شهرداری مدل کوچک کشور
بگذارید برایتان ماجرایی را تعریف کنم. در زمان شهرداری ملکمدنی معاونتی به نام توسعه مدیریت شهری درست شد که با استفاده از ارتباط با نخبگان و دانشگاهیان و غیره ظرفیتهای شهرداری را ارتقاء دهد. این معاونت شد پاتوق دانشگاهیان و روشنفکران و روزنامهنویسان و جوانان عضو انجیاو ها و غیره. خود من دبیر کمیتهای بودم که عباس عبدی و بهروز گرانپایه و همین نیکآهنگ خودمان و دکتر امیرارجمند و آدمهای معروف دیگری عضوش بودند. (این کمیته با زندان اوین هم همکاری داشت چون اول گرانپایه و بعد عبدی و دست آخر هم سینا مطلبی را به آنجا اعزام کرد!) معاونت یک سال کار کرد و مخزن فکری (تینک تانک) درست کرد و همایش برگزار کرد و جلسه گذاشت و فیلم ساخت و سایت راه انداخت. دست آخر که نگاه میکنم میبینم از درون این تشکیلات کمترین ایدهای برای اداره بهتر شهر بیرون نیامد. به نظرم یکی از دلایلی که ملکمدنی نتوانست کاری بکند همین اتکای بیش از حدش به دانشگاهیان و روشنفکران بود.
کرباسچی را تا به حال چهار بار دیدهام. این آدم اعتماد به نفس وحشتناکی دارد، میداند چه میخواهد بکند، کم صحبت و عملگرا است و مهمتر از همه اینکه در کارش جدی است و لاس نمیزند. (بیادبی را ببخشید ولی این تعبیر خیلی رسا است). نمی هوانی پیشش بنشینی و حرفهای مدروز بزنی و بعد هم تحویل گرفته شوی. چنان سوال پیچت میکند که از حرف الکی زدن پشیمان میشوی. کرباسچی نخبهگرا بود. رفت و آدمهای با قابلیت را از جاهای مختلف جمع کرد و آورد و تیم کوچک و هماهنگ و کاری درست کرد که رکورددار نوآوری عملی در تاریخ بعد از انقلاب شدند. امپراطور کرباسچی به نقهای روشنفکرانه کاری نداشت. نمیگویم همه کارهایش درست بود یا همه نقدها بیربط. ولی من هم اگر جای او بودم ایدههای اعضای دانشکدهای را که برای نقد کار او جلسه گذاشته بودند و نمیتوانستند یک جلسه را اداره کنند جدی نمیگرفتم.
فرق این دو مدل این بود که کرباسچی میدانست اداره شهر شوخی نیست که بتوان آنرا بر روی ایدههای کلیگویانه کسانی مثل پرویز پیران بنا کرد که احتمالا تا به حال یک دانشکده را هم اداره نکرده است. اداره شهر یعنی پروژه چند میلیاردی را جمع کردن و پیمانکار را بدون پول به کار گرفتن و سرمایهگذار خارجی آوردن و برای برداشتن نردههای پارکها با نیروی انتظامی سر و کله زدن و کشتارگاه را به فرهنگسرا تبدیل کردن. یکبار از کرباسچی پرسیدم ایدهها مال خودت بود؟ گفت نه همه مال دیگران. مجریها البته آن دیگران نبودند همین بر و بچههای عضو امپراطوری کرباسچی بودند. به سبک یاسر بگویم تا اطلاع ثانوی کار کردن در ایران یعنی این تیم کوچک و کاری را داشتن و با آنها امور را پیش بردن.
من در دوره ملک مدنی خوشحالتر بودم چون به بازی گرفته شده بودم و این در زمان کرباسچی ممکن نبود. ولی از کرباسچی برایم فرهنگسرا و پارک و پیک بادپا و روزنامه همشهری و فروشگاه شهروند و بزرگراه یادگار و از همه مهمتر انتظار از یک شهرداری مدرن باقی مانده است. میدانم چه میخواهید بگویید : «مدل او به خاطر دموکراتیک نبودن پایدار نبود (تکرار رضا شاه؟) و آخر سر به دست کسانی افتاد که شیخ عطار را بکنند سردبیر همشهری و آن بلاها را بر سر فرهنگسراها بیاورند.» ولی بگذارید من از شما بپرسم که چه رفتارهایی در شورای شهر و شهرداری باعث شد تا مردم در آزادترین انتخابات بیست سال اخیر شرکت نکنند و ماجرا را دو دستی به محافظهکاران تقدیم کنند. (تکرار سال سی و دو؟).
دیدگاهتان را بنویسید