مرتضی در کامنتش گفته “مسائل فرهنگی- اجتماعی که به زعم حامد و امثال وی شاید مواردی غیر قابل کمی کردن و در نتیجه بی اهمیت هستند”. سعید هم در تایید صحبت او نوشته “روزی بیماری به یک پزشک مراجعه می کند و پزشک داروهایی را برای وی تجویز می کند. اوضاع بیمار با مصرف داروهاوخیم تر می شود و پس از مدت زمان کوتاهی می میرد. به سراغ پزشک می روند تا دلیل آنرا جویا شوند که پاسخ زیبایی از پزشک می شنوند: “داروهای من مشکلی نداشت فقط بدن بیمار ظرفیت و کشش تحمل انرا نداشته است !!!” (قابل توجه دوستانی که لحاظ نکردن زیر ساخت اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی را عیب نمی بینند”.
فکر می کنم مرتضی عزیز در نسبت دادن این جمله به بنده و دوست عزیزم آقای مهندس ” امثال وی” کمی بی دقتی کرده است. بنده یادم نمی اید که هرگز فکر کرده باشم که “چون مسائل فرهنگی- اجتماعی مواردی غیر قابل کمی کردن هستند پس در نتیجه “بی اهمیت” هستند”. در واقع حتی مدافع این نظر هم نبوده ام که متغیرهای فرهنگی – اجتماعی قابل کمی کردن نیستند بل که بر عکس در هر جایی که این متغیرها به صورت کیلویی و بر اساس یکی دو نمونه کیفی علت چیزی قلم داد شده اند بر لزوم ارائه مطالعات بین کشوری گسترده برای اطمینان از وجود این رابطه تاکید کرده ام و لذا طرف دار کمی کردن آن ها (و یا استفاده از پراکسی های مناسبی از آن ها) تا حد ممکن هستم. اتفاقا چند سال پیش ها دو مقاله در دو کنفرانس داخلی در مورد روش های سنجش سرمایه اجتماعی و تاثیر سرمایه اجتماعی بر عمل کرد اقتصادی ارائه داده ام که علامتی خلاف ادعای مرتضی است.
با این همه همان طور که قبلا هم یکی دو بار گفته ام نقدهای عمدتا بعد از وقوع (Ex-Post) به طراحی برنامه های توسعه در باب عدم توجه به جنبه های “فرهنگی – اجتماعی” را معمولا ناوارد می دانم. با مقدمات زیر:
۱) آیا عوامل فرهنگی و نهادی بر عمل کرد اقتصادی تاثیرگذار هستند؟ به نظر می رسد پاسخ مثبت است. یکی دو دهه است که تفاوت در نرخ رشد اقتصادی کشورها علی رغم پیش بینی های مدل سولو و مدل های بعد از آن توجه محققان را به سایر متغیرهای توضیح دهنده رشد اقتصادی جلب کرد. بارو و سالای مارتین در مطالعات دهه نود به بعد خود مجموعه وسیعی از فاکتورهای مذهبی و منطقه ای و فرهنگی را بررسی کرده و نشان داده اند که برخی از آن ها (مثلا برخی مذاهب) قدرت توضیح دهندگی خوبی دارند. به تبع سالای مارتین بسیاری از محققان با استفاده از روی کرد گزینش مدل بیزی سعی کرده اند تا مجموعه عظیمی از متغیرهای غیراقتصادی را روی نرخ رشد های منطقه ای و جهانی اعمال کرده و شاخص های معنی دار را از دل آن ها بیرون بکشند. هال و جونز در مقاله معروفشان مفهوم زیرساخت های اجتماعی را به عنوان عامل مهم در تفاوت نرخ رشد معرفی کردند. در این مقاله جالب هم می توانید مروری جامع و بروز از مقالات مختلف که تاثیر فرهنگ بر عمل کرد اقتصادی را بررسی کرده اند بیابید.
۲) پس چرا با وجود این همه مطالعه نقدهای مربوط به دخیل نکردن فرهنگ در برنامه توسعه را مرتبط نمی دانم؟ به سه دلیل
۲-۱) اکثر این مقالات (که معمولا بعد از دهه نود نوشته شده اند) حداکثر در حد یک توضیح رگرسیونی از تاثیر متغیر “برون زای” فرهنگ بر عمل کرد اقتصادی صحبت می کنند. به باور من ادبیات اقتصاد هنوز فاصله قابل توجهی با “درون زا” کردن متغیرهای فرهنگی-اجتماعی و نیز ارائه رابطه دقیق و قابل اتکا از مکانیسم تاثیر ویژگی های فرهنگی بر رفتار اقتصادی و در مرحله بعدی تاثیر فرهنگ بر سیاست گذاری اقتصادی دارد. ضمن این که این مطالعات قوانین عمومی اقتصاد مثل عرضه و تقاضا را چندان نقض نمی کند و بیش تر روی “بهره وری” اقتصاد متمرکز هستند. به عبارت دیگر بعید به نظر می رسد که مطالعه ای به این جمع بندی رسیده باشد که به علت ویژگی های فرهنگی یک کشور به تر است ارز با همان نرخ هفت تومان توزیع شود! در یک قیاس پزشکی یا مهندسی مساله مثل این است که ما تازه چیزهایی راجع به ساختمان ژن ها یا یک قانون فیزیکی فهمیده ایم و هنوز چیز زیادی راجع به تاثیر ژن ها بر بیماری ها و یا ساختن یک دست گاه با استفاده از این قانون فیزیکی جدید نمی دانیم.
۲-۲) حتی اگر رابطه فرهنگ و سیاست اقتصادی شناخته شده باشد دست کاری فرهنگ امری بسیار بسیار مشکل (اگر نگویم نشدنی) است. فرهنگ خودش را بازتولید می کند و نهادهای فرهنگی رسمی و غیررسمی در مقابل تغییرات محیطی مقاومت می کنند. تاثیر سیاست های عمومی بر تغییر فرهنگ بسیار بطئی و نامطمئن است و نمی شود اجرای یک برنامه اقتصادی را به امید تغییرات فرهنگ ده ها سال به تاخیر انداخت. در سخن رانی دکتر نیلی درباره سیاست توسعه صنعتی عده زیادی بر این عقیده بودند که ما اول باید در مدارس ابتدایی بگوییم بابای امین کارافرین است و مادر اکرم محصول داخلی می خرد تا بچه ها با فرهنگ صنعتی بار بیایند و ان شاا… سی سال بعد به فکر تدوین سیاست صنعتی باشیم!
۲-۳) دلیل آخر از همه عمل گراتر است. ماجرا خیلی ساده است: چند نفر را در این مملکت می شناسید که بتوانند راجع به تحلیل کاربردی متغیرهای فرهنگی اجتماعی (فراتر از حرف های عمومی مثل این که ما ایرانی ها روحیه کارگروهی نداریم!) و تاثیر آن بر تدوین برنامه های اقتصادی حرف مشخص و دقیق و قابل اتکا برای سیاست گذاری بزنند؟ نقد کردن بعد از اجرای برنامه و بعد از خواندن تجارب کشورهای اروپای شرقی در دهه نود آن هم به صورت کلی راحت است ولی دوست دارم مرتضی عزیز و بقیه طرف داران دخیل کردن متغیرهای فرهنگی در برنامه ریزی به ما بگویند که توان کارشناسی و تحلیلی مملکت در سال ۶۸ چه حرف مشخصی برای گفتن در این رابطه داشت؟ فراموش نکنید که خیلی از ما مجلات تخصصی و غیرتخصصی و روزنامه های آن موقع و حتی ۲۰ سال بعد از آن یعنی الان را می خواندیم و می خوانیم و با مدعیان این بحث ها از نزدیک آشنایی داریم و لذا سطح دقت بحث ها را به خاطر داریم. خود طراحان برنامه در این سال ها چیزهای زیادی یاد گرفته اند و مثلا به اهمیت “انتخاب عمومی” یا “طراحی بازار” در طراحی برنامه ها واقف شده اند. وقتی با عینک الان و ادبیات بیست سال اخیر اقتصاد به برنامه های آن موقع نگاه کنیم ممکن است به نظرمان برسد که خیلی ساده اندیشانه بوده اند ولی واقعا آن موقع هم از این خبرها بود؟
چون در ابتدای مطلب مثال پزشک را آوردیم این جا هم از همان مثال استفاده می کنم: فرض کنید عده ای رفته اند و به زحمت دانش محدودی در زمینه پزشکی کسب کرده اند و می توانند برخی بیماری ها را درمان کنند. می دانیم که این نسخه همه بیماری ها را در همه بیماران درمان نمی کند ولی واقعا نمی دانیم که در کدام بیماران. حالا عده ای کنار نشسته اند و مرتب این جمله را تکرار می کنند که “درمان باید متناسب با ویژگی بیمار باشد” و هر بار که نتیجه درمان مثبت نباشد صدایشان بلند می شود که دیدید گفتیم که “هر درمانی برای هر بیماری جواب نمی دهد” بی آن که خودشان قادر باشند کمکی به این پزشکان بکنند و وقتی یک بیمار را جلویشان گذاشتیم با دقت قابل قبولی بگویند که آیا این بیماری هست که این درمان رویش جواب بدهد یا نه. در واقع تخصص این افراد بیش تر در این حد است که بدانند “کلا” هر درمانی برای هر بیماری جواب نمی دهد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید