• نیمه زنده شریعتی

    «به من می گویند که اگر این طور کار کنی نمی توانی ادامه بدهی و بلایی سرت می آید. من که نمی دانم چند سال دیگر خواهم توانست کار کنم پس بگذار الان تا می توانم کاری بکنم. » نقل به مضمون از جملات شریعتی

    فکر کنم تجربه من و بسیاری از هم نسلانم از مواجهه با شخصیت و آثار شریعتی تا حدی خوبی مشابه باشد: حرکت روی منحنی علاقه، عشق، بی تفاوتی و انتقاد. پس چیزی که می نویسم احتمالا صرفا روایت شخص من نیست بلکه می تواند روایت نماینده ای از بخشی از یک نسل باشد.

    دوازده ساله بودم که شریعتی را کشف کردم. آن موقع ها در یک حس نوجوانانه درگیر مساله ناسیونالیسم ایرانی و ماجراهای حمله اعراب و تاثیر آن بر جامعه ایران بودم. کتاب خدمات متقابل مرحوم مطهری نه تنها چنگی به دلم نزده بود که جانب داری های آشکار موجود در آن اذیتم هم می کرد. در این احوال بود که تصادفا یکی از کتاب های شریعتی را که ربطی هم به موضوع نداشت خواندم و در پاورقی اش به تشریح او از ماجرا رسیدم. کتاب مال کتاب خانه پدرم بود. از همان کتاب هایی که خیلی ها در اول انقلاب خریده بودند و در اوایل دهه شصت زیر فرش ها قایم کرده بودند و در انتهای این دهه دوباره برگشته بود به کتاب خانه ها. این پاورقی ساده جرقه علاقه من به شریعتی را روشن کرد. آن موقع کتاب هایش حداقل در شهر ما نایاب بود پس مشغول گشتن کارتن های کتاب توی راه پله شدم و چیزهایی را بیرون کشیدم. کتاب خانه های فامیل هم در امان نماند و آثار موجود در آن ها هم غارت شد و من در عرض دو سه سال تا می توانستم آثار او را خواندم، خیلی هایش را نفهیدم و خیلی جاهایش را از حفظ شدم. از بین کتاب هایش «علی» که مجموعه مقالاتی بود برایم موقعیت بی نظیری داشت. کتاب هایی هم بود که برایم دست نیافتنی شده بود: مثلا انتظار مذهب اعتراض که ظاهرا ممنوع بود. حیف زمانی خواندمش که دیگر شوقی برای کارهای او نداشتم. یادم است که در مدرسه به عنوان طرف دار شریعتی شناخته می شدم و وقتی روزنامه کیهان (اگر اشتباه نکنم) پاورقی های حمید روحانی را که علیه او می نوشت منتشر کرد بچه ها صدایم کردند که بیا و ببین علیه مرادت چه ها نوشته اند.

    اولین بار که طرح شدن شریعتی در فضای عمومی را دیدم سال ۷۲ بود. تابستان به تهران آمده بودم و رفتم انقلاب که دنبال کتاب بگردم و پشت شیشه خیلی مغازه ها تصویر صفحه روی جلد ویژه نامه جهان اسلام را دیدم که عکس شریعتی رویش بود. راستش جا خوردم چون فکر نمی کردم کسانی که ما آن موقع به اسم اهالی مجمع روحانیون (و در نتیجه افراد تندرو) می شناختیم می توانند طرف دار شریعتی باشند. شاید همین ویژه نامه اولین مواجهه واقعی من با تفاوت های جناح ها در جمهوری اسلامی هم بود. لازم نبود از تهران کتاب شریعتی بخرم چون کتاب های سیاه رنگ مجموعه آثارش تجدید چاپ شده بود و می شد آن را در شهرستان هم خرید. ولی مجله را خریدم و با ولع خواندم. شاید ده بار. این مجله یک حسن دیگر هم برایم داشت. مطالب اولش سخن رانی کسی بود که تا آن موقع فقط اسمش را شنیده بودم. در واقع از پدرم شنیده بودم که می گفت بین مذهبی ها از همه باسواد تر است ولی کتاب هایش برای من بچه سال بیش از حد خسته کننده بود و سراغش نرفته بودم. عبدالکریم سروش در دانشگاه تهران به یاد شریعتی سخن گفته بود و من او را در این سخن گفتن بسیار منصف یافتم. این هم برای خودش موضوع جالبی است که در اوایل دهه هفتاد ما از بس حرف های تند و خشن شنیده بودیم ملاک برتری یک فرد برای من نه دقت سخنانش که میزان انصاف و تساهلش در برابر دیگران بود. شاید این طنز تاریخ هم باشد. سروش که باید فردا ریشه تفکر شریعتی را در دل من می خشکاند در واقع از رهگذر علاقه من به شریعتی برایم شناخته شد. شاید نسل ما باید این اعتراف را بکند که ما از مسیر شریعتی به سروش رسیدیم.

    تابستان سال ۷۳ در خوابگاه مرکز المپیاد زندگی می کردیم. من راجع به مجله کیان فقط یک بار در روزنامه جمهوری اسلامی خوانده بودم. نوشته بود که کیان اسلام را به باد می دهد و قاعدتا ما هم باید به خواندن مجله ای که روزنامه جمهوری اسلامی با آن مخالف است علاقه مند می شدیم. اگر اشتباه نکنم اولین بار کیان را دست یاسر کراچیان دیدم و خواندمش. اولین ضربه وارد شد. نگاهی سراسر متفاوت با نگاه شریعتی. همان موقع ها یک چیزی هم در مورد شریعتی اذیتم می کرد: بت شدن او برای طرف دارانش. یادم است روزی از یکی از طرفداران قدیمی او پرسیدم که آیا تمامی افکار شریعتی را قبول دارد؟ و او با قاطعیت گفت بلی! این حرفش بی آن که بخواهد تلنگری برای تفکر دوباره در من بود. ضربه دیگر را کتاب بیژن عبدالکریمی با عنوان «شریعتی و سیاست» وارد کرد که آن موقع جوان بود و سال ها بعد که دکترایش را گرفت و به ایران برگشت شاگردش شدم و از او بسیار آموختم. تا جایی که من می فهمم عبدالکریمی احتمالا اولین نفر از جمع روشن فکرانی که تعلقات مذهبی هم داشتند بود که شروع به نقد رسمی شریعتی کرد.

    دانشگاه که آمدم شور و شوق به شریعتی کم شد و او برایم آرام آرام از مقام مرادی به یکی از اعضای سلسله تاریخی مورد علاقه ام تبدیل شد: در کنار طالقانی و جلال و اقبال و الخ. با این همه سمینارهای سالیانه شریعتی که همه ساله در دانشگاه تهران بود را می رفتم. این سمینارها محل کشف چهره های جدید هم بود. اکبر گنجی، محسن کدیور، روحانی جوانی به نام کوچک زده که نفهمیدم چرا دیگر ازش خبری نشد و بقیه. هر سال که می گذشت سمینارها جنبه انتقادی بیش تری می یافت و من و نسل من از او دورتر می شدیم. دوره دوره انتقاد از ایدولوژی اندیشی بود. تازگی ها نقش او را در شکل گیری تفکرات اول انقلاب هم به تر می شناختم و به تصور خودم نتایج منفی تفکراتش را در عمل می دیدم. ضمن این که کمی با آثار فلسفی و کلامی جدید آشنا شده بودم و می دانستم که نظریه پردازی درست و حرف دقیق زدن با آن نوع هیجان و عمل انقلابی معمولا به سختی جمع می شود. ترجمه های حلقه کیان و جلسات نقد روشن فکری دینی موسسه معرفت و پژوهش و مباحث ملکیان که آمد شریعتی کاملا بیرون رفت.

    آیا این همه شریعتی بود؟ نه! نسل ما در کنار رها شدن از چنبره تفکرات شریعتی و نقد بر آن؛ شخصیت شریعتی را هم به کنار گذاشت. به باور من این همان جنبه ای از او است که هنوز هم می تواند در زندگی فردی و حرفه ای ما الهام بخش باشد. شریعتی با آن لباس های خوش پوشش و آن سیگاری که ترک نمی شود و آن بیداری شب ها و آن خواندن ها و نوشتن های خستگی ناپذیر و آن درویش مسلکی اش در زندگی و آن شجاعت کم نظیرش و آن شور و تعهدش به هدفش و آن روح زیبایی شناسش و آن پیشینه خانوادگی که به قول خودش میراثش فقر است و کتاب و آن تحقیری که علیه ایستادن و خم شدن و زانو زدن می کند و آن نامه هایش و آن توصیه هایش به خواندن و خواندن و خواندن و آن بی اعتنایی اش به قدرت و ثروت هنوز یک منبع بزرگ الهام است. از افکار شریعتی می توان عبور کرد و ما این کار را کردیم ولی شخصیت و سبک زندگی او می تواند برای همه حتی آن ها که مخالف عقایدش هستند بسیار آموزنده باشد. این جنبه او است که می تواند دوباره زنده اش کند و این جنبه ای است که ما در کنار جنبه دیگر قربانی اش کردیم.

    پ.ن: بخش هایی از نوار گل هزار بهار افتخاری که به یاد شریعتی خوانده بود و ده سال در توقیف بود تا این که اوایل دهه ۸۰ منتشر شد. حیف که این لینک آخرین اوج قطعه شمع را ندارد.

    پ.ن ۲) نوشته های مرتبط: محسن حجتی ، صادق جم ، محمود فرجامی ، یاسر میردامادی

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها