فردا شب عازم کرمان هستم. دو روز در کرمان و دو روز هم در سرچشمه خواهم بود. دوستانی که لطف کردند و پیام دادند که هم را ببینیم می توانیم قرار را برای روز چهارشنبه عصر تنظیم کنیم. ممنون می شوم اگر یک ایمیل به من بزنید برای هماهنگی.
سفرهای قبلی من به کرمان معمولا پر خاطره بوده. اولین بار که کرمان رفتم موقعی بود که دانشکده برق بودم و بچه های مجله برق یک اردوی بزرگ ترتیب دادند که چند تا اتوبوس شدیم و رفتیم. فضای اردو متناسب با حال و هوای آن سال ها کاملا مذهبی بود. در کل گروه فقط یکی از بچه ها متاهل بود که قرار شد در اتوبوس دخترها بنشیند تا اگر مشکلی پیش آمد کمک کند. بامزه این که توی آن فضا حتی نشستن این دوستمان پیش خانمش هم خیلی مناسب نبود و لذا به من گفت که تو هم با من بیا که دو نفر بشیم. تا رفتم سوار اتوبوس شم رفقای ریشو (در واقع همه ریشو بودیم، من چفیه هم داشتم) پسم فرستادند که با آستین کوتاه سوار نشو!.رفتم و پیراهنی پیدا کردم و دست آخر به اتوبوس راه پیدا کردم. ماجرای پرخاطره خود سفر بماند. احمدرضا نمی دانم غیر از تو دیگر کدام یک از آن بچه ها این جا را می خوانند.
یک خاطره بامزه هم از یک سفر سه چهار سال پیش دارم. یک تیم بودیم که مجموعه ای از آموزش ها را به کارگران در شرف بازنشستگی شرکت ملی فولاد ارائه می کردیم. یکی از بچه ها پزشک بود و راجع به رژیم غذایی و ورزش های مناسب این سن صحبت می کرد، یکی راجع به ارتباط موثر با خانواده و من هم در مورد مهارت های کارآفرینی و راه اندازی کسب و کارهای ساده بعد از بازنشستگی صحبت می کردم. بعد از چند تجربه فهمیده بودیم که مخاطبان اکثر بی سواد یا کم سواد هستند و لذا سطح مطالب را بسیار ساده کرده بودم و مثال هایم هم در حد خرد کردن قند و پاک کردن سبزی در منزل و فروش آن در بازار بود تا با نوع مهارت ها و توان مالی مخاطبین متناسب باشد. کارگاه های شورانگیزی بود. کارگران مایوس از بازنشسته شدن بعد از دو روز آموزش ما کلی انگیزه پیدا می کردند و ایده های متعددی برای کسب و کار کوچک خود ارائه می دادند.
خلاصه در این برنامه یک روز هم نوبت کرمان شد. رفتیم یک هتل خیلی خوب و صبح ماشین آمد دنبالمان و رفتیم شرکت فولاد کرمان که بر خلاف جاهای قبلی خیلی تر و تمیز و شیک بود. به جای سالن های بزرگ قبلی هم رفتیم داخل یک اتاق کوچک و مرتب و مجهز و دیدیم که به جای ۵۰-۶۰ نفر آقای میان سال حدود ۱۵-۲۰ نفر خانم و آقای جوان و خوش تیپ نشسته اند. پرسیدیم قضیه چیست؟ گفتند والله این شرکت تازه راه افتاده و بازنشسته ندارد! خط تولید هم اتوماتیک است و کارگر آن چنانی ندارد. دیدیم مخاطبین کارگاه همه لیسانس و فوق لیسانس دارند و مطالب برنامه دو روزه ما برای افرادی با سواد حداکثر ابتدایی طراحی شده است! بحران بدی بود و باید مدیریت می کردیم. برایشان کل قضیه را توضیح دادم و گفتم ۱۵ دقیقه به ما فرصت بدهید. دوباره نشستیم و اسلاید ها را از اول درست کردیم. مطلب هم کم آوردیم چون سرعت جذب این مخاطبین خیلی بالاتر از قبلی ها بود. لذا هر کدام از اعضای تیم یک برنامه مربوط به تخصص خودش را هم اضافه کرد و ماجرا دست آخر به خوبی و خوشی گذشت.
حالا بریم ببینیم این بار چه بلایی سرمان می آید.
راستی کلاس نظریه بازی این بار به جای ساعت نه صبح ساعت ده و نیم تشکیل می شود. موضوع بحث هم حول فرم استراتژیک و مفاهیم مختلف راه حل (عقلانیت پذیری، استراتژی مغلوب و تعادل نش) است.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید