در کجای جهان ایستادهام؟ به بهانه خیلی از مطالب این روزها
دانشگاه که بودیم با دو گروه مشکل داشتیم. گروه اول سوسولها بودند که ما در سادهسازیها و خامیهای جوانیمان رفتارشان را مبتذل میدانستیم و گروه دوم بسیجیها بودند که ما به گیر دادنشان به خلقالله اعتراض میکردیم. ما کتابهای سروش را میخواندیم که برای گروه اول کسالتبار بود و برای گروه دوم کفر آمیز. به نوعی با هر دو گروه هم رفیق بودیم چون سر نماز و دعای کمیل جماعت بسیجیها را میدیدیم و سر ناهار آن یکی گروه را. ولی هیچ کدام ما را محرم نمیدانستند. نه به پارتیها دعوت میشدیم و نه به جلسات خصوصی در خوابگاه. اینجا هم که هستیم باز همین قضیه را داریم. نه حوصله برنامههای کسالت بار مرکز اسلامی را داریم و نه علاقهای به حضور در بارها و دانسینگها. به قول مهران چوب دو سر طلا هستیم.
پیش خودم تاریخ را که مرور میکنم میبینم به بعضیها احترام میگذارم. بعضیهایی که ممکن است اسمشان حسن مدرس باشد یا محمد مصدق یا علی شریعتی یا موسی صدر یا محمود طالقانی یا اکبر گنجی یا مهدی بازرگان یا میرحسین موسوی یا مصطفی چمران. با این وجود وقتی به نتیجه حرفهایم فکر میکنم دست آخر خودم را هوادار گروه دیگری مییابم که مهم نیست اسمشان امیرکبیر باشد یا حسینخان سپهسالار یا علیاکبر داور یا محمدعلی فروغی یا ابوالحسن ابتهاج یا علینقی عالیخانی یا غلامحسین کرباسچی یا بیژن زنگنه یا حتی ماشاا.. شمسالواعظین.
موقعیت کاری و اجتماعیام را هم که نگاه میکنم باز در این وضعیت دوگانه هستم. ایران که بودم به طور همزمان هم مشاور صدا و سیما و شرکتهای بنیاد بودم، هم مدیر پروژه شرکتی که متعلق به اعضای نهضت بود و هم به آن شرکت معروف که بهش میگفتم شاخه آب و نیروی جبهه مشارکت مشورت میدادم. با هرسه گروه هم رفیق بودیم و همدم. توی وبلاگم هم جایی این وسطها هستم. هم با تحریم انتخابات مخالفم و هم از حاکمیت احمدینژادها میترسم. دوستان مذهبیام خرده میگیرند که گفتهام به کلهایی مثل غیرت و شرافت اعتقاد ندارم و دوستان چپ یا فمینیستم من را سر سپرده بازار میدانند.
اینروزها دارم به این فکر کنم که شاید وقتش شده باشد که تیپهایی مثل ما موقعیت خودشان را روشن و علنی بیان کنند. ما جایی بین حکومت و روشنفکران ایستادهایم. من در کنار بقیه نقشها این نقش را هم مهم میدانم. برای کشوری که حکومتش روشنفکران را رانده و روشنفکرانش به طور تاریخی منتقد همیشگی حکومتها هستند لازم است که عدهای این وسط بایستند. از زیادهروی و بیتدبیری حکومت انتقاد کنند و در عین حال ایدههای دور از واقعیت روشنفکران را به چالش بکشند. طبیعی است که هر دو گروه را خواهند آزرد ولی تصور کاری کردن و باری برداشتن از دوش این مردم به اندازهای لذتبخش هست که به این آزردگیها بیرزد.
دیدگاهتان را بنویسید