این نوشته حنیف بیات در باب مشکلات فرهنگی ایرانیان برایم جالب بود و توصیه می کنم که بخوانیدش. خب البته او راجع به موضوعی نوشته که ماهیتا جزو موضوعات بزرگ است و نظرات متناقض می توان در آن یافت. ضمن این که امکان رد و قبول تجربی آن بسیار مشکل است. با این همه به نظرم همین ایده پردازی ها خود مفید فایده است. خصوصا این که در معرض نقد جدی قرار گیرد.
از کل نوشته حنیف بخش اول که مربوط به کنترل احساسی بود به نظرم از همه قابل توجه تر و خواندنی تر آمد. این بخش را که خواندم یاد ایده تمدن و ملالت های فروید افتادم. فروید می گوید تمدن با خویشتن داری شکل می گیرد. به عقیده او اگر انسان قرار بود در هر لحظه انرژی خود را صرف رفع نیازی که در آن لحظه به او فشار می آورد کند هرگز قادر به خلق روش های پیچیده تر و نهایتا ساختن تمدن ها نبود. مثال خود فروید ساده و آموزنده است. اگر قرار بود هر لحظه که گرسنه می شویم تمام ذهنمان درگیر این امر شود هرگز قادر نمی بودیم به طراحی و اجرای شکار برای رفع گرسنگی فکر کنیم. تمدن آفرینی انسان در همین به تاخیر انداختن خواسته های فوری است که شکوفا می شود. این بحث تا حدی مایه های مشترک با بحث صبوری و رشد دارد که قبلا در موردش نوشتم.
نقد من بر نوشته حنیف این است که مشابه با بسیاری از نوشته های روشن فکری در ایران به واقعیت انسان نفع جو باور ندارد. در قسمت آخر نوشته او به بحث فرار مالیاتی اشاره کرده و آن را جزو فرهنگ ما ایرانیان می داند. من با این نوع نگاه مشکل دارم. به نظر من مردم در همه جای دنیا علاقه دارند از مالیات فرار کنند. این در ذات انسان است و هیچ کس به خاطر احترام به قوانین و علاقه به رشد جامعه نیست که مالیات می دهد بل که به این خاطر از مالیات فرار نمی کند که هزینه فرار مالیاتی بسیار بالا است. جاهایی هم که این هزینه پایین است مردم دنیا تا دستشان برسد مالیات را نمی دهند. مثال واضحش را من در بحث خرید بلیط مترو دیده ام. در بخش های خاصی از خطوط مترو که بلیط نداشتن جریمه خیلی زیادی ندارد (مثلا بین شهر تا فرودگاه) تعداد کسانی که بلیط نمی خرند و در زمان مراجعه مامور مجبور به خرید بلیط داخل قطار می شوند بیش تر از مسیرهایی است که جریمه بلیط نداشتن خیلی بالا است. به عبارت دیگر این جریمه است که افراد را مجبور به خرید بلیط می کند و نه فرهنگ آن ها.
همین نگاه در سخن رانی معروف و اخیر مصطفی ملکیان در باب علل عقب ماندگی ایرانیان نیز وجود دارد. در بند پانزدهم ملکیان می گوید : « دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد میخواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمیکنیم». باید از آقای ملکیان بپرسیم آیا در دنیا مردمی پیدا می شوند که اگر درآمد “مناسب” (بیمه بی کاری درآمد چندان مناسبی نیست) به آن ها پرداخت شود باز هم سراغ کار به معنی متداول و اقتصادی آن بروند؟ فکر کنم آرزوی هر کسی این باشد که بنشیند در خانه اش و پول مفتی بگیرد و به موضوع مورد علاقه خودش بپردازد. به نظر می رسد این تصویر از انسان غربی که گویی عاشق کار و جامعه اش است و قانون را می پرسد تا حدی غیرواقعی و رویایی است. جالب است که تمدن غرب با ایده هایی از جنس ایده آدام اسمیت که اصل را بر پی جویی نفع شخصی می گذارد جلو رفته و ما درست دنبال رفتار مخالف آن می گردیم.
به نظرم برای این که این نوع بحث ها که احتمالا در جامعه ما جدید هم نیست و سال های سال است که ادامه دارد جلوتر برود باید بین این دو لایه تفکیک کنیم. منظورم لایه ای است که مربوط به تربیت و آموزش انسان ها است و به آن ها می آموزد که به تر است برای تحقق “نفع شخصی” خودشان پیچیده تر و خویشتن دارانه تر رفتار کنند و لایه ای که ناشی از طراحی مکانیسم هایی در جامعه است که به افراد می گوید اگر تخلف کنند به سختی مجازات می شوند و لذا به “نفع” خود آن ها است که قانون شکنی نکنند. جامعه غرب در هر دو لایه موفق تر از ما بوده است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید