این پست در واقع نوعی پاسخ به تعدادی از کامنت های پست قبلی هم محسوب می شود.
۱) بسیاری از پدیده ها در سطج جامعه رابطه مرغ و تخم مرغی دارند یعنی رابطه علیت بیشنان از دو طرف برقرار است. البته این رابطه لزوما به صورت هم زمان رخ نمی دهد ولی معمولا برای بیننده عادی تشخیص تاخیر زمانی بین تاثیرات ساده نیست. در مورد ضعیف بودن علم اقتصاد (و البته حوزه های دیگری مثل مدیریت و جامعه شناسی) هم می توان این رابطه دو طرفه را به خوبی دید : اقتصاددان خوب در کشور کم داریم چون مشتری درست و حسابی برایش نیست. از طرف دیگر برای این علم مشتری درست و حسابی نداریم چون اقتصاددان های خوبی نداریم که تقاضا ایجاد کنند.
۲) این که تقاضا نقش مهمی در شکل دهی به وضعیت فعلی داشته شکی نیست. البته باید بین وضعیت کمی و کیفی تقاضا تمایز قایل شد. در رشته هایی مثل اقتصاد تقاضای “کمی” لزوما پایین نیست و میلیاردها تومان پول در قالب طرح های پژوهشی و مشاوره ای در این زمینه خرج می شود و بلاخره اساتید و فارغ التحصیلان اقتصاد (حتی تندترین اعضای اپوزسیون مثل رییس دانا و رحیم زاده اسکویی) هم پول های خوبی گیرشان می آید. مساله اصلی پایین بودن کیفیت تقاضا است. عمده پروژه های حوزه اقتصاد در ایران سرفصل های کلی دارد (مثلا طرح توسعه استان سیستان !) که روی یک مساله مشخص متمرکز نیست و لذا محقق و مشاور را ترغیب می کند که به جای تمرکز دقیق روی یک موضوع حرف های کلی غیرقابل ابطال بزند. من بارها حتی این را هم دیده ام که در پروژه هایی که جنبه مشخص تر و دقیق تر دارند نهاد کارفرمایی آن قدر ضعیف است که مشاور هر چه تحویل بدهد چند تایی اشکال ظاهری می گیرد و نهایتا کار را قبول می کند. چنین بازار کار نسبتا خمودی نیروهای قوی را به هیجان نمی آورد و لذا جذب این بازار نمی کندشان.
۳) در این که وضعیت نظام سیاسی و نحوه تفکر سیاست مداران نسبت به اقتصاددانان هم در این ماجرا موثر شکی نیست. با این همه به نظر من بخش مهمی از وضعیت فوق در بخش تقاضا خود معلول کیفیت پایین طرف عرضه است. من خودم بارهای بار در سازمان های مختلف شاهد مساله هایی بوده ام که یک اقتصاددان قوی قاعدتا باید بتواند راه حل معقولی برای آن ارائه کند ولی چون در آن حوزه یا در ایران اصلا کسی را نداریم و یا کارفرما می داند که اگر اقتصاددانی را به خدمت بگیرد به احتمال زیادی بلا بلا تحویل می گیرد از خیر فکر کردن به مساله می گذارد. علاوه بر این اقتصاددان های خوب قاعدتا یک قدم هم جلوتر می روند و مسایلی که اساسا از چشم کارفرما پنهان است و می توان آن را در چارچوب علم اقتصاد تحلیل کرد پیش نهاد می کنند. خلاصه این طرف عرضه مثل مته معدن کاری است. لایه های بی کیفیت بالا را بر می دارد و به لایه های مرغوب و اصیل پایینی می رسد. طبیعی است که اگر چنین مته های خوبی نداشته باشیم همیشه موضوعاتمان در سطح باقی می ماند.
۴) چرا از نقش نظام سیاسی این قدر سریع می گذرم؟ این کاری است که من بنا به ایدئولوژی مدل سازی ام در هر مساله ای که با یک عامل “بیرونی” خارج از کنترل برنامه ریزان مواجه می شوم انجام می دهم. به عقیده من اگر می خواهیم صحبت هایمان موثر و معطوف به نتیجه باشد باید روی حوزه “تاثیر گذاری” مان صحبت کنیم نه حوزه “آمال و علایق” مان. قطعا تغییر در نظام سیاسی می تواند تاثیر جدی روی بازار کار و در نتیجه وضعیت علم اقتصاد داشته باشد ولی چنین تغییراتی خصوصا در کوتاه مدت از دست من به عنوان یک اقتصاددان خارج است. در مقابل من نوعی اقتصاددان می توانم راجع به این که چه طور می شود سیاست های عملی در داخل صنف خودمان اجرا کرد که در همین چارچوب فعلی ظرفیت های طرف عرضه را ارتقاء دهد صحبت کنم. بنابراین من روی حوزه تاثیرگذاری ام یعنی راه حل هایی از جنس راه حل های پست قبلی متمرکز می شوم و سعی می کنم در مرحله بعدی راهی برای اجرایی کردن آن ها پیدا کنم. این کاری است که از عهده ما بر می آید. اگر این راه حل ها به نتیجه برسد خود موجب تغییرات مثبت در سمت نظام کارفرمایی هم خواهد شد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید