الان نزدیک ده است که در ایران کار مشاوره ای و تحقیقی می کنم و در این مدت حدود ۴۰-۵۰ نفر کارشناس مستقیم با خود من کار کرده اند. با این همه وقتی تجربه کارم و نتایج همکاری ها را مرور می کنم می بینم که حاضرم (و البته بسیار مشتاقم) که با کم تر از ۱۰ نفر از آن جمع دوباره کار کنم یا آن ها را برای کار در جایی اکیدا توصیه کنم. جالب این جا است که تقریبا (شاید هم تحقیقا) همه این کارشناسان فارغ التحصیل دانشگاه های بسیار خوب (عمدتا هم شریف) بوده اند و احتمالا به لحاظ علمی نه تنها کم نداشته اند که در بسیاری موارد از خود من بیش تر می دانستند. مشکل در سواد هیچ کدام از آن ها نبود بلکه مشکل این بود که بسیاری از آنان قادر نبودند “خروجی” با استانداردهای کار حرفه ای تولید کنند.
هر بار که یک پروژه جدید شروع می کنم و چند نفری را به عنوان همکار انتخاب می کنم این علامت سوال پررنگ جلوی چشمم می آید که آیا این تیم “خروجی تولید کن” هست یا نه؟ و متاسفانه خیلی وقت ها هم از بعضی ها که اطلاعات و تحلیل هایشان قبل از شروع کار جدی کاملا امیدوارکننده بود در طول کار ناامید می شوم. خروجی تولید کن برای من یعنی این که یک پاراگراف تعریف مساله به یک نفر بدهی مثلا بگویی ما در این بخش لازم داریم تا بدانیم که “بیزنس ساختمان سازی در دنیا چه ساختاری دارد” یا “هزینه های عمده کارفرما در چه نقاطی متمرکز است” یا “روندهای جدید فن آوری در صنعت آب و فاضلاب شهری چیست؟” و او برود و در اینترنت سرچ کند و اطلاعات نایافتنی در نگاه اول را با هنر خودش بیابد و کتاب و گزارش بخواند و آدم های خبره را پیدا کند و گپ بزند و دست آخر هم فکر کند و فکر کند و فکر کند و مفهوم پردازی و طبقه بندی و نتیجه گیری کند و یک گزارش تمیز منظم ۵ صفحه ای تهیه کند و دست آدم بدهد. باید آن قدر هوشمند هم باشد که بداند در گزارش ۵ صفحه ای نباید بدیهیات و حرف های قدیمی و حرف هایی که بقیه می دانند و حرف هایی که یکی جایی گفته ولی پایه و اساس ندارد را ذکر کند بلکه باید چند صفحه کاغذ تحویل مدیرش بدهد که هر کلمه آن حرف تازه ای برای گفتن داشته باشد. البته این حالت ایده آل است و من فقط از “همکاران تکاورم”* انتظار دارم چنین گزارشی تهیه کنند. دستور کار بقیه ساده تر است.
حالا در عمل چه اتفاقی می افتد؟
۱) به دوست فوق لیسانسم می گویم که برو و خلاصه ای از مقاله هایی که راجع به شبکه سازی و خوشه بندی بین صنایع است برای من تهیه کن و بیاور. بعد از مدت ها انتظار گزارشی می دهد که هر صفحه اش یک فونت و یک رنگ است و داخلش پر است از مقاله هایی که راجع به Netorking هستند ولی نه در صنایع بلکه بین رایانه ها!
۲) به خانم دانشجوی دکترا (که الان دکترای اقتصاد دارد) می گوییم ما برای پروژه ای در یک شرکت بزرگ سازنده لوازم خانگی نیاز به گزارش مختصری راجع به تحولات آتی اقتصاد ایران داریم. می رود و چند روز بعد با صد صفحه برمی گردد. وقتی می خوانیم می بینیم که کل تاریخچه و مقدمات برنامه اول و دوم توسعه را کپی کرده و آورده است. دریغ از یک جمله تحلیل راجع به تحولات. آشنایی من با فرشاد فاطمی عزیز هم به همان پروژه بر می گردد (سال ۷۸). یکی از دوستان ازش خواهش کرد که بخش تورم را کار کند. رفت و چهار صفحه گزارش آورد که داخل آن هم وضعیت تورم در ایران بحث شده بود و هم سناریوهای پیش رو و هم تحلیل تاثیر سناریوها و تورم بر روی عملکرد بنگاه مورد نظر ما. خیلی دلم می خواست آن خانم دکتر را صدا کنم و گزارش فرشاد را نشانش بدهم و بگویم اینه!
۳) به فوق لیسانس عزیز دیگری گفتم برو و تحقیق کن و گزارشی از روند فن آوری جدید مطرح در دنیا در حوزه رشته خودتان بیاور. یکی دو ماهی با من کلنجار رفت که منظورت چیست و چه باید کرد و الخ و آخر سر گزارشی آورد که کپی فصل های اول کتاب های لیسانس در آن بود. از دستش عصبانی شدم و گفتم تو می خواهی این بدیهیات را به عنوان “روندهای جدید” تحویل کارفرمایی بدهی که به اندازه سن من و تو در این صنعت تجربه دارد؟
۴) دو نفر دانشجوی فوق لیسانس را می فرستم و می گویم بروید گزارشی از پایان نامه های اقتصاد دانشگاه علامه که راجع به اقتصاد ایران کار شده بیاورید می روند و یکی دو روز بعد می آیند و می گویند چیز خاصی پیدا نکردیم!! بندگان خدا به خودشان زحمت نداده بودند که یک کی ورد دیگر را هم امتحان کنند.
۵) …
خلاصه کنم. بسیاری از فارغ التحصیلان ما درسشان را بلد هستند. حتی بلد هستند با انواع نرم افزارها کار کنند یا برنامه نویسی کنند. ولی بلد نیستند سرچ درست و درمان کنند یا یک کلمه کلیدی را بگیرند و ده تا کلمه کلیدی دور و بر آن را خودشان حدس بزنند و جست و جو را از اول شروع کنند. نمی توانند یک گزارش بخوانند و از اسامی و منابع ته آن دوباره به دریای جدیدی از اطلاعات برسند. یاد نگرفته اند که صد صفحه چیز بخوانند و در سه صفحه عصاره خوانده ها را بیاورند. قادر نیستند خودشان را جای کارفرما یا مدیر پروژه بگذارند و تصور کنند که موضوعات جدید و دارای ارزش افزوده برای او چیست. عادت نکرده اند از جزییات فاصله بگیرند و تصویر کلی از یک مساله ایجاد کنند. تمرین نکرده اند که چه طور باید یک ساعت با مدیر کارفرما نشست و همه اطلاعات لازم را از صحبت های او بیرون کشید. نمی توانند از خودشان دیاگرام های مفهومی و طبقه بندی ایجاد کنند. بلد نیستند داده هایی را از این طرف و آن طرف بیرون بکشند و کنار هم بگذارند و از دل آن روندی را کشف کنند. بلد نیستند یک گزارش روان و حرفه ای بنویسند. نمی توانند بین یک تحقیق دانشگاهی و یک کار حرفه ای که باید در چارچوب بودجه و زمان و محدودیت های مشخص و قطعی انجام شود فرق بگذارند و …
دانشگاه های ما این چیزها را که رکن کار در محیط حرفه ای است خوب یاد نمی دهند. این طرف هم آدم ها در محیط کار به خودشان زحمت نمی دهند تا متفاوت از عادت های گذشته دوره دانشجویی رفتار کنند. اگر این مهارت ها را دارید و خلاصه قادر هستید تا “عکس تحویل بگیرید و جنازه تحویل دهید” مطمئن باشید در بازار کار مشاوره روی دست می برندتان. من یکی که همیشه برای این تیپ آدم های کم یاب کار سراغ دارم.
* فلسفه کار من کار با تکاوران به جای سرباز صفرها است. یعنی معتقدم باید کسانی را در تیم آورد که ۳ برابر حقوق بگیرند و ۵ برابر خروجی تولید کنند. این طوری به جای پرکردن سازمان با سیاهی لشگر یک تیم بسیار کوچک و حرفه ای کار را جمع می کند. یک استاد برق شریف بود (که ظاهرا الان دیگر نیست و قهر کرده است) که چند تا کار ملی مشهور را طراحی کرد. معروف بود که کار چند صد میلیونی را حداکثر با سه نفر جمع می کند. مشکل این است که تکاورها کم یابند و همیشه گیر نمی آیند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید