مساله ای که در پست دو روز قبل راجع به بیمه و محیط زیست مطرح کردم در جمعی غیررسمی از اساتید و دانش جویان هم مطرح شد. هر کسی چند ثانیه ای فکر کرد و درست مثل کارتون ها که همه با هم به نتیجه می رسند همه راه حلشان را با هم گفتند: مورد سه. اضافه شدن اعضای جدید هم به بحث تحلیل را تغییر نداد و به قول معروف نتیجه پایدار (Robust) بود. تقریبا هیچ فرض دیگری مطرح نشد. فرض های دو و چهار هم پیش نهاد شد و فورا رد شد. چرا که مکانیسم سنجش ریسک در حال حاضر هم سن و قدرت موتور را در نظر می گیرد و لذا اطلاعات اضافه ای از طریق نگاه کردن به کیفیت محیط زیست خودرو تولید نمی شود.
حال به کامنت ها که نگاه می کنم تقریبا هیچ کس فرض سه را جدی نگرفته و افراد عمدتا فرض های یک و شش به علاوه دو فرض جدید مورد قبول اکثریت یعنی استفاده از مشوق ها و استفاده تبلیغاتی را مورد توجه قرار داده اند. نمی خواهم بگویم فرض سه درست است یا بقیه فرض ها نادرست چون الان داده بیش تری برای قضاوت نداریم ولی می خواهم تفاوت نگاه ها را تحلیل کنم.
۱) عده معدودی به فرض یک رای داده اند. این فرض در پیوند با فرض استفاده از مشوق های اتحادیه اروپا نزدیک هستند. آیا به نظرتان مدل ذهنی ما که در ایران عادت داریم تا برای هر کاری از منابع نسبتا بی پایان دولتی استفاده کنیم روی تمایلمان به این فرض تاثیر نداشته است؟ تا جایی که من می فهمم این که یک شرکت بیمه از دولت پول بگیرد و در عوض حق بیمه خودروهای محیط زیستی را پایین بیاورد در یک کشور اروپایی کمی عجیب است. اگر قرار باشد کمک های دولتی به این موارد تخصیص یابد (که می یابد) احتمالا بخش مهم آن باید نصیب مثلا توسعه دهندگان فناوری موتورهای با آلودگی کم تر یا صنایعی که خط تولید خود را عوض می کنند شود نه یک شرکت تجاری غیرمرتبط با موضوع که می خواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد.
۲) بسیاری از دوستان طرف دار این بودند که شرکت ها از جنبه تبلیغاتی و برای بهبود تصویر (Image) خود در جامعه (یا به قول کتاب های کاپلان و نورتون پیگیری استراتژی شهروند خوب بودن) این کارها را می کنند. می دانم که کتاب های جدید مدیریت حتما فصل تزیینی و به طرز عجیبی نچسب هم در باب اخلاق در مدیریت یا مسوولیت اجتماعی شرکت ها دارند ولی راستش به نظر من این قضایا جدی نیست و نباید جدی گرفتش. من اندکی در سطح بین الملل درگیر بحث مسوولیت اجتماعی شرکت ها بوده ام و می دانم که همه این حرف ها صرفا یک بازی بازاریابی یا استراتژی برای کاهش فشارهای سیاسی روی شرکت ها است (به زبان اقتصادی یک بازی چانه زنی نش بین شرکت های بزرگ و جوامع محلی). اگر این فرض را بپذیریم آن وقت باید برای هر حرکت تبلیغاتی شرکت ها توجیه اقتصادی کافی بیابیم. فرض سه یک توضیح دارای منطق اقتصادی درونی است.شرکت حق بیمه را برای کسانی کاهش می دهد که احتمال تصادف کم تری دارند و لذا از این طریق به طراحی قرارداد بهینه نزدیک شده و از طریق تحریک تقاضای این گروه منافع را افزایش می دهد. فرض مبتنی بر اخلاق یا تبلیغات بازاریابی باید بتواند توضیح قوی بدهد که چرا این استراتژی بازاریابی و چرا این سطح از بودجه انتخاب شده است (در واقع باید توجیه کند که این وضعیت نسبت به وضعیت قبلی به تر است).
بند ۲ را به این خاطر مطرح کردم تا یک تضاد ریشه ای و عمیق بین نگاه اقتصادی و نگاه مبتنی بر آموزش کلاسیک مدیریت (نه عمل مدیریت) به مقوله مرکز هزینه را برجسته کنم. در آموزش مدیریت معمولا مباحثی مثل تبلیغات، آموزش نیروی انسانی، محیط زیست، ایمنی و تحقیق و توسعه (که همگی مرکز هزینه به شمار می آیند) به عنوان امور خوبی مطرح می شوند که همه و همیشه و همه جا باید از آن ها بهره مند شوند. این ادبیات تقریبا هیچ سقف یا نقطه بهینه ای هم برای این هزینه ها پیش نهاد نمی کند و آن ها را به گونه ای مطرح می کند که در نگاه اول ممکن است تصور شود که هزینه روی آن ها می تواند تا بی نهایت بالا برود. نگاه اقتصادی در مقابل به دنبال نقطه تعادل این تیپ هزینه ها است که خود یک مرحله قبل از رفتار بهینه سازی بنگاه ها حاصل شده است. در این نگاه هر ریال اضافی خرج روی این امور آسان و لذت بخش (چه کسی بدش می آید شرکتش حامی محیط زیست شناخته شود یا کارکنانش دائم آموزش ببینند یا مرکز تحقیقاتی فعال داشته باشد) باید از آن طرف حداقل بیش از یک ریال منافع برای شرکت درست کند چرا که شرکت در مقابل سهام دار پاسخ گو است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید