تازه از مشهد برگشته ام. سفری فشرده ولی انرژی بخش بود. روز اول که رسیدیم بهرنگ و دوستانش آمدند سراغمان و رفتیم در رستوران مورد علاقه من در مشهد (سراب) ناهار خوردیم و تا عصر گپ لذت بخشی زدیم. ظاهر بهرنگ و نحوه سخن گفتنش و دغدغه هایش و سوال هایش من را عجیب یاد محمد مروتی می انداخت و همان حس علاقه خاصی که همیشه به محمد داشته ام – و نمی دانم که هیچ وقت به او گفته ام یا نه؟ – را در همان دقایق اول نسبت به او هم پیدا کردم. با این توضیح که بعدا فهمیدم در دبیرستان علامه حلی هم کلاسی بوده اند و لذا شباهتشان خیلی عجیب نیست.
بعدش هم “طفل شیرخواره” عزیز زحمت کشید و آمد دنبالمان و ما را تا طرقبه برد و چند ساعتی هم همه توسعه های اخیر شهر مشهد را ریز به ریز نشانمان داد. طفل شیرخواره ناقد و خواننده بسیار تیزبینی هم بود و چند نکته اساسی در مورد برخورد من با بحث نوشته ها و کامنت ها بیان کرد که بسیار برایم آموزنده بود.
شنبه شب هم مهمان جمع “ملکیان خوانی” یاسر میردامادی گرامی و دوستان فرهیخته و نازنینش بودیم. یاسر درست همان قدر که با سواد و متفکر و عمیق است خوش مشرب هم هست و هم نشینی با او و دوستانش بسیار خوش می گذرد. آن قدر که منی که غروب از شدت ضعف و بیماری نتوانسته بودم جلسه آخر کلاس را درس بدهم با حضور در این جمع کم یاب حالم خوب شد و سرحال شدم. باید اعتراف کنم که صحبت با یاسر با این که کوتاه بود ولی برای من بسیار پربار و آموزنده بود. فکر کنم سرقفلی چیزهایی که گفت به خودش تعلق دارد و من این جا در موردشان چیزی نمی گویم. علاوه بر قدردانی عمومی از همه دوستان عزیز آن جمع یک تشکر ویژه هم به علی ثاقبی بدهکارم که علاوه بر لطف دی شبش امروز صبح و عصر هم با محبت هایش مریم و من را شرمنده کرد.
همه این ملاقات ها و گپ و گفت ها برایم تجسم عینی از رابطه ای که من همیشه در دیدار با رفقای وبلاگی حس می کنم بود. رفقایی که هرگز هم را ندیده اید ولی در همان پنج دقیقه اول آن قدر صحبتتان گل می اندازد و آن قدر دوست مشترک و دغدغه مشترک پیدا می کنید که انگار سال ها است که رفیق و هم دم هستید. همیشه بر این باور بوده ام که این که آدم فرصت این را داشته باشد که با انسان های فرهیخته هم نشینی کند یکی از بزرگ ترین سرمایه ها است. خصوصا برای من که اصولا آدم شفاهی هستم و از گفت و گوی رو در رو بیش از خواندن می آموزم و ایده و انرژی می گیرم. لذت و هیجان ناشی از ملاقات این دوستان و نزدیکی که با آن ها احساس کردم آن قدر بهم نشاط داد که کاملا حس کنم نوشتن این وبلاگ به زحمتش می ارزیده است.
این ها را نوشتم تا وظیفه را به جا بیاورم و از تک تک این بزرگ واران که همه را هم به اسم خطاب نکردم تشکر کنم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید