از انتشار پست قبلی راضی هستم. خیلی وقت بود داشت خاک میخورد و شقاق (حذف ی اضافی به احترام تذکر دو نفر از دوستانم به خاطر اجتناب از شایبه جنصیتی آن) بانی خیر شد. میدانم که عدهای از دوستانم خوششان نیامده و به نظرشان به روش رایج اینجا نمیخورد. من خودم حواسم به این موضوع هست. هدف آن نوشته نقد یک استدلال روشن و مشخص و منسجم نبود. هدف خراش انداختن بر ظاهر بزکشده یک سری نوشتهها بود که اگر لایه روییشان را برداری (بی)محتوای داخلشان (به قول مارکس) دود میشود و به هوا میرود (بلی میفهم! این جمله از مقدمه کتابهای مختلفی از جمله تجربه مدرنیته قابل مشاهده است ولی چون خودش به طور طبیعی جاری شد نخواستم حذفش کنم). این وسط شقاق یک کار خوب و مفید دیگر هم کرده. برداشته یک سری سوال فرستاده که من جواب بدهم. البته فکر کنم کلن متوجه این موضوع نشده که اصل نوشته پارهها از نظر من در نقد چای نبود و در نقد کامنتی پای چای بود و کلن چیز زیادی به من ربط نداشت که بخواهم جواب خط به خطی به پارهها داده باشم. اگر هم به پارهها اشاره کردم بیشتر از سر شوخی و طنز بود. پارهها یک سوالی در ابتدای نوشته داشت که اگر شقاق نوشته من را درست میخواند به صورت مبسوط جواب داده شده بود. به خاطر این بیدقتی یک سری سوالهای بیربط پرسیده که حذفشان کردم ولی دمش گرم که چند تا از سوالهایش درست در راستای هدف قبلی است و لذا در چند پست جواب میدهم. طبعن مخاطب جواب او نیست و بقیه خوانندهها هستند.
شقاق پرسیده: آیا حواس پرتی احتمالی کشاورز آمریکایی که خانه اش سوخت هم شامل دل رحمی های شبانه شما بر بی رحمی های روزگار میشود؟
جواب: کلن علاقه مفرط یک جریان به ماجرای کشاورز آمریکایی که خانهاش به خاطر نخریدن خدمات آتشنشانی میسوزد و مواردی شبیه به آن نشانگر یک ابتذال خیلی اساسی و ریشهدار است. باید به حال کشاورز آمریکایی دلسوزی بکنیم که احتمالن درآمدش از همه ما بیشتر است و از سر بیخیالی یا حواسپرتی حاضر نشده پول آتشنشانیاش را بدهد و سال بعد هم احتمالن دوباره خانه را از اول میسازد. حالا چرا این کشاورز آمریکایی این قدر مهم و عزیز میشود؟ آیا این ترحم تصادفی است؟ چرا برخی حضرات یک دهم نگرانی (بیاساس) بیمهنداشتن خانوادههای آمریکایی را راجع به دهقانان هندی یا سوء تغذیه کودکان در کره شمالی یا وضعیت ایدز در آفریقا حرف نمیزنند؟ جواب خیلی سخت نیست: چون ماجرای کشاورز آمریکایی در مرکز دنیای بازار آزاد رخ داده و با مرثیه بر او میتوان به هدف اصلی رسید، حال آنکه مشکل بقیه کلن در فضایی رخ میدهد که اصلن بازاری در کار نیست که بشود به آن فحش داد و همه مشکلات را به آن نسبت داد.
من سالها است که همیشه بخشی از وقتم روی موضوع فقر بوده. موضوعاتی که کار کردهام طیف مختلفی را شامل میشود: از بحث تامین آب روستایی در کشورهای بحرانزده یا تامین مالی تولید برق کوچکمقیاس در روستاهای آفریقایی تا کسب و کار به نفع فقرا از طریق ایجاد توریسم روستایی یا مدیریت ریسک بخش کشاورزی و الخ. وقتی هم از بیرحمی روزگار یا چیزهایی مثل آن مینویسم مرثیه صرف نمیخوانم. یک گوشه ذهنم به این آدمها فکر میکنم که با محدودیتهای زندگیشان ارتباط جزییتری داشتهام و میدانم که کوچکترین فرصت و امکانی برای محکمکردن جا پایشان ندارند و بیرحمانه رها شدهاند و مثل آن کشاورز آمریکایی نیستند که کلن حال کنند که پول ندهند.
تا اطلاع ثانوی بنده ترحم خاصی برای آن کشاورز و آدمهای مشابه آن ندارم. این قدر رنجهای ملموس و نزدیکتر هست که جایی برای این نمایشهای سانتیمانتال نماند. کارمان باید این است که به جای درگیر شدن در این نمایشها به راهحلهای کوچک و بزرگ عملی برای فقر و آسیبپذیری فکر کنیم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید