• ضرورت تاریخی چرخش به راست در جوامع توسعه نیافته: در نقد تورم روشن فکرگرایی در ایران

    ویرایش اول:

    دقیقا دو سال پیش بود که ناصر فکوهی استاد انسان شناسی دانشگاه تهران مقاله ای در ویژه نامه نوروزی شرق چاپ کرد با عنوان «لذت مقاومت ناپذیر چرخش به راست» و در آن از روشن فکران به علت تمایل تدریجی شان به ایده های اقتصاد بازار و نیز چیزی که فرآیند جهانی سازی می نامید انتقاد کرد. من این مقاله را بارهای بار خواندم و چند باری هم تصمیم گرفتم نقدی بر آن بنویسم که تا به امروز امکان پذیر نشد. ادعای من این است که چرخش به راست از سوی روشن فکران ایرانی نه تنها امری مذموم نیست بلکه ضرورتی است که در فضای فعلی از «خودگذشتگی» و «صرف آبرو»ی اساسی می خواهد:

    ۱) روشن فکری که من در این جا نقدش می کنم معنایی اجتماعی و البته تا حدی نادقیق دارد. روشن فکر مورد نظر من انسان درس خوانده ای است که اطلاعاتی نسبتا کلی در زمینه های مختلف علوم انسانی و مباحث اجتماعی دارد و اهل قلم و سخن رانی عمومی است. مهم ترین ویژگی ممیزه اش این است که در قبال جامعه اش احساس مسوولیت می کند پس در صحنه های مختلف حاضر است و اصولا در مورد بیش تر مسایل عمومی جامعه نظر می دهد. علی شریعتی، جلال آل احمد، فریبرز رییس دانا و عزت الله سحابی نمونه هایی آشنا از این روشن فکران هستند. در مقابل کسانی مثل حسین بشیریه، مصطفی ملکیان یا سید جواد طباطبایی در این تعریف من از روشن فکر قرار نمی گیرند. همان طور که ناصر فکوهی هم اشاره کرده چپ بودن احتمالا یک صفت ذاتی برای روشن فکران است که وی آن ها را به علت دور شدن از آن نکوهش می کند.

    ۲) روشن فکری با این تعریف در جوامع غربی کارکرد مشخص و البته مفیدی دارد. در کنار منابع مالی عظیمی که برای پژوهش های «راست گرایانه» هزینه می شود درصدی هم به کسانی تخصیص می یابد که باید از زاویه هایی متفاوت و معمولا مغفول به مساله ها نگاه کرده و نقدهای خود را بیان کنند. چنین نقدهایی برای حفظ تعادل جامعه ضروری است. پس اگر میلیاردها دلار صرف تحقیقات هسته ای یا مشابه سازی می شود چند ده هزار دلاری هم به کسانی می رسد که علیه این فعالیت ها مقاله های انتقادی نوشته و اعتراضات مدنی سامان دهی کنند.

    ۳) تفاوت ایران با کشورهای غربی چیست؟ به نظر من مهم ترین تفاوت در میزان نفوذ «عقلانیت» در نظام های اجتماعی است. غرب صدها سال است که با جدیت هرچه تمام تر مشغول عقلانی سازی نهادها و نظام های جامعه خود است. به این جهت است که هواپیماها معمولا سر موقع حرکت می کنند، بیمارستان ها کیفیت خوبی دارند، بی کاری پایین آمده، گذرگاه های شهری کارآمد و امن است و الخ. آیا وضع ما هم همین طور است؟ واضح است که نه. اگر مساله غرب احتمال خفه شدن در بین چرخ بوروکراسی عقلانی است مساله ما هدر رفتن عمر در اثر نداشتن چنین بوروکراسی است.

    ۴) روشن فکری در ایران دو مشخصه اصلی دارد: «ضدیت با قدرت» و «کار غیرتخصصی». روشن فکر ما نه کتاب های تخصصی علوم سیاسی را خوانده است تا در مورد ساختار سیاسی حرف دقیق بزند و نه تحصیلات آکادمیک اقتصادی دارد تا وقتی تعدیل یا برنامه های توسعه را نقد می کند بداند راجع به چه چیزی حرف می زند. پس راجع به هرچیزی از ادبیات گرفته تا حقوق بشر حرف می زند و ایده هایی را در عرصه عمومی گسترش می دهد که لزوما از دید اهل فن حرف درست یا دقیق یا سازگاری نیست. لزوم انکارناپذیر تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی از همین تخم لق هایی بود که روشن فکران ما در دهان درس خوانده های ما شکسته اند.

    ۵) به باور من اولویت اول جوامعی مثل ما انباشت عقلانیت ابزاری است. چنین عقلانیتی تاثیر واقعی تری در زندگی میلیون ها نفر مردمی دارد که از اول عمرشان تا آخرش با فقر و بدبختی سر و کله می زنند. راه های خروج تدریجی از چنین تله ای را کسانی می توانند پیش نهاد کنند که زیاد و متمرکز بخوانند و به سختی و در عمل کار واقعی کنند و با دقت فکر کنند. این ها خصوصیاتی است که با خلق و خوی روشن فکران ما چندان جور نیست. یک الزام مهم چنین رفتاری «تن دادن به واقعیت ها» و «نزدیکی به قدرت در عین حفظ زبان انتقادی» است. مردان و زنانی که سختی چنین رفتاری را به تن خریده اند بیش ترین تاثیر را در زندگی ما داشته اند. از امیرکبیر بگیرید تا علی اکبر داور که در همکاری با رضا شاه نظام نوین دادگستری را پایه ریزی می کند تا امثال ابتهاج و عالی خانی و مجتهدی که مردان اجرایی محمدرضا شاه بودند و افرادی چون کرباسچی و مسعود نیلی و بیژن زنگنه در دوره جمهوری اسلامی. یک وجه مشترک این آدم ها این است که احتمالا از روشن فکران زمان خود به اندازه کافی فحش های آشکار و پنهان شنیده اند ضمن این که از طرف نظام قدرت هم تنبیه شده اند. دوست دارم بدانم در کل تاریخ صد ساله ما کار کدام روشن فکری به اندازه کار امثال داور در زندگی ما تاثیربخش بوده است؟

    ۶) ممکن است گفته شود روشن فکران در جامعه ایران طبقه مظلومی هستند که هم واره از طرف قدرت سرکوب شده اند و در کل جریانات جامعه تاثیری نداشته اند. به نظر من این حرف همه واقعیت نیست. روشن فکران با تریبون های خود، اذهان تاثیرگذارترین طبقات یعنی درس خوانده ها در درجه اول و سیاست مداران را در درجه دوم تحت تاثیر قرار می دهند. قدرت واژه ها را کم نگیرید. حس دانستن کذایی که از طریق خواندن نوشته های عمومی روشن فکری در ذهن تک تک ما نفوذ می کند نه تنها میل به دانستن دقیق تر را کم می کند بلکه در عرصه عمل هم تاثیر خودش را باقی می گذارد. جالب است که انحصاری که جریان روشن فکری در رسانه ها و محافل فکری دارد عملا مانع از طرح یا مورد توجه قرار گرفتن ایده هایی می شود که شکل متفاوتی از این باور عمومی دارند.

    ۷) در جامعه ای مثل ایران روشن فکران ضربه دیگری هم می زنند که شاید اثر منفی آن بیش تر هم باشد. به علت کم بود نیروی متخصص بسیاری از این روشن فکران از ساعت نه صبح تا چهار بعد از ظهر در نقش متخصص هم مشغول کار هستند و جالب این جا است که به هیچ وجه قادر نیستند این دو نقش را از یک دیگر تفکیک کنند. گزارش های مشاوره ای که توسط پرویز پیران یا فریبرز رییس دانا نوشته می شوند (من با هر دو از نزدیک کار کرده ام) را بخوانید تا ببینید چه می گویم. این دو اثر روی هم باعث می شود تا برنامه های توسعه جامعه عملا نه در داخل اتاق های بحث تخحصصی بلکه در صفحات روزنامه ها و جلسات مناظره تدوین شود. به نظر من یک عامل عدم توفیق دولت خاتمی سرازیر شدن روشن فکران به دستگاه های اجرایی و تصمیم گیری و عدم توانایی برای تفکیک این دو مقوله بود.

    ۸) کار تکنوکرات و متخصص ساختن و کار روشن فکر نقد است. کسی که می سازد باید دقت بسیار بیش تری به نسبت کسی که نقد می کند به خرج دهد. نقد آسان است خصوصا وقتی که دستی در مسوولیت نداشته باشی. این در حالی است که در جامعه ای ویران به سازنده ها بیش تر نیاز داریم تا به تخریب گرها. پس مثلا در مقابل هر ده اقتصاددان و متخصص علوم سیاسی و جامعه شناس حرفه ای یک روشن فکر هم لازم است. در ایران هرم ما وارونه است. ما با تورم روشن فکر چپ و کم بود متخصص راست مواجهیم.

    ۹) روشن فکری در غرب باید چپ باشد تا همواره روزنه های تنفس و امکان های بعدی را برای جامعه باز نگه دارد. در حالی که در جامعه ای مثل ایران که هنوز درخت عقلانیت ابزاری چندان سربر نیاورده است برداشتن تیشه چپ و زدن به ریشه این نهال نورس عملا بازداشتن جامعه از پیش رفت در زندگی روزمره است. به این جهت است که بر خلاف آقای فکوهی من اتفاقا معتقدم باید خودمان را متقاعد کنیم که به راست بچرخیم تا در بالیدن این درخت سهم داشته باشیم. بگذارید اول این درخت بزرگ شود بعدا برای هرس کردن برگ های اضافی وقت خواهیم داشت. چرخش به راست اتفاقی جدید و مهم است که نتایجش را در ده سالی آتی خواهیم دید.

    * این نوشته پس از ویراستاری شدن دو هفته دیگر دوباره منتشر می شود *

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها