از وقتی برگشتم دارم دوره انتقال را طی می کنم. با گروه اقتصاد صحبت کردم که درس های باقی مانده ام را عمدتا از فاینانس بردارم. گروه فاینانس هم که من را می شناخت “عملا” از همین الان من را دانش جوی خودش حساب می کند و به جلسات و درس ها دعوتم می کند. فعلا دو تا درس رسمی از فاینانس دارم: مالیه بنگاه و اقتصادسنجی بین بنگاهی در مالیه بنگاه. برایم جالب است که تفاوت بین اقتصاد و فاینانس از آن چیزی که فکر می کردم خیلی کم تر است (یا شاید در این دانشگاه ما این طور است). از تئوری های فاینانس زمان پیوسته – که یک حوزه خاص این رشته است – که بگذریم تقریبا تمام مبانی نظری که در مقاله های فاینانس استفاده می شود همان نظریه های اقتصاد در حوزه تعادل عمومی و بهینه سازی و ساماندهی صنعتی و نظریه بازی و اقتصاد اطلاعات و تئوری قرارداد و حتی بهینه سازی پویا و مدل های بین نسلی و غیره است. پایه روش های اقتصادسنجی هم که بین دو حوزه دقیقا یک سان است. تا جایی که من می فهمم در واقع فرق عمده دو حوزه نه در روش ها بل که در صورت مساله هایی که انتخاب می کنند است. طیف صورت مساله های فاینانس محدودتر است (و این هیجان مساله را کم می کند) ولی جنبه عملی در آن پررنگ تر است. یک فرق ظاهری هم این است که گروه های فاینانس کلا کمی حال و هوای اشرافی تری دارند. قبلا یکی از دوستانم که تجربه کار فاینانس داشت بهم می گفت که اگر بروی این رشته باید مدلت بشود مثل این هایی که سنجاق کراوات و دکمه سر آستین می زنند!
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید