با برخی دوستان که بحث می کنیم احساس می کنم بر سر نقش ایده آل یک اقتصاددان با هم اختلاف نظرهای زیادی داریم. به نظر من در ایران تصور اشتباهی از این نقش وجود دارد. تصوری که به کارکردها و شخصیت کسانی مثل مرحوم دکتر عظیمی نزدیک است و من اساسا اعتقادی به آن ندارم. تصویری که دوستان از اقتصاددان دارند در نهایت منطقی اش کسی است که باید طرح نجات جامعه از عقب ماندگی ارائه کند و در این طرحش باید به موضوعاتی در حیطه سیاست و اجتماع و فرهنگ هم بپردازد. به نظر من نه تنها اقتصاددان ها بل که هیچ کس دیگری در دنیای امروز چنین نقشی را ندارد و اساسا چنین نقشی جزو در موارد استثنایی – مثلا رهبران کاریزماتیک – تحقق پذیر نیست و بیش تر به خیال شبیه است. افزون بر این که تمنای چنین طرح و راه کاری بیش تر بر تصوری مکانیکی از جامعه مبتنی است که انگار می توان نقشه ای مشخص برای نجات آن یافت. قطعا دوستانی که مورد خطاب این نقد قرار می گیرند این حرف را رد خواهند کرد ولی اگر به ناخودآگاهشان رجوع کنند احتمالا می توانند رگه هایی از این تصور مبتنی بر مهندسی و طراحی اجتماعی را در آن بیابند.
من بر عکس فکر می کنم که چنین نقشه راهی نه مفید است و نه ممکن. یافتن مسیر توسعه و اجزای آن یک فرآیند یادگیری است که در جریان عمل و به صورت دینامیکی رخ می دهد و رمز موفقیتش نه در اصول کلی بل که در جزییات است. توسعه جامعه از خلال دو فرآیند اساسی رخ می دهد. یکی ارتقاء درک سیاست گذاران و نخبگان جامعه از اصول و جزییات قواعد اداره جوامع مدرن و دیگری ارتقاء کیفیت دست گاه های طراح و مجری سیاست در یک کشور برای پرداختن به همان جزییات گفته شده. از این دید اقتصاددانان خصوصا در یک کشور در حال توسعه دو کار مهم باید کنند. یکی این که با نوشتن و تدریس مرتبا این سطح درک مفهومی و فنی را بالا ببرند و بسیار مهم تر از آن این که در هر بخشی مسوولیت کارشناسی اجزای برنامه را بر عهده بگیرند. این که صرفا مثل برنامه و بودجه زمان دکتر ستاری فر سندی بنویسیم که در آن همه توصیه های خوب برای اقتصاد جمع شده باشد – از تقویت نهاد مالکیت و سرمایه اجتماعی گرفته تا خصوصی سازی و توجه به فن آوری و الخ – یا مثل مرحوم عظیمی راجع به ۱۵ نهاد الزامی توسعه صحبت کنیم نه هنر خاصی می خواهد و نه هیچ کمکی به چیزی خواهد کرد. شکی ندارم که این روزها هر دانش جوی فوق لیسانس اقتصاد یا مدیریت یا رشته های مشابه در ایران می تواند با چند روز گشتن در اینترنت چنین سندی را خیلی خوب بنویسد.
به نظر من نقش اقتصاددان ها ابدا این نیست. نقش آن ها – نقشی که واقعا برای جامعه مفید است- این است که در مقام کارشناس بنشینند و قانون درست رقابت را تنظیم کنند و مدل درستی برای تخمین تورم توسعه بدهند و سیاست های بهینه تجاری را طراحی کنند و راجع به جذب سرمایه در بخش آب و برق مشورت های فنی بدهند و مسایل اقتصاد بهداشت و آموزش و پرورش را حل کنند و مدل درست برای عوارض شهری پیدا کنند و الخ. این کار نیاز به تخصص فنی و حتی کمی دارد و نه صحبت های خطابه ای و فیلسوف وار. تحقق آن هم آسان نیست. با یک گل بهار نمی شود. با ده تا و بیست تا اقتصاددان هم مشکل ایران حل نمی شود. ما نیاز به صدها و شاید هزاران کارشناس ورزیده اقتصاد داریم تا مثل روغنی در بدنه بوروکراسی و صنعت و تجارت نفوذ کنند و به صورت بخشی به ارتقاء کیفیت سیاست ها کمک کنند. کسی هم قرار نیست معجزه کند یا راه نجات به بقیه نشان دهد.
خلاصه این که اقتصاددان نه مصلح اجتماعی نه فیلسوف اجتماعی نه رهبر جامعه و نه روزنامه نگار و نه خطیب است و نه در نقش یک “ابر انسان با تدبیر” ظاهر می شود که نسخه درد را در جیبش دارد. اقتصاددان در معنی درست کلمه اش باید یک کارشناس باشد با تخصصی جزیی مشخص که بتواند سیاست های عقلانی اقتصادی برای تحقق اهداف مشخصی پیش نهاد کند و در واقع همه هنر او در همین جا است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید