زمانی) است. به این خاطر است که مثلا تلاش خانه صنایع و معادن برای تغییر قوانین را فعالیت اصلاح طلبانه نمی دانیم چرا که تصمیمی است که بالا بودن منافع آن به نسبت هزینه هایش برای تک تک اعضاء کاملا روشن و نسبتا قطعی است.
۸) من خودم وقتی به هر تلاش اصلاح طلبانه ای فکر می کنم هر تخمین مبتنی بر غلبه منافع آتی بر هزینه های چنین تلاشی را غیرموجه می یابم. به نظرم دوستانی که در مقطعی به میزان های متفاوت اصلاح طلب هستند و بعد به این جمع بندی می رسند که این کارها “فایده ندارد” احتمالا در چنین چارچوبی به ماجرا نگاه می کنند. قبول داریم که فضای اجتماعی روی تصور ما از احتمال موفقیت تلاش هایمان تاثیر می گذارد. فی المثل فردای دوم خرداد هر کسی این باور را پیدا کرد که اندک تلاشی بیش تر منجر به دست یابی به نتایج عظیم خواهد شد (متخصصین تحلیل گفتمان شاید بتوانند چیزهای بیش تری راجع به گفتمان “هم وطن اندکی صبر سحر نزدیک است” به ما بگویند) و فردای سوم تیر خیلی ها باوری متضاد پیدا کردند. ولی فراتر از این اتفاقات (و در واقع توجیهات رومانتیک برای ماجرا که در جای خود جای بحث دارد ولی من تخصصی برای پرداختن به آن ندارم) به نظر می رسد که بنا کردن فعالیت اصلاح طلبانه روی چارچوب هزینه / فایده فردی همیشه شکست خواهد خورد.
۹) من شخصا اعتقادی به چارچوب قبلی برای نتیجه گیری در مورد یک فعالیت اصلاح طلبانه ندارم. به عبارت دیگر “توجیه عقلانی” برای سرمایه گذاری کردن روی فعالیت اصلاح طلبانه و درو کردن نتایج آن نمی یابم. لذا این روی کرد برایم کنار می رود. ولی دو محور دیگر وجود دارند که حداقل برای شخص خودم اصلاح طلب بودن را توجیه می کند. این معیارها به شدت شخصی هستند و وابسته به زمان و مکان. در واقع شاید اصلا نیازی به گفتن آن ها نبود و نوشته می توانست در همین بند با تفصیل بیش تری روی بند ۸ پایان یابد ولی ترجیح می دهم خیلی خلاصه روی کرد شخصی خودم را هم ذکر کنم.
۱۰) توجیه اخلاقی برای اصلاح طلب بودن: این توجیه پهلو به پهلوی توجیه مذهبی می زند و قطعا از آن تاثیر گرفته است. به نظرم اصلاح طلب بودن در معنای عام آن نوعی روی کرد در زندگی است که در آن فرد عامدانه از بخشی از منافع شخصی اش به نفع بهبود وضعیت دیگران صرف نظر می کند. در چارچوب برخی باورها چنین صرف نظر کردنی خود سازنده است. در این جا فرصت نیست ولی صرفا بگویم که به نظرم چنین اثری صرفا زمانی ظاهر می شود که فرد آمادگی های روحی متعددی برای مواجه شدن حلیمانه با “قدر نشناسی” دیگران کسب کند. شرایط شخصیتی که همه مان کما بیش از دشواری دست یابی به آن خبر داریم.
۱۱) توجیه عقلانی در بستر شرایط ایران: اصلاح طلب بودن در ایران (و شاید در همه جای دنیا) موقعیتی برای بودن در فضای اصلاح طلبان (باز در معنی خیلی عام آن) را فراهم می کند. کیفیت زندگی فرد در بودن در چنین فضایی ممکن است بهبود قابل توجهی بیابد. در واقع فعالیت اصلاح طلبانه هزینه ای است که فرد به طور آگاهانه می پردازد تا شرط ورود به “باشگاه” طبقه خاصی از افراد جامعه را پیدا کند. مثال ملموس بزنم و بحث را تمام کنم. نوشتن همین وبلاگ ها (منظورم وبلاگ های غیرشخصی و بیش تر اجتماعی) برای خیلی از ما نوعی فعالیت کوچک اصلاح طلبانه است. وقت و تمرکز ذهنی برای آن صرف می شود و منفعتی جز برخی ریسک ها و توهین ها برایمان ایجاد نمی شود. ولی همین وبلاگ نویسی در جای خودش فرصت تماس با افراد فرهیخته ای را فراهم می کند که در غیر آن برایمان ممکن نبود. من شخصا حاضرم برای سر و کار داشتن با چنین افرادی و حضور در چنین جمع هایی هزینه های اندکی را هم جای دیگری بپردازم. در واقع در این توجیه اصلاح طلب بودن اندکی ریسک زندگی را بالا می برد ولی شاید طراوتی برای آن به ارمغان می آورد که به ریسکش بیرزد. در این چارچوب این که شدت این ریسک کجا است و این طراوت تا چه حد ارزش دارد تعیین می کند که فرد در اصلاح طلبی اش چه قدر رادیکال باشد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید