در وبلاگستان که باشی و زندگیات را روایت کنی دو گزینه بیشتر پیش رویت نیست. یا باید رضایت خاطرت را از کنسرت رفتن و ملاقات دوستانت و فیلم دیدن و کتاب خواندن و سفر رفتن چنان به رخ دیگران بکشی که فکر کنند هیچ غمی در زندگیات نیست (خصوصا اگر ساکن خارج از کشور باشی) و یا دیگران را در غمهای روشنفکرانهات – از جنس روابط بسیار پیچیدهات با طرف مقابل یا تردیدهای فلسفیات در باب هستی و وجود -شریک کنی. ولی انگار زندگی این نیست. در زندگی ما شادی مختصری اگر باشد شادیهای سادهای است از جنس ارزان خریدن یک جفت کفش حراجشده و غصههایمان نیز غمهای پیش پا افتاده و فرسودهکنندهای است که من و تو و میلیونها نفر آدم توی این مملکت داریم هر روز باهاش سر و کله میزنیم. من به این میگویم غربت تصویر واقعی زندگی در وبلاگ. غربتی که میتواند بسیار گمراهکننده باشد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید