الان جایی اسم یک آدم را دیدم. به نظرم رسید شخصن میشناسمش. چند ثانیه طول کشید تا ذهنم یادش بیاید که سر شب خوشی را با این دوست عزیز گذراندهایم و دیگر هم هیچ وقت هم را ندیدهام. فکر کردم و دیدم این پدیده دوستی وبلاگی عجب چیز عجیبی است. یک لیست بلندبالا از آدمها در ذهنم آمد که گوشه گوشه این دنیا از اصفهان و مشهد و استانبول و بوداپست گرفته تا آمستردام و لندن و شهرهای شرق و غرب و وسط و جنوب آمریکا چند ساعت هم را دیدهایم. در همان چند دقیقه اول این قدر نزدیک بودهایم که گویی سالها است همدیگر را میشناسیم. چند ساعت حرف زدهایم، از دغدغهها، تجربهها، دردها، رازها، برنامهها، ایدهها، عشقها، گذشتهها، آیندهها و تمام شده است. تمام شده است. وقت تمام شده است. موقع خداحافظی اکثرن میدانستهایم که زمان بسیار طولانی – شاید تا ده سال دیگر – و شاید هم هیچ وقت دیگر هم را نخواهیم دید. با این حال همان چند ساعت را دوست بودهایم. حرف زدهایم و چای و قهوه خوردهایم و راه رفتهایم. هدیه رد و بدل کردهایم وعواطفمان را به اشتراک گذاشتهایم و این چند ساعتها مثل قطعات رنگی دلپذیری روی نوار خاطرات من باقی مانده است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید