حس این که هفت روز هفته برایت فرق خاصی ندارد در درازمدت فرسوده کننده است. سال ها است که روزگار من این جوری می گذرد و کار و تعطیلم با هم آمیخته است. تقریبا به جز زمانی کوتاهی در اوایل آمدنمان به وین که سر کار تمام وقت می رفتم – و لذا شنبه و یک شنبه روزهای متفاوتی با بقیه ایام هفته بودند – در چهار پنج سال گذشته تماما خودم برای روزهایم تصمیم گرفته ام. جنس کار هم طوری است که همیشه یک خروار کار داری که بلاخره باید تمامشان کنی، دخلی هم به روز هفته ندارد. بسیار پیش آمده که وسط هفته چند روز متوالی خانه نشین و یا آخر هفته پشت سر هم سر کار بوده ام. الان هم که ماه ها است که جز اندک کلاس هایی همه روزهایم به خواندن و گاهی نوشتن می گذرد. الان جمعه بعد از ظهر است و کارمند جماعت خوش حالند که دو روز آخر هفته را استراحت می کنند و در جنب و جوش هستند که زودتر تعطیل کنند و بروند خانه. ولی من دلم گرفته که برایم جمعه و شنبه و سه شنبه عملا هیچ فرقی نمی کند. این مساله ای است که احتمالا همه کسانی که حرفه شان تولید محتوی به صورت فردی است با آن دچار هستند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید