به خودم میگویم نوستالژیها را آسان به باد نده و خودم وسوسه میشوم که توصیهام را زیر پا بگذارم. پارسال ناپرهیزی کردم و مجموعه آثار صمد را بعد از نزدیک به بیست سال دوباره خواندم و آن برج عاجی که از خواندن حریصانه تکتک کتابهایش در نه سالگی و ده سالگی ساخته شده بود برایم فرو ریخت. دیشب هم دو سه قسمتی از هزاردستان را دیدم (شاید بعد از پانزده سال) وحس کردم با آن شاهکاری که در ذهنم بود فاصله زیادی دارد.
تصمیم برای حفظ یا نابودی آگاهانه نوستالژی یک جور انتخاب برای ماندن در ذهنیت کودکی و غوطه خوردن عمرانه در لذت آن یا شکستن بتهای ذهنی و رو به رو شدن با حقیقت تلخ است. انتخاب دوم شاید به بالغ زیستن نزدیکتر باشد ولی بهایش رها کردن لذت مجانی است که میتوانست تا آخر عمر به عنوان مخدر روح به کار برود.
پ.ن: ممنونم از ساغر بانو. نیمفاصله درست شد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید