امروز شروع کردم به ترجمه این مقاله مشهور روبرت نوزیک. وسط های کار بودم که شک کردم نکند کس دیگری قبلا مقاله را ترجمه کرده باشد. جست و جو کردم و دیدم که دو ترجمه از آن قبلا منتشر شده است و لذا نیازی به ترجمه سوم نیست. از این وبلاگ متن یکی از ترجمه ها را که فکر کنم قبلا در ضمیمه خردنامه همشهری چاپ شده پیدا کردم و این جا می گذارم. توضیح بدهم که خانم مترجم به جای کلمه انتکتوئل عبارت متفکر را گذاشته که به نظر من روشن فکر در این متن معنای مرتبط تری دارد ولی در متن ایشان دست نمی برم.
نویسنده رابرت نوزیک : مترجم : آیدا دمهری
این که متفکران تا این حد با سرمایه داری مخالفند عجیب به نظر می رسد. دیگر گروه هایی که منزلت اجتماعی اقتصادی مشابهی دارند به این نسبت مخالفت نشان نمی دهند. درنتیجه ازلحاظ آماری متفکران غیرعادی هستند. تمام متفکران چپ گرا نیستند. گستره عقاید آنها نیز مانند سایر گروه ها، منحنی وار است. تنها با این تفاوت که انحنای این منحنی به سمت چپ گرایی سیاسی متمایل شده است.
منظور من از متفکران، تمام افراد هوشمند یا تحصیل کرده نیست، بلکه منظورم کسانی است که در حرفه خود با عقایدی که با«کلمات» بیان شده اند، سروکار دارند و جریان کلامی را که دیگران دریافت می کنند، شکل می دهند. این «گفتارسازان» شامل شاعران، رمان نویسان، منتقدان ادبی، روزنامه نگاران و بسیاری از اساتید است و آن هایی را که اطلاعات کمّی و ریاضی تولید و منتقل می کنند (شماره سازان) یا آن هایی را که در رسانه های تصویری کار می کنند ویا نقاشان، مجسمه سازان و عکاسان را دربر نمی گیرد. این افراد، برخلاف کلام سازان تااین حد با سرمایه داری مخالف نیستند. گفتارسازان، در محیط های شغلی مشخصی متمرکز شده اند: دانشگاه، رسانه های گروهی و ادارات دولتی.
متفکران در جامعه سرمایه داری بسیار موفق هستند، در این نظام برای طرح، امتحان و ترویج ایده های نو و خواندن و بحث آن ها آزادی بسیار دارند، جامعه به مهارت های شغلی آن ها نیاز دارد و درآمدشان بسیار بالاتر از حد متوسط است. پس چرا تا این حد با سرمایه داری مخالفند؟ درواقع، برخی شواهد نشان دهنده آن است که هرچه متفکری موفق تر و ثروتمندتر باشد، احتمال مخالفت او با سرمایه داری نیز بیشتر می شود. این مخالفت با سرمایه داری اساساً ازسوی چپ گراهاست، البته نه همیشه، ییتس، الیوت و پاوند، راست گراهایی بودند که با جامعه سرمایه داری مخالفت می کردند.
مخالفت متفکران گفتارساز با سرمایه داری ازنظر اجتماعی امری مهم تلقی می شود. آنها هستند که به عقاید و تصورات ما از جامعه شکل می دهند و سیاست های جایگزین ادارات دولتی را تعیین می کنند. ما برای بیان ایده هایمان، چه در رساله و چه در تبلیغ، از حرف های آن ها استفاده می کنیم. پس مخالفت آن ها اهمیت دارد، به خصوص در جامعه ای که به نحو رو به افزایشی به پی ریزی و اشاعه آشکار اطلاعات وابسته است.
این واقعیت را که تعداد زیادی از متفکران ضد سرمایه داری هستند می توان به دو صورت توضیح داد. توضیح اول به عاملی که خاص متفکران ضد سرمایه داری است می پردازد. توضیح دوم به دنبال عاملی است که به تمام متفکران مربوط می شود، نیرویی که آن ها را به سمت گرایشات ضد سرمایه داری سوق می دهد. ولی این نیرو برای این که عقاید یک متفکر را کاملاً ضد سرمایه داری کند به نیروهای دیگری نیز احتیاج دارد که بر او تاثیرگذار باشند. بااین حال، این عامل به طورکلی با افزایش احتمال گرایش ضد سرمایه داری در هر متفکر، به ضد سرمایه داری شدن تعداد بیشتری متفکر می انجامد. توضیح من از نوع دوم است. توضیح تشخیص عاملی که متفکران را به سمت نگرش ضد سرمایه داری می کشاند، ولی به هیچ وجه ضمانتی برای آن نیست.
تیتر: ارزش متفکران
درحال حاضر، متفکران انتظار دارند باارزش ترین قشر جامعه به شمار بیایند؛ قشری با بیشترین اعتبار و قدرت و بالاترین دستمزد. متفکران این ها را حق خود می دانند. ولی روی هم رفته، جامعه سرمایه داری به متفکرانش ارج نمی نهد. لودویگ وون میسس این انزجار خاص متفکران را، در مقایسه با کارگران، این گونه توضیح می دهد که متفکران به لحاظ اجتماعی با سرمایه داران موفق می آمیزند و درنتیجه، آن ها را قشر مهم مشابه خود می دانند و از جایگاه اجتماعی پایین تر خود نسبت به آن ها سرافکنده می شوند. بااین حال، متفکرانی که ازنظر اجتماعی نیز آمیخته نشده اند، به طور مشابهی از نظام سرمایه داری منزجرند، پس آمیزش تنها کافی نیست همان طورکه مربیان ورزش و رقصی که درخدمت ثروتمندان هستند و با آن ها رابطه دارند، به طور بارزی ضد_سرمایه داری نیستند.
ولی چرا متفکران امروز خود را مستحق دریافت بیشترین پاداش ها از جامعه خود می دانند و اگر آن را دریافت نکنند ازآن جامعه منزجر می شوند؟ متفکران خود را باارزشترین افراد می دانند، افرادی با برترین شایستگی، و می پندارند که جامعه باید برطبق ارزش و شایستگی افراد به آن هاپاداش دهد. ولی جامعه سرمایه داری این اصل توزیع را که هر فرد براساس شایستگی یا ارزشش سهم ببرد رعایت نمی کند. در یک جامعه آزاد، جدا از هدیه، ارث و قمار که در آن مشاهده می شود، بازار به کسانی تعلق می گیرد که به نیازهای بازاری دیگران پی برده و آن ها را برآورده نمایند، و میزان درآمد نیز در بازار به میزان تقاضا و کیفیت کالای عرضه شده بستگی دارد. مخالفت بازاریان و کارگران ناموفق با نظام سرمایه داری به اندازه دشمنی متفکران گفتارساز با این نظام نیست. فقط یک احساس برتری ناشناخته و حق پایمال شده، چنین دشمنی ای را برمی انگیزد.
چرا متفکران گفتارساز خود را برترین می دانند، و چرا می پندارند که توزیع باید براساس ارزش افراد باشد؟ توجه کنید که این دومی یک اصل واجب نیست. الگوهای توزیع دیگری نیز تاکنون پیشنهاد شده اند که شامل توزیع مساوی، توزیع براساس شایستگی اخلاقی و توزیع براساس نیاز بوده است. درواقع، نیازی نیست که یک جامعه الگوی توزیع داشته باشد، حتی جامعه ای که به رعایت عدالت بها می دهد. عادلانه بودن یک توزیع ممکن است در نشات گرفتن آن از یک فرایند عادلانه تبادل اختیاری کار و دارایی عادلانه کسب شده باشد. نتیجه این فرایند هرچه که باشد عادلانه است، ولی هیچ الگوی خاصی وجود ندارد که این فرایند لزوما با آن تطابق داشته باشد. پس چرا متفکران خود را با ارزشترین انسانها می دانند و اصل توزیع را براساس ارزش می گذارند؟
تیتر: تدریس متفکران در مدرسه
چه عاملی احساس با ارزش تر بودن را در متفکران ایجاد کرده است؟ من به یک نهاد به خصوص اشاره دارم: مدرسه. با افزایش روزافزون اهمیت دانش کتابی، تدریس آموزش خواندن و کسب دانش از کتاب به جوانان در کلاس گسترش یافت. مدرسه تبدیل به نهاد اصلی بیرون از خانواده شد تا نگرش جوانان را شکل دهد، و تقریبا تمام متفکران در مدرسه تحصیل کرده اند. در مدرسه آن ها موفق بوده اند. در آنجا آن ها را متفاوت و برتر از دیگران می پنداشتند. تحسین می شدند، پاداش می گرفتند، و محبوب معلمان بودند. پس چه طور می توانستند خود را برتر ندانند؟ آنها هرروز تفاوت هایشان را در مهارت در نظرپردازی و تند ذهنی احساس می کردند. مدرسه به آن ها می گفت و نشان می داد که بهترند.
به علاوه، در مدرسه بود که اصل پاداش براساس شایستگی متفکران ارائه و آموزش داده شد. افرادی که ازنظر فکری ارزشمند بودند مورد تحسین و توجه معلمان قرار می گرفتند، و بهترین نمره ها به آن ها داده می شد. ازنظر هدایای پولی مدرسه، بیشترین ها به تیزهوشترین ها اختصاص می یافت. متفکران در مدرسه آموخته اند که درمقایسه با دیگران ارزش بیشتری دارند و این ارزش بیشتر آن ها را مستحق دریافت پاداش های بزرگتر می کند، هرچندکه این ها جزو برنامه درسی رسمی مدرسه نبوده است ولی جامعه بزرگتر بازار مدار درسی متفاوت به متفکران آموخته است. در اینجا بهترین پاداش ها را به افرادی که ازنظر زبانی بهترین هستند نمی دهند و مهارت های متفکران را باارزشترین مهارت ها نمی دانند حال چه گونه متفکرانی که آموخته اند باارزش ترین افرادند و محق ترین آن ها برای دریافت پاداش، از جامعه سرمایه داری که آن ها را از پاداش عادلانه ای که برتری شان حق آن ها دانسته است، متنفر نباشند؟ عجیب است که احساس متفکران تحصیل کرده نسبت به جامعه سرمایه داری دشمنی ای عمیق و ملال انگیز بوده است که با دلایل ظاهرا مناسبی بیان شده، و بااینکه ثابت شد که آن دلایل کافی نیستند، بازهم ادامه یافته است.
منظور من از این که متفکران احساس می کنند محق برترین پاداش های جامعه هستند (ثروت، مقام ودیگر چیزها) این نیست که متفکران این پاداش ها را باارزشترین کالاها تلقی می کنند. شاید آن ها بیشتر به ارزش های غیرمادی فعالیت های متفکران یا ارزش زمانی آن ها اهمیت می دهند. بااین حال، آن ها بیشترین تقدیرات جامعه را حق خود می دانند، بیشترین و بهترین از هرچه که باید تقدیم کند، حتی اگر ازنظر مادی بی ارزش باشد. قصد من تاکید بر پاداش های مالی یا شخصی که به متفکران داده می شود نیست. این واقعیت که جامعه باارزش ترین فعالیت ها را فعالیت فکری نمی داند و بیش ترین پاداش ها را به آن اختصاص نمی دهد، این افراد را، ازآنجایی که خود را متفکر می دانند، آزرده خاطر میکند. متفکر انتظار دارد که کل جامعه مانند مدرسه باشد، جایی که او بهترین بوده و بهترین تقدیرها از او به عمل می آمده است. مدرسه با تعیین ملاک های پاداش متفاوت با جامعه بزرگتر، سقوط برخی افراد را در جامعه بیرون مدرسه تضمین می کند. کسانی که در مدرسه بالاترین جایگاه را دارند نسبت به این جایگاه، نه تنها در این جامعه کوچک بلکه در جامعه بزرگتر نیز احساس حقانیت پیدا می کنند و اگر این جامعه بزرگتر نتواند خواست ها و حقوق خودتجویزی آن ها را برآورده کند، ازآن منزجر می شوند.درنتیجه نظام مدرسه احساسات ضد سرمایه داری را در متفکران به وجود می آورد. البته در متفکران گفتارساز. چرا نگرش شماره سازان مانند گفتارسازان نمی شود؟ من فکر می کنم که این افراد اگرچه شاگردانی تیزهوش بودند و در امتحانات مربوطه نمرات خوبی می گرفتند ولی توجه و تایید رودررویی را که شاگردانی که ازنظر زبانی هوشیار بودند، دریافت نمی کردند. این پاداش های شخصی را معلمان به مهارت های زبانی می دهند و ظاهرا همین پاداش ها است که چنین احساس حقانیتی را به وجود می آورد.
تیتر: برنامه ریزی محوری در کلاس
باید یک نکته دیگر را هم اضافه کنم، متفکران گفتارساز (آینده) در نظام اجتماعی رسمی و اداری مدرسه که در آن پاداش ها را معلم، که قدرت اصلی است توزیع می کند، موفق هستند. مدرسه نظام اجتماعی غیررسمی دیگری نیز در کلاس، راهرو و حیاط مدرسه دارد که درآنجا توزیع پاداش ها ازطریق مدیریت مرکزی صورت نمی گیرد، بلکه به صورت خودجوش و براساس عشق وعلاقه هم شاگردی ها به هم انجام می گیرد. در اینجا متفکران به اندازه همیشه خوب عمل نمی کنند. درنتیجه عجیب نیست اگر به نظر متفکران توزیع کالا و پاداش ازطریق یک مکانیسم توزیعی که سازماندهی مرکزی دارد مناسب تر از بی نظمی و هرج ومرج بازار است. زیرا رابطه توزیع در یک جامعه سوسیالیستی مرکزمدار و یک جامعه سرمایه داری مانند رابطه توزیع ازطریق معلم در کلاس و توزیع در حیاط و راهروی مدرسه است.
توضیح من بر این فرض نیست که متفکران (آینده) اکثریت شاگردان اول مدرسه و یا حتی دانشگاه را تشکیل می دهند. اکثر این نوع شاگردان مهارت های اصولا (البته نه بسیار) کتابی، همراه با رفتار اجتماعی خوب و رغبت زیاد برای جلب رضایت دیگران دارند، خوش مشرب و جذاب هستند و قادرند تا درعین حال که به پیروی از قوانین تظاهر می کنند، آن ها را به بازی بگیرند. معلمان به این دانش آموزان نیز بسیار توجه می کنند و به آنها بهترین پاداش ها را می دهند؛ این افراد در جامعه بزرگتر نیز به همین منوال عملکردی بسیار عالی دارند. (و ازآنجایی که در نظام اجتماعی غیررسمی مدرسه نیز خوب عمل می کنند، فقط قوانین نظام رسمی مدرسه را تصدیق نخواهند کرد.) فرض من بر این است که متفکران (آینده) بیش ازحد در گروه شاگردان اول مدرسه معرفی می شوند به بیان دقیق تر در گروهی که برای خود آینده ای نزولی پیش بینی می کندـ که این، باعث تنزل نسبی آن ها می شود.دشمنی پیش از ورود به دنیای بزرگ تر و تجربه سقوط واقعی پیش می آید، زمانی که دانش آموز هوشیار پی می برد که در جامعه بزرگ تر کم تر از وضعیت کنونی اش در مدرسه موفق خواهد بود. این پیامد ناخواسته نظام مدرسه، یعنی مخالفت متفکران با سرمایه داری، مسلما زمانی بیشتر می شود که دانش آموزان کتاب های متفکرانی را که معرف این نگرش های ضدسرمایه داری هستند، بخوانند و یا شاگرد آن ها باشند.
شکی نیست که برخی از متفکران دانش آموزانی پرخاشگر و پرسشگر و درنتیجه مورد نکوهش معلمانشان بوده اند. آیا آن ها نیز آموخته اند که بهترین ها باید بیشترین پاداش ها را دریافت کنند و برخلاف معلمانشان فکر می کنند که بهترین هستند و درنتیجه با توزیع نظام مدرسه مخالف می شوند؟ بی تردید، برای این مورد و موارد دیگری که دراینجا بحث کردیم، به شواهدی براساس تجربیات مدرسه از متفکران گفتارساز آینده نیازمندیم تا فرضیاتمان را اصلاح و امتحان کنیم.
به طورکلی نمی توان در این اصل که معیارهای درون مدرسه عقاید هنجاربنیاد افراد را بعداز اتمام آن تحت تاثیر قرار می دهند، تردید کرد. به هرحال مدرسه اصلی ترین جامعه غیرآشنایی است که بچه ها می آموزند عمل کنند، ودرنتیجه تحصیل در مدرسه آن ها را برای جامعه ناآشنای بزرگ تر آماده می کند. پس عجیب نیست اگر کسانی که در قوانین نظام مدرسه موفق بوده اند از جامعه ای که به علت پایبندی به قوانین متفاوت به آن ها همان موفقیت را اعطا نمی کند، بیزار باشند. همچنین وقتی این افراد کسانی هستند که به تصور جامعه از خودش شکل می دهند و ارزش گذاری جامعه از خودش دردست آن هاست، عجیب نیست اگر بخش زبانی جامعه مخالف آن باشد. اگر شما می خواستید جامعه ای را طراحی کنید،آیا آن را طوری طراحی می کردید که متفکران گفتارساز، با چنین نفوذی، درآن به دشمنی با قوانین جامعه آموزش ببینند؟ توضیح من از احساس ضدسرمایه داری بی حد متفکران براساس یک تعمیم جامعه شناختی توجیه پذیر است.
در جامعه ای که تنها یک نظام یا بنیاد غیرخانوادگی، اولین مرکزی که جوانان وارد آن می شوند، پاداش ها را توزیع می کند، کسانی که در آن بسیار عالی عمل می کنند، قوانین این بنیاد را درونی می کنند و انتظار دارند که جامعه بزرگتر نیز براساس این قوانین عمل کند. آن ها تقسیمات توزیعی را که براساس این قوانین باشند و یا وضعیت مشابهی را که با این قوانین سازگاری داشته باشد، حق خود می دانند. علاوه بر این، آن هایی که بالاترین جایگاه را در این اولین بنیاد غیرخانوادگی دارند و در آینده نزول به وضعیت نسبتا پایین تری را در جامعه بزرگ تر تجربه می کنند (یا آن را پیش بینی می کنند) به علت سرخوردگی در احساس حقانیت خود، با نظام اجتماعی بزرگ تر مخالفت و با قوانین آن عداوت می کنند.
توجه کنید که این یک قانون ثابت نیست. تمام کسانی که سیر نزولی تحرک طبقاتی را تجربه می کنند به مخالفت با نظام موجود برنمی خیزند. بااین حال، این نوع تحرک طبقاتی نزولی عاملی است که ممکن است چنین نتایجی را درپی داشته باشد. و درنتیجه، درسطح کلی به نسبت های متفاوتی خود را نشان می دهد. می توان انواع تنزل طبقه اعیان جامعه را ازهم متمایز کرد؛ ممکن است این گروه از گروه دیگری درآمد کمتری داشته باشد ویا (ازآنجایی که هیچ گروهی به سطح بالاتری نرسد) نتواند از گروهی که پایین تر از خود می پنداشته درآمد بیشتری داشته باشد و درنتیجه با آن مساوی شود. اولین نوع تحرک تنزلی است که بیشتر عذاب آور و درنتیجه نفرت برانگیز می شود؛ نوع دوم قابل تحمل تر است. بسیاری از متفکران (همان طور که خود می گویند) موافق تساوی هستند؛ درحالی که فقط تعداد بسیار اندکی از آنان متقاضی اشرافیت هستند. فرضیه من، نوع اول تحرک تنزلی را مولد نفرت و دشمنی می داند.
نظام مدرسه فقط به بعضی از مهارت ها که بعدها به موفقیت فرد می انجامند اهمیت و پاداش می دهد (به هرحال مدرسه یک بنیاد تخصصی است)، درنتیجه نظام پاداش دهی آن با جامعه بزرگتر تفاوت دارد. این تحرک طبقاتی نزولی بعضی افراد در ورود به جامعه بزرگتر ونتایج آن را حتمی می کند. قبلا گفتم که متفکران می خواهند جامعه، مدرسه ای در ابعاد بزرگ باشد.اکنون می دانیم که نفرت متفکران که به خاطر ناکامی احساس حقانیت در آن هاست، ریشه در این واقعیت دارد که مدرسه (به عنوان اولین نظام اجتماعی غیرخانوادگی تخصصی) جامعه در ابعاد کوچک نیست.
اکنون به نظر می رسد که توضیح ما نفرت بیش ازحد متفکران تحصیل کرده را نسبت به جامعه شان، از هرنوع که باشد چه سرمایه داری و چه سوسیالیستی، پیش بینی می کند. (متفکران درمقایسه با دیگر گروه های مشابه خود، ازنظر وضعیت اجتماعی اقتصادی در جامعه سرمایه داری، بیش ازحد با نظام سرمایه داری مخالفند. این سوال هم ممکن است پیش بیاید که آیا مخالفت متفکران با جامعه سرمایه داری درمقایسه با مخالفت متفکران در جوامع دیگر بیش ازحد است یا نه.) آشکار است که اطلاعات درباره نگرش متفکران کشورهای سوسیالیستی نسبت به صاحب منصبانشان بی ربط نیست؛ آیا این متفکران نیز نسبت به نظام جامعه شان احساس نفرت می کنند؟
این فرضیه را باید اصلاح کنم تا به هر جامعه ای اعمال نشود (یا چنین قوی اعمال نشود.) آیا نظام مدرسه در هر جامعه ای ناگزیر نفرت به نظام اجتماعی را در متفکرانی که برترین پاداش های آن جامعه را دریافت نمی کنند، برمی انگیزد؟ احتمالا نه. جامعه سرمایه داری در اینکه ظاهرا ادعا می کند که فقط پذیرای مهارت، ابتکار فردی و شایستگی شخصی است، جامعه ویژه ای است. کسی که در یک طبقه اجتماعی موروثی و یا جامعه فئودال بزرگ شده است انتظار ندارد که پاداش ها براساس ارزش شخصی افراد توزیع شوند. برخلاف انتظار موجود، جامعه سرمایه داری به افراد فقط تا جایی که خواسته های بازاری دیگران را فراهم کنند، پاداش می دهد. پاداش در این جامعه براساس مشارکت اقتصادی است نه ارزش شخصی. بااین حال این سیستم به نظام پاداش دهی براساس ارزش نزدیک می شود ارزش و مشارکت بسیاری از اوقات یکی می شوند تا توقعاتی را که در مدرسه به وجود آمده، برآورده کند. ویژگی های جامعه بزرگتر به اندازه کافی به ویژگی های مدرسه شباهت دارد و همین شباهت نفرت را به وجود می آورد. جوامع سرمایه داری به مهارت افراد پاداش می دهند یا بهتر بگویم این طور ادعا می کنند، ولی متفکران را که به نظر خود ماهرترین هستند، ناخوشنود باقی می گذارند.
من فکر می کنم عامل دیگری نیز دراینجا کارگر است. هرچه شاگردان مدارس متفاوت تر باشند، احتمال ایجاد این نگرش ضدسرمایه داری نیز بیشتر می شود. اگر تقریباً تمام کسانی که ازنظر اقتصادی موفق هستند به مدارس جداگانه ای بروند، در متفکران این احساس برتری نسبت به بقیه ایجاد نمی شود. ولی حتی اگر بسیاری از فرزندان خانواده های اشراف نیز به مدرسه های جداگانه ای بروند، در یک جامعه آزاد مدرسه های دیگری هم وجود دارد که در آن ها بسیاری از کسانی که در آینده ازنظر اقتصادی به اندازه سرمایه گذاران موفق خواهند شد، تحصیل می کنند و متفکران بعدا با تلخی به یاد خواهند آورد که چقدر ازنظر درسی از آن دسته از هم سن و سالانشان که ثروتمندتر و قدرتمندتر شده اند، برتر بوده اند. آزاد بودن جامعه نتیجه دیگری نیز دارد. شاگردان، گفتارسازان و دیگران، نخواهند دانست چقدر در آینده موفق خواهند بود. آن ها می توانند امید هرچیزی را داشته باشند. جامعه ای که درهای خود را به پیشرفت بسته است، این امیدها را خیلی زود ازبین می برد. یک جامعه آزاد سرمایه داری، شاگردان را وادار به محدود کردن پیشرفت و تحرک طبقاتی نمی کند. ظاهرا این جامعه ادعا می کند که تواناترین و باارزش ترین افراد را به بهترین ها می رساند و مدرسه نیز پیش از آن به بااستعدادترین افراد ازنظر درسی فهمانده که آن ها باارزشترین هستند و لیاقت بهترین پاداش ها را دارند، ولی بعدا همین افراد با دلگرمی و امید زیاد همسالان خود را که به نظر آن ها شایستگی کمتری داشتند می بینند که نسبت به آن ها به درجات بالاتری رسیده اند و بهترین پاداش ها را که آن ها حق خود می دانستند دریافت کرده اند. حال آیا تعجبی دارد اگر آن ها به این جامعه دشمنی بورزند؟
تیتر: چند فرضیه دیگر
حالا فرضیه من تاحدودی اصلاح شده است. پس نه مدارس رسمی، که تدریس در یک بافت اجتماعی مشخص است که نفرت متفکران (گفتارساز) را نسبت به نظام سرمایه داری برمی انگیزد. شکی نیست که این فرضیه به اصلاحات بیشتری احتیاج دارد. ولی تا همین جا کافی است. زمان آن رسیده که فرضیه مان را از حدس و گمان بی مدرک گرفته و به دانشمندان علوم اجتماعی که بیشتر با واقعیات و شواهد سروکار دارند تحویل دهیم. بااین حال، می توان به زمینه هایی که در آن ها این فرضیه نتایج و پیش بینی های آزمون پذیر به دست می دهد، اشاره کرد. اولین مورد این است: هرچه نظام مدرسه یک کشور بیشتر شایسته سالار باشد، احتمال این که متفکرانش چپ گرا باشند بیشتر خواهد بود. (فرانسه را درنظر بگیرید.) مورد دوم این است که متفکرانی که در مدرسه دیرشکوفا بوده اند، این احساس حقانیت را نسبت به برترین پاداش ها پیدا نمی کنند؛ و درنتیجه درصد کمتری از متفکران دیرشکوفا نسبت به متفکران زودشکوفا گرایشات ضد سرمایه داری پیدا می کنند و مورد سوم این که ما فرضیه مان را به آن دسته از جوامعی محدود کردیم که در آن (برخلاف جامعه طبقاتی هند) دانش آموزان موفق می توانند به طرز معقولانه ای انتظار موفقیت بیشتری را در جامعه بزرگ تر داشته باشند. تاکنون در جوامع غربی معقولانه نبوده که زنان چنین انتظاراتی داشته باشند، درنتیجه انتظار نمی رود دانش آموز دختری که جزو بهترین های دانشگاه بوده ولی بعدا سیر نزولی تحرک طبقاتی را طی کرده، به اندازه متفکران مرد نگرش ضدسرمایه داری نشان دهد. پس ما می توانیم پیش بینی کنیم که هرچه یک جامعه بیشتر به سمت برقراری تساوی امکانات شغلی بین زنان و مردان پیش برود، تعداد بیشتری از متفکران زن آن جامعه احساسات ضد سرمایه داری بیش ازحد متفکران مرد را نشان می دهند.
بعضی از خوانندگان ممکن است نسبت به این توضیح برای ضد سرمایه داری بودن متفکران شک داشته باشند. این طور هم که باشد من معتقدم به واقعیت مهمی دست پیدا کرده ام. تعمیم اجتماعی من به صرافت گزیرناپذیر است؛ چنین چیزی باید باشد. درنتیجه در آن دسته از بهترین شاگردان مدرسه که سیر نزولی تحرک طبقاتی را تجربه می کنند باید تاثیرات مهمی ایجاد شود، نوعی نفرت به جامعه بزرگتر باید به وجود آید. اگر این تاثیر مخالفت بی اندازه متفکران نباشد پس چیست؟ در آغاز مقاله یک پدیده سوال برانگیز را مطرح کردم تا به جوابی برسم. فکر می کنم به یک عامل توضیح دهنده دست یافتم که آن قدر واضح است که می توانیم باور کنیم که برخی پدیده های دنیای واقع را توضیح می دهد.
جای تاسف دارد از اقتصاددانان نیولیبرال وجاده صاف کن سرمایه داری.اخر چگونه ویرانی جهان و محیط زیست توسط این غول بزرگ برایتان ناروشن است و با درس ونظراتتان واز جمله این مقاله در ظلم تاریخی واقتصادی ان شریک می شوید.جناب نوزیک پیش فرض غلط را بر درستی ونهایی بودن سرمایه داری گرفته وبعد بدنبال یافتن خانه به خانه مخالفان رفته تا رسوایشان کند.
بدون اینکه با همه گزارههایتان موافق باشم در نقد مطلب نوزیک با شما همراه هستم. چند سال پیش نقدی بر این نوشته داشتم. اینجا مطلب عینا نقل شده بدون حمایت از آن.