برای چند هفتهای در شهری بودم و شبی مهمان محفل دوستانی. موقع رفتن دوستان جدیدی که همان شب اول بار هم را دیده بودیم رساندنم خانه و تعارف زدم که بیایند داخل و آمدند و تا دم صبح نشستیم به گپ و گفت سه نفره جدیدی. چند روز دیگر را هم کم و زیاد با هم بودیم و ایام خوشی بود و یک دفعه ترسیدم. بهشان پیام دادم که در همنشینی بیش از این احتیاط خواهم کرد و کمتر آفتابی خواهم شد چون چند هفته دیگر میروم و معلوم نیست که باز هم بیایم و یا دیگر هیچ وقت هم را ببینیم و نمیخواهم که دلم از حدی بیشتر برای خاطرات مشترک و با هم بودنمان تنگ شود.
یکیشان جواب ظریف و صریحی داد که من خودخواهتر از آنم که نگران احساسات آینده تو باشم٬ پس تا وقتی هستی مجبوری اهل معاشرت باشی! بگذریم یا در واقع نگذریم که حدسم درست بود. چند وقت که گذشت آن دو نفر دیگر با هم نبودند٬ شرایط روزگار هم ناگهان چرخید و حال و هوایمان به تبع این شرایط یکباره به هم ریخت و شاید از هم دورتر شد و آن چند بار معاشرت دستاخر فقط تبدیل به خاطره شیرینی منحصر به فردی شد که دوباره تکرار نشد.
به تبع تجربههای متعدد این شکلی نگاهم به زندگی متمایل به این شده که از جایی به بعد٬ از سنی به بعد یا حتی با انتظاری که از شرایط اینده زندگیات داری٬ هر لحظه شیرین و ناب نقش دوگانه متضادی دارد: در لحظه درگیرت میکند و خوب و انرژیبخش (یا گاهی خلسهآور) است ولی بعد که زمان میگذرد و ازش دور میشوی و جزییاتش یادت میرود و بیشتر مزه شیرینش باقی میماند باید درد نداشتنش را تحمل کنی. حکایت شب شراب و بامداد خمار.
حدس میزنم عمر خواهی نخواهی آدم را در این سراشیبی میاندازد. احتمالا پنج سال دیگر شامهام به اندازه پنج سال قبلم برای حس کردن طعمهای زندگی و تجربههایش تیز نخواهد بود. یعنی اگر در آینده همه چیز و همه شرایط هم یک جوری همان قدر خوب باشد که قبلا بود – که شوربختانه معمولا به همان خوبی و تمیزی و زلالی بر نمیگردد – دست کمش من آن آدم سابق نیستم و تجربه انفسی ماجرا با همان شدت و حدت قابل تکرار نیست.
میانهروی در لذت و جولان ندادن به احساسات درسی است که از این آیندهنگری عاقلانه میگیرم. به خودم میگویم امروز را به کم و ملایم قانع باش که از درد فردایت کم کنی. چه بسا حتی بتوانی به کل از درد گذشته خلاصی پیدا کنی اگر این قدر بر خودت سخت بگیری و مهارش کنی که تجربه هر روزت قویتر از تجربههای قبل باشد و هیچ جایی برای نوستالژی باقی نگذارد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید