حباب بودن وبلاگستان یکی از تحلیل هایی است که به نظر می رسد قدرت توضیح دادن بخشی از دلایل رخوت را دارد. درست مثل سهامی که خریدارانش تصور می کنند آینده خوبی دارد و دارایی امروزشان را در آن می ریزند وبلاگ نویس هم ممکن است فکر کنند که دارد کار مهمی می کند و لذا بخش عمده وقت و انرژی اش را در پای آن بریزد و بعد بفهمد که این طور نبوده است. رخوتی که من ازش صحبت کردم و می کنم بیشتر رخوتی از این جنس است. رخوت در بین آن هایی که وبلاگ را بیش از حد ظرفیتش جدی گرفته بودند و شاید اشتباه نویسنده و خواننده در همین زیاد جدی گرفتن ماجرا است و گرنه کسی که برای دلش می نویسد رخوت و نشاط برایش شخصی تر از این است که بشود نشانه ای از آن به دست داد.
به نظر من دلایلی وجود دارد که باعث می شود نتوان پدیده وبلاگ را از حدی مشخص بیشتر جدی گرفت. هر چند ممکن است کسانی که کسب و کارشان این است بخواهند بر این طبل بکوبند ولی من فکر می کنم ما اتفاقا باید مدتی بر همین محدودیت ها پافشاری کنیم تا جلوی رخوتی دیگر – رخوت در محدوده تعریف من – را بگیریم. فکر کنم آن قدر در باب تاثیرات وبلاگ گفته شده که کمی از محدودیت ها گفتن – ولو بزرگ نمایی شده- به تعدیل این فضا کمک می کند.
چرا نباید وبلاگ را خیلی جدی گرفت؟
۱) وبلاگ نویسی عمدتا امری حرفه ای نیست و مشوق های آن برای نویسنده – معروفیت، بیان نگفته ها، یادگیری، الخ- معمولا محدودتر و کم دوام تر از مشوق اصلی یک کار حرفه ای یعنی پول است. پول را دست کم نگیرید. پول یعنی امکانی که دیگران در عوض فایده ای که از کار شما می برند برایتان فراهم می کنند تا فایده ببرید. وقتی کار حرفه ای نباشد نباید انتظار داشت که محتوایش هم به اندازه یک کار حرفه ای غنی باشد. به نظرم امین عنکبوت بسیار هوشمندانه گفته بود که تا مکانیسمی شبیه به همین پول در وبلاگستان شکل نگیرد سطح کیفی مطالب تولید شده از حدی فراتر نخواهد رفت.
۲) حجم نوشته وبلاگی محدود است. هر قدر هم که نویسنده حرفه ای باشد باز گفتن امر جدی در قالب وبلاگ دشوار است. بی تعارف باید گفت بخشی از نوشته های بلند وبلاگی فقط دیده می شوند چون نویسنده معروفی دارند و کم تر کسی با آن ها درگیر می شود. مهدی عزیز بگذار جسارت کنم و بگویم که شما یک مثال هستید. بنده که از علاقه مندان سفت و سخت هستم گاه حوصله نمی کنم همه نوشته را با تمرکز بخوانم چه برسد به غریبه ها و گذری ها.
۳) وبلاگ مکانیسمی برای تضمین کیفیت ندارد. یک روزنامه یا مجله معتبر این تضمین را به خواننده می دهد که با سطح نسبتا یک نواختی از کیفیت رو به رو است ولی محتوای وبلاگ بسته به حال و روز نویسنده اش به شدت متغیر است و نکته این جا است که این کیفیت محتوی به هیچ رو قابل درک به صورت پیشینی (a priori) نیست. وبلاگ را باید باز کنی و بخوانی تا ببینی چه خبر است و این یعنی تلف شدن وقت خواننده. خواننده جدی که وقت کم دارد بعد از مدتی این ریسک را نمی کند مگر این که ارزش احتمالی محتوای وبلاگ خیلی بالا باشد.
۴) وبلاگ معمولا مسوولیت حقوقی برای نویسنده اش ندارد لذا محتوای اطلاعاتی اش لزوما خیلی قابل اعتماد نیست. این را برای دوستانی می گویم که فکر می کنند با بودن وبلاگ ها مرزهای اطلاع رسانی و سانسور شکسته شده است. ابطحی هم اگر در وبلاگش خبری می دهد و منشاء اثری می شود از بابت شخصیتش است. وبلاگ هم که نباشد با سایت امروز و بی بی سی مصاحبه می کند و حرف هایش جدی گرفته می شود.
۵) وبلاگ در پای رایانه خوانده می شود. جایی که تمرکز فکری نیست. بیشتر سرگرمی است و هیاهو و عجله. لذا معمولا – طبعا استثنا دارد- تامل در باب نوشته های وبلاگی هم به همین نسبت کم تر از یک گفتگوی شفاهی یا خواندن متن چاپی در خلوت کتابخانه است. خود من خیلی بیشتر مشتاقم سفرنامه های سعید حنایی کاشانی و ماجرای ماهواره را بخوانم تا بحث های فلسفی اش را.
۶) وبلاگستان تمرکز موضوعی ندارد. از این باب شاید برای آگاهی عمومی مفید باشد ولی همان قدر که کشاندن بحث های جدی فلسفی به صفحه اندیشه روزنامه ها معمولا امری تزینی است انتظار تولید نتایج جدی از چنین فضای رنگارنگی هم باید تعدیل شود.
۷) زبان وبلاگی محکوم است به ساده بودن و قابل فهم بودن برای مخاطب عام. این گونه نوشتن البته خود هنری بزرگ است و به خودی خود ضعف نیست. ولی زبان ساده هم ظرفیت مشخصی برای بحث عمیق دارد. زبان حرفه ای وسیله ای گریز ناپذیر برای یک گفت و گوی علمی فشرده و بهره ور است. چیزی که امکان تحققش در وبلاگ خیلی فراهم نیست.
۸) و دست آخر این که وبلاگ نویسی مثل روزنامه فروشی در کنار دریا است. هر لحظه ممکن است بادی بیاید و کل بساط دل و دماغ نویسنده را تا مدتی بر هم بریزد. من یکی روی چنین ستونی خانه ای بنا نمی کنم.
با وجود همه این ها فراگیر شدن وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی البته مزایای خاص خودش را دارد. از جمله این که آدم های متعلق به یک فرهنگ شفاهی را مجبور می کند قلم دست بگیرند و بنویسند. این قدم بزرگی است ولی روی دیگر این سکه آن است که آن چیزی که ما می نویسیم و به دیگران عرضه می کنیم عمدتا چیزی در حد دفترچه خاطرات شخصی است. بعید می دانم جامعه ای با خواندن دفتر خاطرات شخصی اعضایش از یک حدی بیشتر رشد کند. خصوصا جامعه ای که اصولا وقت محدودی برای خواندن اختصاص می دهد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید