اقتصاد یکی از مردانه ترین حوزه های علمی در دنیا است و سهم زنان در آن بسیار اندک است. طبعا آمارها برای کشورهای مختلف کمی تفاوت می کند ولی مطالعات مختلف یک واقعیت مشترک را نشان می دهند. زنان در برنامه های لیسانس اقتصاد حضور تقریبا قابل قبولی دارند (چیزی بین ۳۰ تا ۴۰) درصد ولی این رقم وقتی به دوره دکترا می رسد نصف می شود و در لایه مشاغل آکادمیک به شدت افت می کند. مثلا این تحقیق نشان می دهد که فقط ۵% استادان اقتصاد در انگلیس زن هستند. این رقم در مورد مربیان اقتصاد به ۱۵% می رسد. مقاله دیگری موضوع را برای استرالیا بررسی کرده و به نتایج کمابیش مشابه رسیده است. بر اساس داده های این مقاله از بین ۶۶۰ نفر کارکنان دانشکده های اقتصاد بررسی شده فقط ۴ نفر استاد زن وجود دارد. نهایتا گزارش کمیته وضعیت زنان در اقتصاد می گوید که ۲۷% ورودی های دوره های دکترا و ۹% استادان اقتصاد در آمریکا را زنان تشکیل می دهند. تمامی این گزارش ها تاکید دارند که در مقایسه با متوسط حضور زنان در مشاغل آکادمیک اقتصاد وضعیت کاملا ضعیف تری را نشان می دهد. مثلا در استرالیا ۳۸% کارکنان علمی دانش گاه زن هستند ولی این رقم در اقتصاد به ۲۰% می رسد.
چند فرضیه برای این ماجرا وجود دارد. فرضیه اول این است که چون زنان در ریاضیات ضعیف تر هستند در دور رقابت در اقتصاد کنار گذاشته می شوند. البته می شود به این حدس خدشه وارد کرد که با وجود نیاز یک سان به مهارت های ریاضی وضعیت زنان در مهندسی و ریاضیات و فیزیک از اقتصاد به تر است. فرض دوم ماجرا را به کم بود مدل های نقش (Role Model) زنانه در اقتصاد مربوط می داند و می گوید چون زنان موفق در اقتصاد به لحاظ تاریخی کم بوده اند – اگر حافظه ام خطا نکند تا به حال زن برنده جایزه نوبل در اقتصاد نداشته ایم – دختران جوان کم تر تشویق می شوند که وارد این فضا شوند ( یک دختر دبیرستان در ذهن خودش بیش تر دوست دارد ماری کوری شود یا میلتون فریدمن؟). فرضیه نهایی که قابل تامل به نظر می رسد این است که فضای علمی غالب ارزش پایین تری به موضوعات تحقیق مورد علاقه زنان می دهد.
این نکته هم جالب است که ظاهرا وضعیت حضور زنان در رشته بیزنس که از جهاتی به اقتصاد شبیه است کاملا بالاتر از اقتصاد است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید