• در این یک سال و

    در این یک سال و اندی به طور متوسط هر سه ماه یک‌بار رفته‌ام ایران. در سفر هم معمولا دو تا چمدان را خالی می‌برم و پر برشان می‌گردم که اصولا یکیش مملو از خوردنی‌های اعطایی از سوی مامان‌ها است و یکی دیگر هم پر از کتاب. در این بین انتشارات خوارزمی یکی از مراکز عمده خرید کتاب‌هایم است. از همان بار اول یاد گرفته‌ام که برای تسریع امور صاف بروم سراغ مسوولان غرفه کتاب‌های ادبی‌شان. بچه‌های خوبی هستند و من هم برای این‌که حداکثر کمک را ازشان بگیرم باید داستان همیشگی را تکرار کنم: «آقا کتاب ادبی جدید چی دارین؟» و بعد بلافاصله برای این‌که با پیشنهاد‌هایی در زمینه کتاب‌های آگاتاکریستی و دانیل استیل وار مواجه نشوم مجبور می‌شوم با کلی خجالت توضیح بدهم که ساکن خارج از کشورم (چقدر لوس است این جمله) و هر چند ماه یک‌بار یک سری کتاب می‌برم و خواهش می‌کنم بهم در انتخاب کمک کنند. برای راحت شدن کار هم البته توضیح می‌دهم که مثلا با کارهای انواع اف‌ ها مثل دکتروف و ناباکوف و بولگاکف و سایر غیر اف‌ ها مثل بل و سلین و مارکز و همینگوی و جامپالیری حال می‌کنم و در عین حال این قدر هم سرم توی کار نیست که بدانم دقیقا چه کتابی می‌خواهم. این توضیح را که می‌دهم سیل پیشنهاد‌های مفید به سویم سرازیر می‌شود. تجربه می‌گوید هر سه مرد جوانی که مسوول این غرفه هستند واقعا مشاوران خوبی برای انتخاب کتاب هستند. تقریبا همه کتاب‌های پیشنهادی‌ را دوست داشتم. همیشه هم با هم رفیق شدیم و درباره نویسنده‌ها و اوضاع و احوال کلی گپ زده‌ایم.
    این وسط ماجرای کتاب‌های تکراری هم بامزه است.هرچند که همیشه به آقای فروشنده توضیح می‌دهم که هم‌خانه‌ای دارم که یکی از حرفه‌ای‌ترین خواننده‌های کتاب‌های ادبی است و لذا احتمالا در آخرین سفرش همه کتاب‌های جدید به دربخور را خریده و ما الان در خانه داریمش ولی بازم هم کتاب تکراری به تورم می‌خورد. فکر کنم تا حالا دستتان آمده که مریم بر خلاف من آدم خیلی منظمی است و طبعا کتاب‌هایش را هم کاملا با دقت انتخاب می‌کند. لذا قاعدتا کتاب‌های خیلی خوب را خریده و بی‌خیال بقیه شده است. مشارکت من هم باید همین کتاب‌هایی باشد که او نخریده. با این وجود هر دفعه بیست درصدی از کتاب‌هایی که خریده‌ام تکراری‌ است و هربار هم در نگاهش می‌خوانم که بابا قبل خریدن یه مشورتی با من می‌کردی! جدیدا البته نگرانی‌های خانواده ما از این بابت کم شده چون مریم را قانع کرده‌ام که کتاب‌های تکراری را دست نخورده نگه می‌داریم و به دوستان هدیه می‌دهیم. در این برهوت کتاب فارسی چه کاری بهتر از این. با این ترفند خیالم راحت است که ریسک خرید کتاب تکراری را به صفر رسانده‌ام.
    چون فرآیند خرید کتاب‌های خوب بازده نزولی به زمان دارد یعنی هر بار سخت‌تر می‌شود مجبورم کتاب‌های قدیمی را هم مد نظر قرار دهم. «مرشد و مارگریتا» را هشت سال بود که می‌خواستم بخوانم و هیچ وقت قسمت نمی‌شد. این اواخر یک مانع ذهنی‌ هم داشتم. کتاب را تو کتابخانه ایرانمان (که الان تبدیل به کارتن‌های توی زیرزمین شده) داشتیم و خرید مجددش سوتی بزرگی بود ولی خب بلاخره خودم را قانع کردم و جزو کتاب‌های این بار انتشارات خوارزمی دوباره خریدمش. دیشب در مسیر تهران-استامبول-وین خواندمش و کلی سرحال آمدم. نتیجه‌گیری فلسفی که بعد از خوردن صبحانه هواپیمای دوم داشتم این بود که محصولات فرهنگی خوب و اصیل چقدر می‌تواند وضع زندگی آدم را بهتر کنند. واقعا اگر آدم می‌توانست همیشه یک رمان عالی در دست خواندن داشته باشد تحمل اوضاع چقدر آسان‌تر بود.
    پ.س: انگار دامنه فیلترینگ به خانه ما هم کشیده شده چون نه من و نه مریم نمی‌توانیم وبلاگمان را پینگ کنیم. یعنی پینگ می‌کنیم ولی توی لیست بالا نمی‌رود. فکر کنم با آی.پی ما مشکل دارد چون می‌بینم بقیه مشکلی ندارند. می‌شه خواهش کنم از خوانندگان که اگر کسی حال داشت یه پینگ بکنه این وبلاگ را ببینیم مشکل حل می شه یا نه؟ تیتر وبلاگ ‍chaay است.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها