یکی از اقتصاددانهای مشهور (و ضمنن سخت متعهد به مسوولیت اخلاقیاش) یک بار میگفت که عضو هیات علمی دانشگاه بینالمللی کافهها است چرا که تمام مقالههایش را در کافههای شهرهای مختلف دنیا مینویسد و دفترش فقط جایی برای دیدن دانشجویان و کارهای اداری است. مشخصههایی هم که برای کافه خوب برای مقاله نوشتن ذکر میکرد این بود که قهوه عالی سرو نکند (تا مشتریاش زیاد نباشد)، جای توریستها نباشد و رییسش از آنهایی نباشد که آدم را بعد یک مدتی بیرون میکنند. کافه باید اتمسفر جذابی برای اندیشیدن و نوشتن داشته باشد.
من هم به تدریج دارم دانشجوی دانشگاه بینالمللی کافهها میشوم. یکی دو سال است که با مریم کشف کردهایم که وقتی رخوت ناشی از خانهنشینی اجازه هیچ کار جدی را نمیدهد چارهاش بستن بند و بساط و مهاجرت به یک کافه غیرسیگاری اینترنتدار/ندار (بسته به موقعیت) است که البته در وین این جنبه غیرسیگاری بودنش حکم کیمیا دارد. حیف که کافه در اروپا به طور عام و در وین به طور خاص گرانتر از آمریکای شمالی است و اگر بخواهی هر روز مشتری باشی باید ماهانه پول قابل توجهی خرج کنی. آستین ولی از این جهت فوقالعاده است. به لطف حسین و روجا که سخت پایه کار در قهوهخانهها هستند جاهای گوناگون را کشف کردهام و هر هفته چند شب از ارزانی و گشادهدستی و فضای فعالشان لذت میبرم. اینجا کافی است یکی دو دلار بدهی و یک لیوان چای بخری. میتوانی تا هر وقت دلت خواست بنشینی و کار کنی هر قدر چند بار خواستی آبجوش بریزی و حتی در برخی جاها غذای خودت را بخوری. من این گشادهدستی را تقریبن در هیچ جای اروپا ندیدهام.
خیلی حیف است که ما فضای این جنس از کافهنشینی دانشجویی – کاری را در ایران نداریم. من چون تهران زندگی نمیکنم دیگر اطلاعات پاتوقهای محلی را ندارم. حتمن جاهای خوبی از جنس کافه عکس یا کافه مرحوم سینما جمهوری که کمابیش این فضای کار کردن را دارند وجود دارند که من خبر ندارم ولی اگر چنین جاهایی هم باشند تعداد آنها به نسبت شهر ده میلیونی نزدیک به صفر است. از مساله گرانی قیمت ساختمان (همه مساله این نیست، زمینهای لندن و نیویورک و پاریس هم گران هستند ولی هر سه شهر پر هستند از کافههای کاری) و محدودیتهای تاسیس کافه و سود کسب و کارهای رقیب (از جمله فست فودهای نابودکننده سلامت) که بگذریم یک مشکل هم برای امثال ما این است که ظاهرا طبق عرف رایج کافه در ایران جای کار کردن فردی نیست و برای این منظور طراحی نشده است. تهران که باشم و بین دو قرار یا جلسه وقت اضافه داشته باشم سعی میکنم به کافی شاپی بروم و کمی کار کنم ولی اکثرن با نگاههای عجیب و رفتار نه چندانه دوستانه صاحب کافه مواجه شدهام. طوری که چندبار مجبور شدهام تصریح کنم که من اینجا برای کار کردن و نه سنایچ خوردن آمدهام ولی هزینه فرصت میزتان را میپردازم.
واقعیت این است که کافیشاپهای ایرانی در کلیتشان یکی از بهترین نمونههای بررسی لذت ناشی از تکلف و تصنع است. جایی که آدمها اکثرن نمیروند تا در خلوت شخصیشان مشغول کار یا گفت و گویشان شوند بلکه میروند تا از حس اینکه نوشابه صد تومانی را دو هزار تومان بخرند برخوردار شوند. وقتی قرارداد حضور این است بقیه عناصر ناراحت بودن هم به صورت درونزا جور میشود. این که رفتار فروشنده هم به همان نسبت تصنعی و آزاردهنده میشود (هر قدر هم سعی کند خیلی ناشیانه طبق کتابهای مدیریت فروش مشتریمدار رفتار کند یا به نقلید از کافهدارهای غربی با مشتریانش رفیق باشد)، اینکه زمان حضور محدود است، اینکه صندلیها سخت ناراحت است، اینکه اینترنت بیسیم و پریز برق کافی ندارند، اینکه خوردنیها به جای سالم و طراوتبخش بودن فانتزی هستند، اینکه مردم با لباس شب و آرایش عروسی حضور به هم میرسانند، اینکه مشتریها مشغول برانداز کردن و تحلیل همدیگر هستند و اینکه برادران هم طبعا سر میزنند… اگر میخواهید در زبان عامه ماجرا را دنبال کنید به این عبارت “روشنفکر کافهنشین” دقت کنید. کافهنشینی در این تعبیر یعنی غیر جدی بودن. یعنی کافه جایی است برای حرف زدن و تظاهر و برای داستانسرایی کردن و نه کار جدی.
من در این محرومیت از محیط کار جمعی غیر اداری با حداقل خدمات غذایی آرزو میکنم سنت قهوهخانه نشینی قدیم در شکل جدیدش برای ما هم تداوم مییافت. اگر رفته باشید (من در کودکی دهها بار رفتهام) قهوهخانه را مکانی خودمانی مییافتید برای اجتماع کردن و در اتمسفر جمعی (بگذریم که فقط برای نصف جمعیت) حضور داشتن و به کار خود پرداختن. فکر کنم نسلشان بر افتاده است ولی یادم است که زمانی قهوهخانهها بازار بورس کاشیکاران و گچکاران در شهرها بودند و میتوانستی با سر زدن به آنجا استادکاری را بیابی.به تبعیت از این سنت من هم آرزو میکنم که زنجیرهای از چایخانههای کاری که در آنها سیگار کشیدن ممنوع است و اینترنت بیسیم دارند و منوی غذایشان هم در حد چای و کیک و نان و پنیر با قیمت مناسب خلاصه میشود و میزهایشان هم حداکثر دو نفری است و مبل هم دارند تاسیس شود تا مهندسین و گرافیستها و اقتصاددانان و برنامهنویسان و مشاوران مدیریت و ریاضیدانها و … هم جایی برای کار دور هم داشته باشند. چایخانههایی نه صرفا برای روشنفکران و هنرمندان بلکه برای هر کسی که کار جدی دارد پاتوق باشد.
پ.ن: نوشته و سوالات قابل تامل علی در مورد این پست
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید