استادهای آمریکایی و اروپایی که من داشته ام یک تفاوت مهم دارند: آمریکای شمالی ها اساسا اهل داستان تعریف کردن سر کلاس هستند و کلاسشان به قول خودشان خیلی فان است. اروپایی ها همان شخصیت عبوس و جدی و فنی خود را دارند و معمولا سر کلاسشان از این خبرها نیست. اگر سر کلاس یک استاد آمریکایی که از یک دانشگاه خوب آمده باشد بنشینید معمولا بخشی از کلاس به شنیدن خاطرات استاد از چند نفر از برندگان جایزه نوبل و ماجراهایی که در سمینارها اتفاق افتاده و داستان های مقاله های معروفی که چاپشان سال ها طول کشیده و خلاصه در یک کلام “اخبار و شایعات دنیای آکادمیک اقتصاد” مرتبط و غیرمرتبط با موضوع می گذرد. ما که در اروپا هستیم در این بخش نسبت به کسانی که در آمریکای شمالی درس می خوانند عقب تر هستیم که کلا از این اخبار و داستان ها زیاد نمی شنویم و لذا زیاد هم برای تعریف کردن نداریم. این یکی از عدم مزیت های تحصیل اقتصاد در اروپا است. به نظرم این داستان ها و خاطرات نگاه آدم را بازتر می کند و سرنخ های خوبی هم فراهم می کند. ضمن این که کلا هم خوراکی برای جذاب کردن صحبت برای مخاطبان آتی فراهم می کند. احتمالا به همین خاطر هم هست که حس می کنم “معلومات عمومی” دوستانی که آمریکای شمالی اقتصاد می خوانند نسبت به ماها تفاوت قابل ملاحظه ای دارد.
اگر برای تحصیل تصمیم گیری می کنید این فاکتور را هم وارد مساله کنید. هر چند احتمالا تا تجربه نکنید تفاوت را حس نمی کنید.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید