انار اقتراح جالبی در مورد دلیل بازگشت به ایران یا ماندن در خارج راه انداخته است. به نظرم این پرسش وقتی از ایران بیرون نیامده ای بیش تر به سوال تفننی می ماند و وقتی آمدی و چند سال ماندی آن وقت تبدیل می شود به عاملی تعیین کننده برای بسیاری از متغیرهای کلیدی زندگی ات. در چارچوب یک مساله بهینه سازی دینامیکی تصمیم ماندن / برگشتن روی انتخاب زمینه کارت در دوره دکترا، در نوع مهارت هایی که باید کسب کنی، در انتخاب مکان سرمایه گذاری برای توسعه شبکه روابطت، اگر مجرد هستی در انتخاب شریک موقت و دایمی ات، اگر متاهل هستی در انتخاب زمان مناسب برای بچه دار شدن، در برنامه ریزی مالی امروز و آینده زندگی ات، در تصمیم برای زمان گرفتن اقامت یا پاسپورت خارجی، در برنامه سفرهایی که می خواهی بروی و حتی در میزان انرژی که برای هم پیوندی با جامعه میزبان صرف می کنی اثر انکارناپذیر دارد. اگر در یک موقعیت واقعی قرار گرفته باشید خواهید دید که ترسیم مسیر بهینه زندگی آینده بدون جواب به این سوال کلیدی بسیار مشکل می شود و هر یک از این دو گزینه که باشد کل مسیرت کاملا متفاوت خواهد بود.
مثل هر تصمیم بزرگ دیگری تصمیم برای ماندن/برگشتن جواب سر راست ندارد. مجموعه از فاکتورها به طور دائمی در ذهن و روان آدم ها کار می کنند و گاهی هم یک ضربه یا اتفاق مثل ضربه ناحقی که از مامور پلیس ایران یا جوان کله پوستی این جا بخوری کل محاسباتت را بر هم می ریزد. ضمن این که با مساله ناسازگاری دینامیکی هم مواجهیم. یعنی تصمیم قبلی وقتی در موقعیت عملی قرار گرفتی ممکن است یک باره تغییر کند. مثلا هر قدر هم حساب کرده باشی و تصمیم گرفته باشی که برگردی، یک پیش نهاد کار مشاوره با حقوق سالی صد هزار دلار درست یک ماه بعد از فارغ التحصیلی ممکن است یک شبه کل تصمیمت را جا به جا کند. من قبلا چارچوب نگاهم را برای تحلیل این مساله نوشته ام و فکر می کنم برای خوانندگان آشنا باشد. تحلیل من از برگشتن/ماندن بر اساس معیار خودخواهی و جذابیت محل زندگی است و نه بر اساس اخلاقی جلوه دادن آن. دلیلم هم برای اخلاقی نگاه نکردن به ماجرا خیلی ساده است: اگر به فکر خدمت به انسان ها هستید همین جا بمانید و برای مردم آفریقا کار کنید. از بسیاری زاویه ها که نگاه کنید این امر توجیه اخلاقی بیشتری دارد. پس مساله ای که ما در بابش صحبت می کنیم چندان وجه اخلاقی ندارد و یک تصمیم فردی بر اساس معیارهای هزینه و فایده بلندمدت است.
در مورد «هزینه های عمومی» برگشتن به ایران که برای هر فرد با هر نوع علاقه و هر نوع گرایش فکری تقریبا مشترک است همه مان می دانیم. دست مزد به نسبت پایین تر، جامعه ناامن تر، هوای آلوده تر، دولت و قوه قضاییه ناکارآمد تر، اینترنت سانسورشده، ماهواره قانونا ممنوع، کیفیت پایین مدرسه ای که بچه ات باید درس بخواند، دور بودن از جریان دنیا و محصور شدن در حصار کوچک ایران، نداشتن تامین اجتماعی مناسب، پایین بودن سطح آزادی های فردی خصوصا برای زنان، خدمات بهداشتی با کیفیت پایین تر، پاسپورت بی اعتبار، ترافیک و الخ.
می ماند «منافع ناشی از برگشتن» که آن بسته به روحیه افراد کاملا متغیر است و همین تفاوت روحیه است که در واقع تصمیم برای ماندن یا برگشتن را می سازد. این جا ما می توانیم بحثمان را کمی باریک تر کنیم و مساله را در سطح هم تیپ های خودمان یعنی کسانی که عموما برای تحصیلات تکمیلی به خارج آمده اند ببینیم. از این سطح خاص که خارج شویم معادلات کاملا بر هم می ریزد. همیشه گفته ام که برای کسی که در ایران موقعیت کار سطح معمولی یا متوسط دارد تفاوت زندگی بین دو کشور آن قدر زیاد است که کم تر توجیهی برای اقامت در ایران می توان برایش یافت. این جا اگر شغلی مثلی راننده تاکسی یا منشی اداره هم که داشته باشی درآمدت آن قدر هست که یک خانه تمیز و کوچک کرایه کنی یا بعد چند سال بخری و غذای مرتب بخوری و لباس خوش دوخت بپوشی و گاهی بتوانی سفر ارزانی بروی و آخر هفته هایت را به سرگرمی بگذرانی و سالی چندتایی کنسرت اندی و ابی بروی و غم آینده بچه و خرج بیماری همسر و اضطراب قسط و اجاره سربرج و فشار چیزهایی ساده ای که بچه ات می خواهد و نمی توانی برایش بخری هم مرتب آزارت ندهد. ضمن این که در زندگی ات آزادی و امنیت کاملا بیش تری داری. در ایران هر وقت می دیدم و می بینم که راننده آژانس یا خانم منشی اداره در حال خواندن آیلتس برای مهاجرت استرالیا و کانادا است و از من در مورد رفتن یا نرفتن می پرسد با اطمینان تشویقش می کنم که این کار را بکند.
با این حال برای قشر متخصص که در هر دو کشور می تواند شغل های خوبی داشته باشد پاسخ سوال آسان نیست. من برای تحلیل ماجرا در این سطح از چند اصطلاح کلیدی استفاده می کنم. واضح است که این تحلیل را برای راهنمایی دیگران نمی نویسم بلکه دارم چارچوب فکری خودم را توصیف می کنم:
۱) عشق علم بودن: اگر عشق علم دارید و دوست دارید مقاله منتشر کنید و مرتب در کنفرانس ها باشید ایران رفتن اشتباه است. بهره وری علمی در ایران آن قدر کم است که کاملا ضرر می کنید. به قول استادم که داشت در مورد آینده من می پرسید آدم هایی مثل من اگر به ایران برگردند به جای تولید مقاله باید مقاله های تولید شده توسط دیگران را بخوانند. این یک واقعیت است. به کارنامه اساتیدمان که از به ترین دانشگاه ها فارغ التحصیل شده اند نگاه کنید.
۲) پوست کلفتی: اگر فرد مرتب و منظم و دقیق و مودبی هستید و به سیستم روان این جا خو گرفته اید احتمالا باز ایران برایتان غیرقابل تحمل خواهد بود. این وضعیت اگر علوم انسانی و مشخصا اقتصاد خوانده باشید تشدید می شود. در ایران باید خودتان را برای مواجهه با صد جور آدم بی سواد ولی با قیافه حق به جانب، محقق شارلاتان، مدیر دولتی که چیزی نمی فهمد و باید حالیش کنید، همکارانی که چون کار علمی شما را نمی فهمند از برچسب استفاده می کنند، کارفرمایی که کار شما را نخوانده و خیلی از آن سر در نمی آورد و می خواهد ایرادهای کلی بگیرد و الخ آماده کنید. اگر به قول یکی از رفقا به اندازه کافی پوست کلفت یا لات هستید که جلوی این آدم ها در بیایید و با زبان خودشان متلک بارشان کنید و رویشان را کم کنید و حتی مثل من و آن رفیقم از این رو کم کردن لذت ببرید مشکلتان کم تر خواهد بود.
۳) عشق تاثیرگذاری و ارتباطات: اگر از بودن در یک شبکه وسیع اجتماعی لذت می برید، اگر دوست دارید خیلی کارها را برای اولین در کشور راه بیندازید، اگر از سخن رانی کردن برای آدم های غیرمتخصص و دیدن تاثیر حرف هایتان روی آن ها لذت می برید، اگر می خواهید ببینید که دانش جویی که تربیت می کنید جایی در کشور کاره ای شده است، اگر می خواهید در جلسات تصمیم گیری دعوت شوید، اگر می خواهید ببینید که مقاله تان سخنان وزیر و وکیل مملکت را تغییر می دهد و خلاصه اگر دوست دارید که روی جریان امور در کشورتان و در واقع روی زندگی مردمان کشورتان به صورت ملموس اثر بگذارید به تر است برگردید. مهم نیست که بتوانید این اثر را بگذارید یا نه ولی اگر از تلاش برای این اثرگذاری لذت می برید و آن را به نوشتن مقاله ترجیح می دهید برگردید.
۴) دغدغه های ملکیانی داشتن: از نام مصطفی ملکیان برای تمثیل استفاده کردم. تجربه من می گوید اگر دغدغه هایی از این جنس داشته باشید در خارج از کشور شریک بحث و منبع خواندن کم پیدا می کنید و سطح دغدغه هایتان هم رو به تحلیل می رود. اگر می خواهید مسائلی از این جنس را دنبال کنید در ایران فرصت بیش تری هست. مرحوم شریعتی می گفت من لذت یک ساعت گفت و گو با دانش جویم بیرون کلاس را به هیچ چیز نمی دهم. اگر از این لذت ها می جویید خارج خیلی جای مناسبی نیست.
۵) علاقه به آچار به دست بودن: این هم باز یک تمثیل است. در ایران خصوصا در رشته های علوم انسانی با سوالات و چالش هایی مواجه می شوید که ظاهرا ساده تر ولی در واقع پیچیده تر هستند. اگر علاقه مند هستید به جای کار روی یک مساله باریک و مشخص فنی روی سوالات و چالش های بزرگ تری کار کنید باز کار در ایران اولویت می یابد. هر چند احتمالا بهره وری و دقتتان برای یافتن جواب برای این سوالات خیلی کم تر از حالتی خواهد بود که سوال ریز جواب بدهید.
معیارهای عمومی هم هست که همه می دانیم. اگر رشته مان به اندازه کافی کاربردی و پول ساز هست که در ایران زندگی متوسطی داشته باشیم، اگر ارزش ها و سبک زندگی مان خیلی زیاد از روش رسمی ایران دور نیست، اگر پایه شبکه اجتماعی و خانوادگی قوی داریم، اگر به فرهنگ ایران دلبستگی فردی داریم پس احتمال بیش تری برای برگشتن داریم. ضمن این که حرفی که زمان دانش جویی می شنویم و خیلی رویایی جلوه می کند این جا اهمیت کلیدی می یابد. حتی اگر قرار است برگردیم به تر است جاپایی در خارج از ایران داشته باشیم که گاهی از آن فضا خارج شویم. این زندگی دوگانه، بودن در ایران را ممکن تر می کند و این اطمینان را هم می دهد که اگر عرصه بیش از حد تنگ شد امکانی برای خروج است. این جا البته پاراداکسی رخ می دهد: برای یافتن این جاپا ممکن است لازم باشد آن قدر وقت صرف کنیم که عمر مفید کاری تمام شود.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید