به قول یکی از دوستانم خود واقعی ام از خود وبلاگی ام غیرمنطقی تر و انسانی تر است. یک تفاوت دیگر هم این است که در زندگی واقعی اهل جنگ و جدل و دشمن تراشی نیستم و بیش تر ترجیح می دهم با آدم ها رفاقتی به هم بزنم. جوری که دو سه باری که با یک آدم واقعی “قهر” کرده ام آن قدر از این قهر بودن و از این دشمن داشتن اذیت شده ام که بلاخره به لطف محبت طرف مقابل و بالا و پایین پریدن خودم یک جوری ماجرا را حل کرده ایم. با این همه در موقع نوشتن و در داخل فضای وبلاگی مجبور هستم که روی حرف هایی که فکر می کنم درست است خیلی دقیق بایستم و حرف هایی که فکر می کنم درست نیست را بی رحمانه نقد کنم و بحث کنم و احساساتی هم به خرج ندهم و به قول یکی از وبلاگ نویسان عزیز که بهم لطف داشت مثل آلمانی ها مطلب بنویسم. واقعیتش این است که در عالم واقع اتفاقا خیلی هم ایرانی ایرانی هستم و خوشبختانه یا متاسفانه ذره ای از آن رفتار آلمانی در وجودم نیست.
به خاطر همین روحیه ایرانی است که از این کشمکش ها خسته و افسرده می شوم. حتی اگر “فکر کنم” که حق با من بوده و حتی اگر فکر کنم که طرف مقابل را قانع کردم یا او را شکست داده ام باز این که یک نوع “ستیزه” و “مخالفت” و “گیردادن” در میان باشد و از این که دشمن تراشی کرده ام و عده ای را آزرده ام و رفاقت احتمالی آینده را تخریب کرده ام اذیت می شوم. این دو روز اصلا دل و دماغ نداشتم و وقتی به دلیلش فکر کردم به نظرم رسید عاملش بحث های سنگینی بود که چند روز قبل با گروهی از دوستانی داشتم و تازه منشاء بخشی از آن ها هم سوء تفاهم ها و موضع گیری های اولیه بیهوده بود که می شد اصلا در میان نباشد. فراموش نکنید که نقد بدون غرض و مستقل از شخصیت نویسنده و الخ در عمل محقق نمی شود و همیشه نقد تا اندازه ای آلوده به مسایل حاشیه ای می شود.
سعی کردم از این تجربه یک درس و هشدار مهم برای دنیای واقعی خودم بگیرم. به نظرم اگر بخواهم بعدا درعمل هم به جای این راحت کار خودم را بکنم این قدر درگیر کوبیده شدن و کوبیدن و نقد طرف مقابل باشم فکر کنم در عرض چند ماه کارم به بیمارستان بکشد. در ایران هم که تیپ هایی مثل ما به اندازه کافی هم مخالف دارند و هم تا دلت بخواهد موضوعاتی که نمی توانی جلوی خودت را بگیری و در نقدش ننویسی فراوان است. در نتیجه اگر قرار باشد حضور عمومی داشته باشی باید هر روز منتظر چنین کشمکش هایی باشی. مگر این که یاد بگیری که از کنار خیلی حرف ها بگذری و خیلی جاها که به نظرت می رسد حرف بی ربط یا غلط گفته می شود سکوت کنی یا اگر جایی خودت مورد نقد یا توهین قرار گرفتی اصلا واکنش نشان ندهی. این روحیه ایرانی من مانع از چنین رفتاری می شود. نمی دانم چه باید بکنم.
پ.ن: بعد نوشتن مطلب دیدم پویان هم مطلبی در همین راستا نوشته. خواستم بگم رفیق من هم بریده ام. خیلی نگران نباش.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید