فکر کنم اگر ازنسل جدید ایرانیان مقیم خارج از کشور آمار بگیریم درصد بزرگی از آن ها در ایران و در ادامه در خارج مهندسی خوانده اند. این درصد به طور واضحی بیش تر از یک توزیع معمول تخصص های مختلف در یک جامعه است. به قول دوستان خارجی من که با ایرانی ها آشنا شده اند هر ایرانی دیدید اول فرض کنید مهندس است و بعدش بپرسید بعدا چه کار کردی؟ مریم یک نمونه جالب و عجیب برای این ها است که لیسانس مهندسی عمران دارد و الان دارد مطالعات انگلیسی-آمریکایی می خواند. یک خارجی کاملا حق دارد از خودش بپرسد که آخر کسی که می خواست بعدا رشته ای در حوزه ادبیات و مطالعات فرهنگی بخواند برای چی باید لیسانس عمران خوانده باشد. بندگان خدا خیلی خبر ندارند در مملکت ما چه می گذرد و تو چه دانی که چیست کنکور و انتخاب رشته! کمی بامزه است که ببینی در کشوری مهندس برق داستان نویس شود (امیرحسن چهل تن)، مهندس مکانیک و داروساز فلسفه اخلاق درس بدهد (ملکیان و سروش دباغ)، دکترای داروسازی و شیمی فیلسوف مشهور شود(عبدالکریم سروش)، پزشک مقالات فلسفی ترجمه کند (نراقی، سلطانی، همتی)، وکیل فلسفه درس بدهد (ضمیران)، مهندس مکانیک نقد ادبی کار کند (وقفی پور)، اقتصادخوانده مترجم ادبی-فلسفی شود(فرهاد پور، عبدالله کوثری)، مهندس صنایع سیاست خارجی بنویسد (آق بهمن)، ریاضی خوانده در کار زبان شناسی و ویراستاری و تاریخ خبره باشد (کوروش علیانی) و الخ.
البته ظاهرا همین قضیه تا حدی در مورد بچه های بعضی کشورهای اروپای شرقی و کشورهای شوروی سابق هم صادق است. رشته های تیپیک آن جا ممکن است با ما کمی متفاوت باشد ولی به هر حال این غلبه مهندسی و “مهندس بودن همه” در برخی کشورهای آن جا هم به چشم می خورد.
بگذارید بپرسم به این فکر کرده اید که اگر ایرانی نبودید و در این مسیری که هستید قرار نمی گرفتید و علایقتان به جای تاثیرپذیری از امکانات یا القائات موجود در جامعه یا از آن طرف محدودیت ها و ضعف های رشته های دیگر از روحیه خودتان ناشی می شد ممکن بود چه رشته تحصیلی یا مشاغل دیگری انتخاب کنید؟ این هدایت شدگی علایق انکار ناپذیر است. مریم از همان دبیرستان دوست داشت هنر یا ادبیات بخواند ولی چیزی که در دانشکده های ادبیات ما درس داده می شد با چیزی که او دوست داشت زمین تا آسمان متفاوت بود و هنر هم مشکلات خاص خودش را داشت و لذا هر بار که تصمیم به تغییر رشته گرفت پشیمان شد. من بعد از کنکور دبیرستان دوست داشتم یکی از چهار رشته ریاضی، فیزیک، علوم سیاسی یا حقوق را بخوانم ولی وقتی رتبه کنکورم آمد دیگر جرات نکردم به چنین انتخابی فکر کنم. آیا شما که دارید برق و رایانه و فیزیک و عمران می خوانید و می گویید به رشته تان علاقه دارید واقعا این علاقه اصلی شما است؟
من همیشه برای خودم این سوال را تکرار می کنم، هر چند بیشتر وقت ها دلم می سوزد ولی به هر حال در مقاطعی همین مرور کمکم کرد یکی دو بار دست به تغییر مسیرهای خوبی بزنم. من اگر ساکن یک کشور توسعه یافته بودم نه مهندسی و نه مدیریت و نه اقتصاد هیچ کدام در هیچ فهرستی از رشته ها و مشاغل مورد علاقه من قرار نمی گرفت.
فهرست رویایی مشاغل و رشته های تحصیلی من که اگر مثلا هلندی یا کانادایی یا حتی احتمالا لبنانی و ترکیه ای به دنیا می آمدم این جوری بود:
۱) فلسفه
۲) تئولوژی تطبیقی
۳) مطالعات خاورمیانه / خاور دور
۴) روان شناسی اجتماعی
۵) تاریخ
۶) روان کاوی
۷) مردم شناسی
۸) ریاضیات با گرایش منطق
۹) روزنامه نگاری
می گویم بد نیست آدم گاهی یادش بیفتد که مجبور شده است برای یک عمر کاری را بکند که ته دلش و در عمق وجودش آن قدرها هم باهاش حال نمی کند. من یک تست مشخص دارم: اگر قرار باشد یک سال از عمرتان باقی باشد و این یک سال را در گوشه زندان به سر ببرید دوست دارید در این مدت چه کتاب هایی بخوانید؟ آیا کتاب های رشته فعلی تان در این سال یک برایتان جذابیتی خواهد داشت؟ برای من که نخواهد داشت.
خودم را لو دادم. شما نمی خواهید اعتراف کنید؟
پ.ت: شاید این توضیح مفید باشد. بحث من فاصله بین بهترین انتخاب شغلی بر اساس متغیرهایی مثل آینده شغلی و نیاز کشور و کیفیت آموزش و رشته کاملا مورد علاقه است. هر چند ممکن است در همه جای دنیا این فاصله باشد ولی در ایران بزرگ تر است. من اگر دوباره می خواستم انتخاب رشته کنم لیسانس ریاضی می خواندم، فوق لیسانس فلسفه علم و دکترای اقتصاد. ولی این انتخاب من بر اساس محدودیت هایی بود که در کشورم وجود داشت و از علاقه واقعی ام خصوصا به لحاظ نوع شغل آتی فاصله قابل توجهی داشت. اگر در کشور دیگری بودم مسیر دیگری می رفتم و مقصد نهایی ام قطعا علم خسته کننده و سخت اقتصاد و کارراهه شغلی آن نبود. هرچند در خارج هم اقتصاد جزو رشته های پول ساز است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید