• زمانه برچسب‌ها

    دو روز است یک جای مغزم از دیدن یک جمله کمابیش پیش‌پاافتاده گیج است. جمله واقعن پیش‌پاافتاده بود: “فلانی – یعنی من – افکار لیبرالی داشته و دارد و لذا …”. گفتم که جمله‌اش پیش‌پاافتاده است. نه لیبرال – با آن همه ابهام و بی‌دقتی که مفهومش در چنین کاربردهای دم‌دستی دارد – آن‌قدرها حرف معنی‌دار یا بدی نیست و نه من دفعه اولی است که به یک چیزی متصف می‌شوم.

    گیجی‌ام بابت نویسنده کامنت بود و هست. اهمیتی ندارد که در این طبقه‌بندی‌اش چه برچسبی به کار برد، می‌توانست ضد همین صفت را بگوید و همین حس را بهم بدهد. شگفتی‌ام از این بود که دیدم حتی چنین آدمی در دام فکر کردن در قالب این طبقه‌بندی‌های آزاردهنده افتاده است. یک جوری اگر ازم می‌پرسیدند به نظرت چه کسی سلامت مانده است شاید اسمش را در بالای فهرستم می‌آوردمش. سخت ناامیدم کرد، وقتی دیدم دیگر خیلی با ماها فرق ندارد. انگار فهمیدم اوضاع خیلی خراب‌تر از این است که فکر می‌کردم.

    یاد ده دوازده سال پیش می‌افتم. در جمع‌هایی بوده‌‌ام که آدم‌های آن جمع‌ها بعدها هر کدام یک برچسب دریافت کردند. یکی زرد شد و آن یکی صورتی، یکی راست و دیگری چپ و حالا این‌ رفقای قدیمی – جز به کنایه و تحقیر – با هم حرف نمی‌زنند چون از همه آن‌چیزی به که به آن برچسب منتسب است، از جمله آن آدمی که می‌دانند فرای آن برچسب است، متنفرند. نکته این است که رنگ‌های‌ این آدم‌‌ها مال ام‌روز نیست. همان ده سال پیش هم اگر در نقش مفتنش متن و زبان و شغل و ظاهر و الخ طرف عمل می‌کردی و دقت می‌کردی می‌توانستی کمابیش – و البته گاهی با خطاهای شگفت‌انگیزی – حدس بزنی که اگر قرار شدی روزی برچسب تقسیم کنند به هر کس چه چیزی خواهد رسید. آن ده دوازده سال پیش ولی همه با هم حرف می‌زدند و کار می‌کردند و تاثیر می‌گرفتند و عاشق می‌شدند و الخ و احتمالن از این‌که کمی در وجودشان جا باز می‌کنند تا آدمی با اندکی تفاوت را هم کنارشان تجربه کنند خوش‌حال بودند.

    مفاهیم و طبقه‌بندی‌های ذهنی بی‌‌دلیل ساخته نمی‌شوند. یک کارکرد مهم‌شان همین است که کار ذهن را راحت کنند تا تنبل شود و زیاد زحمت نکشد یا به امور دیگری برسد. آن ده دوازده سال پیش که برچسب‌ها این قدر چسبنده نبودند – یا آدم‌ها هنوز این قدر به استفاده مثل نقل و نبات ازشان خو نگرفته بودند – هر کس جلوی‌ خودش یک آدم واقعی می‌دید: یک موجود منحصر به فرد که معجونی بود از خویشتن‌داری و شهوت و و ریاضیات و هوس و ترس و انقلابی‌گری و ذوق و بی‌ذوقی و تحمل و بی‌‌تحملی و عقلانیت و عقل‌ستیزی و رمانتیک بودن و حساب‌گری و الخ که در موقعیت‌های مختلف هر تکه‌اش را بروز می‌داد. آدم‌ها را که این طوری چل‌تکه ببینی نمی‌توانی به طور مطلق ازشان متنفر باشی و دفن‌شان کنی یا صبح تا شب ستایش‌شان کنی و به آسمان ببری. عادت می‌کنی که محبت و نفرت و خستگی و بی‌تفاوتی و دل‌تنگی و الخ نسبت به یک آدم را هم‌زمان یا به توالی تجربه کنی و هر رفتارش را با فیلتر برچسب به سرعت تفسیر نکنی.

    به خودم که نگاه می‌‌کنم می‌بینم بخشی از افسردگی‌های گاه و بی‌گاهم به این افراط در صف‌بندی‌ها و برچسب‌های این چند وقت اخیر مربوط است. اولش تعجب می‌کردم و الان – شاید از سر اجبار – به برچسب‌‌کارها می‌خندم و با حسرتی عمیق و افسردگی متعاقب آن، به خاطر تکرار نشدن آن روابط انسانی‌تر گذشته، سعی می‌کنم نادیده بگیرم‌شان و با درد از ذهنم حذف‌شان کنم. نمی‌خواهم سیاه‌بین باشم ولی وضعیت فعلی برایم نشان از یک انجماد احتماعی و از دست دادن سرمایه‌ای است که مطمئن نیستم حالا حالاها دیگر ترمیم شود. افسوسی عمیق برای گذشته از دست رفته.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها